عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

حکایت من و تو..."غلامرضا طریقی"

 

بس است هرچه زمین از من و تو بار کشید

چگـونه مـی‌شود از زندگــی کنــــار کشید؟

 

چقدر می‌شود آیا به روی این دیوار

به جای پنجره نقاشی بهار کشید؟

 

بـــرای دور زدن در مـــدار بــــی‌پــــایـــان

چقدر باید از این پای خسته کار کشید؟

 

گلایه از تو ندارم، چرا کــه آن نقاش

مرا پیاده کشید و تو را سوار کشید

 

حکایت من و تو داستان تکّه‌‌یخی‌ست

کـــه در برابر خورشید انتظــــار کشید

 

چگونه می‌شود از مردم خمار نگفت

ولی هزار رقــــم دیده خمار کشید؟

 

اگر بهشت برای من و تو است، چـــرا

پس از هبوط خدا دور آن حصار کشید؟

 

چرا هرآنچه هوس را اسیر کرد، امّا

برای تک‌تک‌شان نقشة فرار کشید؟

 

خدا نخست ســری زد بـــه جبّــــه ی منصور

سپس به دست خودش جبّه را به دار کشید

 

خودش به فطرت ابلیس سرکشی آموخت

و بعد نقطه ضعفــــی گرفت و جـــار کشید

 

غزل، قصیده اگر شد، مقصر آن دستی‌ست

کـــه طـــرح قصــــه ی ما را ادامه‌ دار کشید

قاری قرآن..."غلامرضا طریقی"

این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است

کـــه بـــه عشق تو قمــــر قاری قرآن شده است

 

مثــل من باغچـــــه ی خانــه هـــــم از دوری تــــو

بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است

 

بس کـــه هر تکــه ی آن با هوسی رفت ، دلم

نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است

 

بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می کرد

خبـــــر از آمدنت داشت کـــه پنهان شده است

 

عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او

نرده ی پنجره ها میله زندان شده است

 

عشق زاییده ی بلـــخ است و مقیم شیراز

چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است

 

عشــــق دانشـــکده تجــــربـــــه ی انسان هـــاست

گر چه چندی ست پر از طفل دبستان شده است

 

 

هر نو آموختــه در عالـــم خود مجنون است

روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است

 

 

ای که از کوچـــه معشوقـــه ی ما می گذری

بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است

 

 

مثل زمانی که نیستی..."غلامرضا طریقی"

 

حالم بد است مثل زمانی که نیستی

دردا که تو همیشه همانی که نیستی

 

وقتی که مانده ای نگرانی که مانده ای

وقتی که نیستی نگرانی که نیستی

 

عاشق که می شوی نگران خودت نباش

عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی

 

با عشق هر کجا بروی حیّ و حاضری

در بند این خیال نمانی که نیستی

 

تا چند من غزل بنویسم که هستی و

تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی

 

من بی تو در غریب ترین شهر عالمم

بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟

 


ای آن که در گلوی تو شوق شراب نیست..."غلامرضا طریقی"


ای آن که در گلوی تو شوق شراب نیست

درد تو آن چنان که نوشتند آب نیست

 

تغییر نسبت عطش بی حساب تو

با اشک های مرثیه خوان بی حساب نیست

 

چندی ست مثل حُرّ به دو راهی رسیده ام

اما مرا جسارت آن انتخاب نیست

 

من با جهاد اکبر تو همدلم ولی

در عیش لذتی ست که در انقلاب نیست

 

هر پنجه که علم بکشد نیست ماه قوم

هر ذره ای که نور دهد آفتاب نیست

 

من در به در ذلیل امان نامه ام ولی

عباس تو به فکر حساب و کتاب نیست

 

بر شاعرت ببخش اگر این سروده نیز

چون روضه های رایج پر آب و تاب نیست...!

 

 


سعادتی ست تو را داشتن..."غلامرضا طریقی"

 

اگر چـه شک عجیبی به «داشتن» دارم

سعادتی ست تو را داشتن که من دارم!

 

کنار من بنشین و بگو چه چاره کنم؟

برای غربت تلخــی که در وطن دارم؟

 

بگو که در دل و دستت چه مرهمی داری

برای این همه زخمـــی کـه در بدن دارم؟

 

مرا بــه خود بفشار و ببین بــه جای بدن

چه آتشی ست؟ که در زیر پیرهن دارم؟

 

به رغم دیدن آرامش تو کم نشده

ارادتــی کــه به آرامش کفن دارم

 

مرا که وقت غروبم رسیده بدرقه کن

اگرچه با تو امیدی به سر زدن دارم...!

 

 

روز سیاه... "غلامرضا طریقی"

چه آتشی ؟ که بر آنم بدون بیم گناه

تــــورا بغل کنـــم و ... لا اله الا الله... !

 

به حق مجسمه ای از قیامت است تنت

بهشـت بهتــر من ای جهنم دلخواه

 

چه جای معجزه ؟ کافی ست ادعا بکنی

کــه شهر پـر شود از بانگ یا رسول الله

 

اگـر چــه روز, هــمه زاهـدنـد امـا شب

چه اشک ها که به یاد تو می رود در چاه

 

میان این همه شیطان تو چیستی که شبی

هزار دین به فنا داده ای به نیم نگاه

 

اگرچه حافظ و سعدی مبلغش شده اند

هنوز برد تو قطعی ست در مقابل ماه

 

من آن ستاره ی دورم که می روم از یاد

اگر تو هم ننشانی مرا به روز سیاه

 


چه آتشی...؟ “غلامرضا طریقی”

چه آتشی ؟ کــه بر آنم بدون بیم گناه

تــــورا بغل کنـــم و ... لا اله الا الله

 

به حق مجسمه ای از قیامت است تنت

بهشـت بهتــر من ای جهنـــم دلخــــواه

 

چه جای معجزه ؟ کافی ست ادعا بکنی

کــه شهـــر پـر شود از بانگ یا رسول الله

 

اگـر چــه روز  هــمه زاهـدنـد امـا شب

چه اشک ها که به یاد تو می رود در چاه

 

میان این همه شیطان تو چیستی؟که شبی

هــزار  دیــن  بـه  فنا  داده ای  به  نیــــم  نگاه

 

اگرچه حافظ  و سعدی مبلغش شده اند

هنـــوز برد تو قطعــی ست در مقابل ماه

 

من آن ستاره ی دورم که می روم از یاد

اگـــر تــو هم ننشانــی مرا به روز سیاه