عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

به دنبال تو می گردم... "فاطمه کربلایی"


تو ای تنهاترازتنها به دنبال تو می گردم

تو ای پیدا و ناپیدابه دنبال تو می گردم

 

رها از عالم خاکی،به دوراز هرچه ناپاکی

وهمچون عاشقی شیدا به دنبال تو می گردم

 

تو رامی جویم ای زیباترین گل واژه هستی

تو ای عالم ترین معنا به دنبال تومی گردم

 

وهرجایی که ردی ازقدم های تومی بینم

سری هم می زنم آنجا به دنبال تومی گردم

 

و گاهی هم خودم را بی سبب گم می کنم آقا

زبس پی درپی از هرجا به دنبال تومی گردم...


ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست؟... "حافظ"


ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیّار کجاست

 

شب تارست و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست

 

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات مپرسید که هشیار کجاست

 

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست

 

هر سر موی مرا با تو هزاران کارست
ما کجاییم و ملامت گر بیکار کجاست

 

باز پرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

 

عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

 

باده و مطرب و گل جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

 

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

 

 


پرستوی مهاجرم چرا ز لانه می روی؟... "غلامرضا سازگار-میثم-"


 

 

پرستوی مهاجرم چرا ز لانه می روی

اگر ز لانه میروی چرا شبانه می روی

 

قرار من شکیب من مهاجر غریب من

فدای غربتت شوم که مخفیانه می روی

 

حیات جان امید دل علی بود ز تو خجل

که با کبودی بدن ز تازیانه می روی

 

کبوتر شکسته پر مرا به همرهت ببر

چرا بدون جفت خود ز آشیانه می روی

 

چهار طفل خون جگر زنند در غمت به سر

تو بر زیارت پدر چه عاشقانه می روی

 

الا به رخ نشانه ات مگر شکسته شانه ات

که موی زینبین خود نکرده شانه می روی

 

همای بی ترانه ام چرا ز آشیانه ام

به کوی بی نشان خود پر از نشانه می روی

 

فتاده بر دلم شرر که تو در این دلِ سحر

ز همسرت غریب تر برون ز خانه می روی

 

«میثم» از چه واهمه تو راست مهر فاطمه

به حشر هم سوی جنان بدین بهانه می روی

 


 

دوستى... "؟"

دوستى، فصل قشنگی است پر از لاله سرخ

دوستى، جمع شعور من و توست

 

دوستى، رنگ قشنگی است چون رنگ خدا

دوستى، حس عجیبی است میان من و تو

 

دوستى ،درس بهم تافتن عاطفه هاست

دوستى، رج به رج حذف همه فاصله هاست

 

دوستى، لمس سر انگشت وفاست

دوستى ، یافتن راه ، تا عرش خداست

 

دوستى، داشتن جمع وجود من و دوست

دوستى، خواستن و داشتن قلب نکوست

 

دوستى ،رحمت یار است، چو باران جاریست

دوستى، نذر و دعا بهر کسی است

 

دوستى، جرعه اى از جام تجلى الست

دوستى، سر در  میخانه صاحب کرم است

 

 

 

زن و زن بودن... "سیمین بهبهانی"

 

زنی را می شناسم من   

که شوق بال و پر دارد

ولی از بس که پُرشور است

دو صد بیم از سفر دارد

 

زنی را می شناسم من

که در یک گوشه ی خانه

میان شستن و پختن

درون آشپزخانه

سرود عشق می خواند

نگاهش ساده و تنهاست

صدایش خسته و محزون

امیدش در ته فرداست

  

ادامه مطلب ...

آرامم نکرد... "نجمه زارع"


گریه کردم گریه هم این بار آرامم نکرد
هرچه کردم، هرچه آه، انگار آرامم نکرد

روستا از چشمِ من افتاد، دیگر مثلِ قبل
گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد

بی تو خشکیدند پاهایم، کسی راهم نبرد
دردِ دل با سایه ی دیوار آرامم نکرد

خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد
خواستم اما نشد، این کار آرامم نکرد

سوختم آنگونه در تب، آه از مادر بپرس
دستمالِ تب بُر نم دار آرامم نکرد

ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت
عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد



خلاصه ای از زندگینامه ناصرخسرو قبادیانی...

ناصرخسرو

 

                                                                        

                                         
                                                                    مجسمه نیم تنه از ناصر خسرو   

نام اصلی:

ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی

زمینهٔ کاری:

حکمت، فلسفه، شعر، ادب،

زادروز:

۹ ذیقعده ۳۹۴ قمری
۳ سپتامبر ۱۰۰۴ میلادی
۱۲ شهریور ۳۸۳ خورشیدی
قبادیان
، بلخ، افغانستان کنونی

وفات:

۴۸۱ قمری
۱۰۸۸ میلادی
۴۶۷ خورشیدی
یمگان
، بدخشان؛ افغانستان کنونی.

ملیت:

ایرانی

محل زندگی:

بلخ، مرو، قاهره، بدخشان

جایگاه خاکسپاری:

درهٔ یمگان در بدخشان افغانستان

در زمان حکومت:

غزنویان، سلجوقیان، فاطمیان مصر

لقب:

حجت؛ سید شاه ناصر خسرو؛ پیر کوهستان

پیشه:

شاعر و نویسنده و فیلسوف

کتاب‌ها:

وجه دین؛ سفرنامه؛جامع‌الحکمتین؛ زادالمسافرین؛خوان‌الاخوان؛ روشنایی‌نامه؛سعادت‌نامه؛ دلیل‌المتحرین و چند اثر دیگر

دیوان سروده‌ها: 

 دیوان اشعار پارسی و دیوان اشعار عربی



ناصر خسرو (۳۹۴ - ۴۸۱ ه. ق) از شاعران بزرگ فارسی‌زبان، حکیم و جهانگرد ایرانی و از مبلغان مذهب اسماعیلی بود. وی بر اغلب علوم عقلی و نقلی زمان خود از قبیل فلسفهٔ یونانی و حساب و طب و موسیقی و نجوم و فلسفه و کلام تبحر داشت و در اشعار خویش به کرات از احاطه داشتن خود بر این علوم تأکید کرده‌است. ناصر خسرو به همراه حافظ و رودکی جزء سه شاعری است که کل قرآن را از برداشته‌است.[نیازمند منبع] وی در آثار خویش، از آیاتقرآن برای اثبات عقاید خودش استفاده کرده‌است.

زندگینامه:

ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی، معروف به ناصر خسرو، در ۹ ذیقعده ۳۹۴ قمری (۳ سپتامبر ۱۰۰۴ میلادی، ۱۲ شهریور ۳۸۳خورشیدی) در روستای قبادیان در بلخ در خانوادهٔ ثروتمندی که ظاهراً به امور دولتی و دیوانی اشتغال داشتند چشم به جهان گشود.

بگذشت ز هجرت پس سیصد نود و چار

بنهاد مرا مادر بر مرکز اغبر

(اغبر = غبارآلود، مرکز اغبر = کره زمین)

در آن زمان پنج سال از آغاز سلطنت سلطان محمود غزنوی می‌گذشت. ناصر خسرو در دوران کودکی با حوادث گوناگون روبرو گشت و برای یک زندگی پرحادثه آماده شد: از جمله جنگهای طولانی سلطان محمود و خشکسالی بی سابقه در خراسان که به محصولات کشاورزان صدمات فراوان زد و نیز شیوع بیماری وبا در این خطه که جان عدهٔ زیادی از مردم را گرفت.

ناصر خسرو از ابتدای جوانی به تحصیل علوم متداول زمان پرداخت و قرآن را از بر کرد. در دربار پادشاهان و امیران از جمله سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوی به عنوان مردی ادیب و فاضل به کار دبیری اشتغال ورزید و بعد از شکست غزنویان از سلجوقیان، ناصر خسرو به مرو و به دربار سلیمان چغری بیک، برادر طغرل سلجوقی رفت و در آنجا نیز با عزت و اکرام به حرفه دبیری خود ادامه داد و به دلیل اقامت طولانی در این شهر به ناصرخسرو مروزی شهرت یافت.

همان ناصرم من که خالی نبود       

        

زمن مجلس میر و صدر وزیر

 

نخواندی به نامم کس از بس شرف 

ادیبم لقب بود و فاضل دبیر

 

به تحریر اشعار من فخر کرد

  همی کاغذ از دست من بر حریر


وی که به دنبال سرچشمه حقیقت می‌گشت با پیروان ادیان مختلف از جمله مسلمانان، زرتشتیان، مسیحیان، یهودیان و مانویان به بحث و گفتگو پرداخت و از رهبران دینی آنها در مورد حقیقت هستی پرس و جو کرد. اما از آنچا که به نتیجه‌ای دست نیافت، دچار حیرت و سرگردانی شد و برای فرار از این سرگردانی به شراب و می‌گساری و کامیاریهای دوران جوانی روی آورد.

در سن چهل سالگی شبی در خواب دید که کسی او را می‌گوید «چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند؟ اگر بهوش باشی بهتر» ناصر خسرو پاسخ داد «حکما، چیزی بهتر از این نتوانستند ساخت که اندوه دنیا ببرد». مرد گفت «حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بیهشی و بی خردی رهنمون باشد. چیزی باید که خرد و هوش را بیفزاید.» ناصر خسرو پرسید «من این از کجا آرم؟» گفت «عاقبت جوینده یابنده بود» و به سمت قبله اشاره کرد. ناصر خسرو در اثر این خواب دچار انقلاب فکری شد، از شراب و همه لذائذ دنیوی دست شست، شغل دیوانی را رها کرد و راه سفر حج در پیش گرفت. وی مدت هفت سال سرزمینهای گوناگون از قبیل آذربایجان، ارمنستان، آسیای صغیر، حلب، طرابلس، شام، سوریه، فلسطین، جزیرة العرب، قیروان، تونس و سودان را سیاحت کرد و سه یا شش سال در پایتخت فاطمیان یعنی مصر اقامت کرد و در آنجا در دوران المستنصر بالله به مذهب اسماعیلی گروید و از مصر سه بار به زیارت کعبه رفت.

ناصر خسرو در سال ۴۴۴ بعد از دریافت عنوان حجت خراسان از طرف المستنصر بالله رهسپار خراسان گردید. او در خراسان و به‌خصوص در زادگاهش بلخ اقدام به دعوت مردم به کیش اسماعیلی نمود، اما برخلاف انتظارش مردم آنجا به دعوت وی پاسخ مثبت ندادند و سرانجام عده‌ای تحمل او را نیاورده و در تبانی با سلاطین سلجوقی بر وی شوریده، و از خانه بیرونش کردند. ناصرخسرو از آنجا به مازندران رفت و سپس به نیشابور آمد و چون در هیچ کدام از این شهرها در امان نبود به طور مخفیانه می‌زیست و سرانجام پس از مدتی آوارگی به دعوت امیر علی بن اسد یکی از امیران محلیبدخشان که اسماعیلی بود به بدخشان سفر نمود و بقیهٔ ۲۰ تا ۲۵ سال عمر خود را در یمگان بدخشان سپری کرد.


پانزده سال بر آمد که به یمگانم

چون و از بهر چه زیرا که به زندانم


و تمام آثار خویش را در بدخشان نوشت و تمام روستاهای بدخشان را گشت. حکیم ناصرخسرو دربین اهالی بدخشان دارای شأن، مقام و منزلت خاصی است تا حدی که مردم او را به‌نام «حجت»، «سید شاه ناصر ولی»، «پیر شاه ناصر»، «پیر کامل»، و غیره یاد می‌کنند. او در ۴۸۱ قمری (۱۰۸۸ میلادی، ۴۶۷ خورشیدی) درگذشت. مزار وی در یمگان زیارتگاه است. از ناصر خسرو زن و فرزندی نماند؛ زیرا وی تا پایان زندگانی مجرد بود.

شخصیت ناصرخسرو:

ناصرخسرو یکی از شاعران و نویسندگان درجه اول ادبیات فارسی است که در فلسفه و حکمت دست داشته، آثار او از گنجینه‌های ادب و فرهنگ ما محسوب می‌گردند. او در خداشناسی و دینداری سخت استوار بوده‌است، و مناعت طبع، بلندی همت، عزت نفس، صراحت گفتار، و خلوص او از سراسر گفتارش آشکار است. ناصر در یکی از قصاید خویش می‌گوید که به یمگان افتادنش از بیچارگی و ناتوانی نبوده، او در سخن توانا است، و از سلطان و امیر ترس ندارد، شعر و کلام او سحر حلال است. او شکار هوای نفس نمی‌شود، او به یمگان از پی مال و منال نیامده‌است و خود یمگان هم جای مال نیست. او بنده روزگار نیست، چرا که بندهٔ آز و نیاز نیست، این آز و نیازند که انسان به درگاه امیر و سلطان می‌آورند و می‌مانند. ناصر جهان فرومایه را به پشیزی نمی‌خرد. (از زبان خود ناصر خسرو). او به آثار منظوم و منثور خویش می‌نازد، و به علم و دانش خویش فخر می‌کند، این‌کار او گاهی خواننده را وادرا می‌کند که ناصر به یک شخص خود ستا و مغرور به خودپرست قلمداد کند.

علی دشتی در این باره می‌گوید: مردی است با مناعت طبع، خرسند فروتن، در برابر رویدادها و سختی ها بردبار، اندیشه‌ورز، در راه رسیدن به هدف پای می‌فشارد. ناصر خسرو در باره خود چنین می‌گوید:

گه نرم و گه درشت چون تیغ

پند است نهان و آشکارم

با جاهل و بی خرد درشتم   

        با عاقل نرم و بردبارم 

 

ناصر در سفرنامه رویدادها و قضاها را با بیطرفی و بی غرضی تمام نقل می‌کند. اما زمانی‌که به زادگاهش بلخ می‌رسد و به امر دعوت به مذهب اسماعیلی مشغول می‌شود، ملّاها و فقها سد راه او شده و عوام را علیه او تحریک نموده، خانه و کاشانه‌اش را به‌نام قرمطی، غالی و رافضی به آتش کشیده قصد جانش می‌کنند، به این سبب در اشعار لحن او اندکی در تغییر می‌کند، مناعت طبع، بردباری و عزت نفس دارد اما نسبت گرایش به مذهب اسماعیلی و وظیفه‌ای که به وی واگذار شده بود و نیز رویارویی با علمای اهل سنت و با سلجوقیان و خلیفگان بغداد که مخالفان سرسخت اسماعیلیان بودند، ستیز و پرخاشگری در وی بیدار می‌شود، به فقیهان و دین‌آموختگان زمان می‌تازد و به دفاع از خویشتن می‌پردازد.