ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
با چشمهایت حرف دارم
میخواهم ناگفتههای بسیاری را برایت بگویم
از بهار،
از بغضهای نبودنت،
از نامههای چشمانم ...
که همیشه بی جواب ماند
باور نمیکنی؟
تمام این روزها
با لبخندت آفتابی بود
اما
دلتنگی آغوشت
رهایم نمیکند،
به راستی
عشق بزرگترین آرامش جهان است...
وقتی که تو نیستی
من حزن هزار آسمان بی اردیبهشت را
گریه میکنم ..
فنجانی قهوه در سایههای پسین ،
عاشقشدن در دیماه ،
مردن به وقت شهریور
وقتی که تو نیستی
هزار کودک گمشده در نهان من
لایلای مادرانهی ترا میطلبند ..
درها بسته و کوچهها مغمومند ..
چشم کدام خسته از آواز من
خواهد گریست ؟
سفر بنام تو، خانه
خانه بنام تو، سینه
سینه بنام تو، رگبار ...
گریز ستاره از اذهان شب
وحی دیگریست
که از تناسخ دریا
بشارتم میدهد
شاعرترین خاموش این خانه
منم
که از اعتراض واژه
در معانی مرگ
خبر از خوابِ پروانه
آوردهام
دریغا
دردی در این دوایر دیوانه دیدهام
چنین
که به گیسوی گریه میپیچم
باری
مگرم که در گشودنِ این راز
آوازی از طراز آینه خیزد
ورنه شکستن این سنگ را
مجال باور نیست
باشید
که در توشهی باد
صدای بیشهای خواهید شنید
با پروانههاش، خاموشیهاش، خوابهاش:
نیمی شهود جادو
نیمی پَرِ عقاب
بیکرانه
در کلمات شگفت
زاده شدم.
شگفتا که در این دقیقه
سرشار از کشف این باد برهنهام.
رودها برمیآیند
کوهها برمیآیند
بادها برمیآیند
و آدمی
هنوز از خیل خوابآلودگانِ زمین است.
شگفتا که من
پیش از تولد خویش
با مرگ به معنا رسیدهام.
بیکرانه
به رویایی پوشیده از حریر نور و
نماز
لبالبِ هوشم در این دقیقهی دور!