ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
گویند: بهشت و حورعین خواهدبود،
و آنجا می ناب و اَنْگَبین خواهدبود؛
گر ما می و معشوقه گُزیدیم چه باک؟
آخِر نه به عاقبت همین خواهدبود؟
**********
گر من ز می مُغانه مستم، هستم،
گر کافِر و گَبْر و بتپرستم، هستم،
هر طایفهای به من گمانی دارد،
من زانِ خودم، چُنانکه هستم هستم.
**********
چون مُرده شوم، خاکِ مرا گُم سازید،
احوالِ مرا عبرتِ مردم سازید؛
خاک تن من به باده آعشته کنید،
وَز کالبدم خشتِ سَرِ خُم سازید.
**********
من ظاهرِ نیستی و هستی دانم،
من باطنِ هر فراز و پستی دانم؛
با اینهمه از دانشِ خود شَرْمَم باد،
گر مرتبهای وَرایِ مستی دانم.
**********
شادی بطلب که حاصلِ عمر دمی است،
هر ذرّه ز خاکِ کیقبادی و جَمی است،
احوالِ جهان و اصلِ این عمر که هست،
خوابی و خیالی و فریبی و دمی است.
**********
آداب پایتخت نشینی نخواستیم
یک چسب گنده بر نوک بینی نخواستیم
ما را شمیم سنجد و توت وطن خوش است
ما میوه های مصری و چینی نخواستیم
تولید را، پدر، سر جدّت! غلاف کن!
بابایمان درآمده، نی نی نخواستیم!
خواننده های روی زمین خوش صداترند
خواننده های زیرزمینی نخواستیم
با ما بدون پرده بگویید زهر مار!
ما حاضریم...فلسفه چینی نخواستیم
یک لقمه نان به ما برساند، همین بس است
ما دولت چنان و چنینی نخواستیم
هی کار می کنیم و گزینش نمی شویم
اصلا رییس کارگزینی نخواستیم
ما خوانده ایم چاقی کاذب می آورد
نان و برنج و سیب زمینی نخواستیم
دین را دبیر جبر به ما یاد داده است
قربانتان! معلم دینی نخواستیم!
بی سور و سات هم به خدا قانعیم ما
شربت بس است، منقل و سینی نخواستیم
یاران او به برج نشینی رسیده اند
مردی که گفت: کاخ نشینی نخواستیم...
عبدالعزیز پسر منصور مشهور به عَسجَدی مروزی شاعر ایرانی است که در اوایل سدهٔ چهارم و اواخر سدهٔ پنجم هجری میزیست. وی از شاعران دربار سلطان محمود غزنوی بود. گمان برده میشود که وی پس از مرگ سلطان محمود در دربار پسر وی سلطان مسعود غزنوی و همچنین پس از وی در دبار سلطان مودود غزنوی پسر سلطان مسعود نیز شاعری میکرد. وی در اشعار خود آنان را مدح نموده است. عسجدی از شاعرانی است که در فتح "سومنات" به دست سلطان محمود، قصیدهای در تهنیت ساخته که آن قصیده در کتابهای تراجم ضبط شده و مشهور است. وفات او در سال ۴۳۲ ه.ق ذکر نموده اند. از اشعار او جز چند قصیده و مقداری اشعار پراکنده چیزی باقی نمانده است.
تا شاه خسروان سفر سومنات کرد | کردار خویش را علم معجزات کرد |
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف میشکند بازارش
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
ای که در کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرومگذارش
صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش
دلا در عشق تو صد دفترستم
که صد دفتر ز کونین ازبرستم
منم آن بلبل گل ناشکفته
که آذر در ته خاکسترستم
ادامه مطلب ...
خوبِ من ! هنر در فاصله هاست …
زیاد نزدیک به هم می سوزیم و زیاد دور از هم
یخ می زنیم
تو ، نباید آن کسی باشی که من می خواهم
و من نباید آن کسی باشم که تو می خواهی
کسی که تو از من می خواهی بسازی یا کمبودهایت
هستند یا آرزوهایت
من باید بهترین خودم باشم برای تو
و تو باید بهترین خودت باشی و بشوی برای من
خوب ِ من !
هنر عشق در پیوند تفاوت هاست و معجزه اش
نادیده گرفتن کمبودها
زندگی ست دیگر…
مجدالدین ابوالحسن کسایی مروزی (زادهٔ ۳۴۱ ه.ق در مرو)، شاعر ایرانی در نیمهٔ دوم سده چهارم هجری و (شاید) آغاز سده پنجم هجری است. چنان که از نامش برمیآید و خود وی نیز به این امر اشاره دارد اهل مرو بود. کسایی در اواخر دورهٔ سامانیان و اوایل دوره غزنویان میزیسته است.
نام کسایی در چهار مقاله نظامی عروضی بهصورت ابوالحسن کسایی آمده است، ودر دمیةالقصر باخرزی دو بیت از او به نام ابوالحسن مروزی نقل شده و نیز در همان کتاب از او چنین یاد شده است: «ابوالحسن علی بن محمد الکسایی المجتهد المقیم به نسف و مروزی الاصل». نوشتهٔ این دو تن که از مردم خراسان بوده و نزدیک به عصر کسایی میزیستهاند اعتبار تمام دارد، و آنچه تذکرهنویسان متأخر مغایر با آن نوشتهاند قابل نقل و اعتنا نیست. و نیز نحوهٔ ذکر او در دمیةالقصر و لبابالالباب چنان است که گویا این شاعر به نام ابوالحسن مروزی یا «مروزیِ» مطلق نیز شهرت داشته است.
تاریخ تولد او را بنا بر قول خود شاعر در روز چهارشنبه ۲۷ ماه شوال سال ۳۴۱ هجری تعیین کردهاند و این تاریخ را در مطلع قصیدهٔ لامیهٔ خود که قسمتی از ابیات ان در دست است چنین آورده است:
به سیصد و چهل و یک رسید نوبت سال | چهارشنبه و سه روز باقی از شوال | |
بیامدم به جهان تا چه گویم و چه کنم | سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال |
زمان وفات او بدرستی معلوم نیست. اما از قصیدهای که در پنجاه سالگی خود سروده مسلم است که وفاتش بعد از سال ۳۹۰ هجری بوده است.
مرو یا مرو شاهجان در سی فرسخی شمال شرقی سرخس و شصت فرسخی طوس از کهنترین ادوار تاریخی، شهری معروف و یکی از مراکز مهم فرهنگ ایرانی بود. در دورهٔ ساسانی مرو برای دفاع از کشور در برابر هجوم ترکان اهمیت خاص داشت و یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی، بازپسین روزهای خود را در این شهر گذرانید و در حوالی آن کشته شد. با ظهور اسلام نیز مرو اهمیت خود را حفظ کرد و مقر نایب خلافت گردید و حمله به ماوراءالنهر از آنجا انجام میگرفت. ابومسلم قیام خود را از آنجا آغاز کرد و در آن کاخی برای مرکز حکومت ساخت و بعدها مأمون نیز هنگامی که حاکمخراسان بود در آن کاخ اقامت داشت. اگر چه از دورهٔ طاهریان نیشابور مرکز خراسان گردید و سامانیان هم ابتدا سمرقند و بعد بخارا را پایتخت خودساختند، با این همه مرو اهمیّت و آبادی خود را همچنان حفظ کرد. در همان روزها، در عصر کسایی در حدود العالم ( تألیف شده در ۳۷۲) چنین آمده است : « مرو شهری بزرگ است، و اندر قدیم نشست میر خراسان آنجا بودی، و اکنون به بخاران نشیند، و جایی با نعمت است و خرم، و او را قهندز است و آن را طهمورث کرده است، و اندر وی کوشکهای بسیار است، و آن جای خسروان ساسانی بوده است. و اندر همه خراسان شهری نیست از نهاد [وی]».
در قرن سوم و چهارم با تشویقی که امیران سامانی از زبان فارسی و فرهنگ ایرانی میکردند شاعران بسیاری از این شهر باستانی برخاستند از آن میان نمونههایی از اشعار مسعودی مروزی(نخستین شاهنامهسرای ایران)، بشار مرغزی صاحب قصیدهٔ معروف، ابونصر مرغزی، حکاک مرغزی، صفار مرغزی، طیان مرغزی، نوایحی مروزی در فرهنگها و جُنگها باقیمانده است. از معاصران کسایی هم عمارهٔ مروزی، عسجدی مروزی، و اندکی بعد ابوحنیفهٔ اسکافی مروزی بودند که شاید برخی از آنان با کسایی روابطی داشتهاند.
کسایی مسلماً از ستایشگران خاندان سامانی بوده است. بعدها که پس از انقراض سامانیان، روزگار حال و هوای دیگری یافته، و او هم در مسیر فکری دیگری افتاده بوده است، از کار گذشتهٔ خود اظهار پشیمانی کرده و گفته است:
به مدحتکردن مخلوق روح خویش بشخودم | نکوهش راسزاوارم که جز مخلوق نستودم |
ظاهراً اشعار مذهبی و «زهد و وعظ» مربوط به اواخر عمر اوست که خود گفته است:
دست از جهان بشویم عز و شرف نجویم | مدح و غزل نگویم مقتل کنم تقاضا |
دیوان کسایی که تا قرن ششم موجود بوده، بعدها از میان رفته است. در بارهٔ شعر او، مؤلف کتاب النقض که دیوانش را در دست داشته میگوید : « همهٔ دیوان او مدایح و مناقب حضرت مصطفی و آل اوست». عوفی هم میگوید : « اکثر اشعار او در زهد و وعظ است، و در مناقب اهل بیت نبوت ». اشعار مذهبی او بیش از جنبهٔ شعری، از نظر تاریخ اجتماعی ایران و پیشینهٔ انتشار شیوههای گونهگون فکری در خراسان اهمیت دارد، اما جلوهٔ اصلی شاعری او که در طول قرنها مایهٔ اشتهار شاعر گردیده از آنجاست که کسایی نقاش چیرهدست طبیعت است و وصفهای روشن و جاندار با تشبیهات ساده و لطیف و دلنشین او را در شعر کهن فارسی بلند آوازه ساخته است.
گفته میشود که کسایی پیرو رودکی و پیشرو ناصرخسرو است. در زادگاه کسایی در مرو که در قلمرو سامانیان بود، روزی که کسایی چشم به جهان و لب به سخن گشود سرودههای رودکی زبان به زبان میگشت و طبیعی است که شاعر ما از کودکی باز با شعر و غزل او انس یافته باشد و بعدها هم او را « استاد شاعران جهان» بشمارد و خود را صد یک وی و سزاوار خاک کف پای او هم نشمارد و بگوید:
رودکی استاد شاعران جهان بود | صد یک از وی تویی کسایی؟ پرگست | |
خاک کف پای رودکی نسزی تو | گر بشوی گاو هم بخایی برغست |