ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پیدا بکن یک آدم آدمتری را
و شانههای محکم و محکمتری را
آقای خوبی که دلش سنگی نباشد
معشوقهای دوستت دارمتری را
من را رهاکن، هرچه میخواهی تو داری
از دست خواهی داد چیز کمتری را
با گیسوانت باد بازی کرد و رقصید
و زد رقـم آیندهی درهمتری را
تو آخر این داستان باید بخندی
پس امتحان کن عاشق بیغمتری را
من میروم آرام آرام از همهچیز
هرروز میبینی من مبهمتری را
من را ببخش، از این خداحافظ٬ خداحا ...
پیدا نکردم واژهی مرهمتری را
این روزهــا کـــــه آینه هم فکــر ظاهر است
هرکس که گفته است خدا نیست کافراست
با دیدن قیافه این مردمان ِ خوب
باید قبول کرد که گندم مقصّر است
آن سایه ای که پشت سرت راه می رود
گرگی مخوف در کت و شلوار عابر است
کمتر در این زمانه بـــه دل اعتماد کن
وقتی گرسنه مانده به هر کار حاضر است
شاعر فقط برای خودش حرف می زند
در گوشه اتاق فقط عکس پنجره ست
آن جاده و غروب قشنگی که داشتیم
حالا نمــاد فاصله در ذهن شاعر است
در ایــن دیار ، آمدن نــو بهـار ِ پوچ
تنها دلیل رفتن مرغ مهاجر است
دارد قطار فاجعـــه نزدیک مــی شود
بمبی هنوز در چمدان مسافر است…
پاییز آمدست کــــه خود را ببارمت
پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت"
بر باد می دهــم همـه ی بــود خویش را
یعنی تو را به دست خودت می سپارمت
باران بشو ، ببار بــه کاغذ ،سخن بگــو
وقتی که در میان خودم می فشارمت
پایان تو رسیده گل کاغذی من
حتی اگر خاک شوم تا بکارمت
اصرار می کنـــی کـــه مرا زود تر بگو
گاهی چنان سریع که جا می گذارمت
پاییز من ، عزیـــز غــم انگیز برگریـــز
یک روز می رسم و تو را می بهارمت!!!