ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
چهار فصل شبت چار دکمهی سبز است
چهار دکمه شبیه چهار تا گلسرخ
که یکبهیک همگی باز میشود تا صبح
که رمز هر یکشان شعر و بوسه یا گلسرخ
قبول میکنی آیا که میزبان باشی
شکوه عشق و شب عاشقانه را گلسرخ
در این ستارهی کوچک بگو ببینم که
چگونه من شدهام عاشق شما گلسرخ
به من بگو که چرا شاهزاده کوچولو
تمام روز و شبش را نشسته با گلسرخ
شمیم عطر تو را شعر میکند دایم
چهار فصل تنات را بگو چرا گلسرخ
تمام لشکر من مانده پشت قلعهی تو
سزار عاشق خود را نکن رها گلسرخ
و فکر کن که به یک میهمانی آمدهای
به صرف قهوهی گرمی شبانه با گلسرخ
من از ستارهی دوری رسیدهام خانم!
چهقدر مانده از این ایستگاه تا گلسرخ
آه ای چوبلباسی آرام من
آرام
که دستهای زیادی برای
در آغوش کشیدن داری
و پاهای زیادی برای گریختن از من
از هر طرف که نگاهت میکنم
زیبایی
و رنگبهرنگ
همچنان که ایستادهای
همچنان که میروی
و همچنان که میآیی
این شعرها
را به تو آویزان میکنم
خودم را
شاید با من
حرفی بزنی!
غزل پیشرو
در بندری دم کرده از عطر زن و نعنا
سلاخها و سایهها دنبال من بودند
از ابتدا من حلقهی مفقوده در انسان
در بین قایقهای بادی چرخ میخوردند
در بین مردم سایهها مشکوک بودم به
مردان ورزیده که با من راه میرفتند
پنهان شدم در بین مرجانها و دلفینها
با حلقهی مفقوده رقصیدند رقصیدند
دریانوردان در پی اعماق و مروارید
و کوسهها از بوی خون دیوانه اما من
هی راه میرفتم ولی هی سایهها در من
سلاخها و کوسهها دنبال من بودند
بندر مهآلوده میان دود کشتیها
بیماری هاری به سگها هم سرایت کرد
اطراف بارانداز از سگمردهها پر بود
و حلقهی مفقوده را تعقیب میکردند
بارانیام را سرکشیدم قهوه را با ترس
سلاخها و چکمهی خونی گذشت از ماه!