ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
نمی توانم نامت را در دهانم
و تو را
در درونم
پنهان کنم...
گل با بوی خود چه می کند ؟
گندمزار با خوشه اش ؟
طاووس با دمش ؟
چراغ با روغنش ؟
با تو سر به کجا بگذارم ؟
کجا پنهانت کنم؟
وقتی مردم،تو را در حرکات دستهایم،
موسیقی صدایم
و توازن گام هایم
می بینند...
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش بند سراپرده رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سرچشمه صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد خلاق بیجهات منم
اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی دان که کدخدات منم
ماه تابید و چو دید آن همه خاموش مرا
نرم باز آمد و بگرفت در آغوش مرا
گفت: - «خاموش در این جا چه نشستی؟» گفتم:
-بوی «محبوبه ی شب» می برد از هوش مرا!
بوی محبوبه ی شب، بوی جنون پرور عشق
وه، چه جادوست که از هوش برد بوش مرا
بوی محبوبه ی شب، نغمه ی چنگی ست لطیف
که ز افلاک کند زمزمه در گوش مرا
بوی محبوبه ی شب همچو شرابی گیراست
مست و شیدا کند این جام پر از نوش مرا
بوی محبوبه ی شب جلوه ی جادوییِ اوست
آن که کرده ست به یکباره فراموش مرا...
زیر باران بیا قدم بزنیم
حرف نشنیده ای به هم بزنیم
نو بگوییم و نو بیندیشیم
عادت کهنه را به هم بزنیم
و زباران کمی بیاموزیم
که بباریم و حرف کم بزنیم
کم بباریم اگر، ولی همه جا
عالمی را به چهره نم بزنیم
چتر را تا کنیم و خیس شویم
لحظه ای پشت پا به غم بزنیم
سخن از عشق خود بخود زیباست
سخن عاشقانه ای به هم بزنیم
قلم زندگی به دست دل است
زندگی را بیا رقم بزنیم
«سالکم» قطره ها در انتظار تواند
زیر باران بیا قدم بزنیم
5/10/1382
گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم
گفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم
گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم
گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم ، آنرا گوارا می کنم
گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه ام
گفتم که من خود را در آن عریان تماشا می کنم
گفتا که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم
گفتا که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم
گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
"سعدی"
سعدی شیرازی |
|
|
|
نام اصلی |
ابومحمد مُصلِحالدین بن عبدالله |
زمینهٔ کاری |
|
زادروز |
|
مرگ |
حدود ۶۹۱ هـ.ق./ حدود ۶۷۰ یا ۶۷۱ خورشیدی/ |
ملیت |
|
محل زندگی |
|
جایگاه خاکسپاری |
|
در زمان حکومت |
سلطان محمد خوارزمشاه، سلطان غیاثالدین |
رویدادهای مهم |
هجوم مغولان |
لقب |
استاد سخن، پادشاه سخن، شیرینسخن، شیخ اجلّ، مصلحالدین[۲] |
کتابها |
|
دیوان سرودهها |
بوستان (در بحر متقارب)، غزلیات،مواعظ، مراثی، ... |
تخلص |
سعدی |
دلیل سرشناسی |
نظم و نثر آهنگین و قویِ آثارش |
|
|
ابومحمّد مُصلِحالدین بن عبدالله نامور به سعدی شیرازی و مشرفالدین (زادهٔ ۵۸۵ یا حدود ۶۰۶ هـ.ق.، برابر با حدود ۵۸۹ خورشیدی و ۱۲۱۰میلادی در شیراز، ایران - درگذشتهٔ حدود ۶۹۱ هـ.ق.، برابر با حدود ۶۷۰ یا ۶۷۱ خورشیدی و ۱۲۹۱ یا ۱۲۹۲ میلادی ) شاعر و نویسندهٔپارسیگوی نامدار ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر بهخاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدانجاست که به وی لقباستاد سخن، پادشاه سخن و شیخ اجلّ دادهاند. آثار معروفش کتاب گلستان به نثر و بوستان در بحر متقارب (وزنِ شاهنامهٔ فردوسی) و نیز غزلیاتو دیوان اشعار اوست که به مجموع آثار او کلیات سعدی میگویند.
محتویات:
۱.۱ اختلافنظر در تاریخ تولد و درگذشت
۵.۱ آن چه سعدی دربارهٔ خویش میسراید
۶ ترجمهٔ آثار سعدی به زبانهای اروپایی
زندگینامه:
سعدی در شیراز زاده شد. وی کودکی بیش نبود که پدرش درگذشت. در دوران کودکی با علاقهٔ زیاد به مکتب میرفت و مقدمات دانش را میآموخت. هنگام نوجوانی به پژوهش و دین و دانش علاقهٔ فراوانی نشان داد. اوضاع نابسامان ایران در پایان دوران سلطان محمد خوارزمشاه و بهویژه حملهٔ سلطان غیاثالدین خوارزمشاه، برادر جلالالدین خوارزمشاه به شیراز (در سال ۶۲۷ هـ.ق.)، سعدی را که هوایی جز بهدستآوردن دانش در سر نداشت، بر آن داشت شیراز را ترک کند.[۴]سعدی در حدود ۶۲۰ یا ۶۲۳ قمری از شیراز به مدرسهٔ نظامیهٔ بغداد رفت و در آنجا از آموزههای امام محمد غزالی بیشترین تأثیر را پذیرفت (سعدی در گلستان، غزالی را «امام مرشد» مینامد).
سعدی از حضور خویش در نظامیهٔ بغداد چنین یاد میکند:
مرا در نظامیه ادرار بود |
شب و روز تلقین و تکرار بود |
(توضیح: «ادرار» در بیت یادشده بهمعنی مقرری و حقوق (دستمزد) است.) ادامه مطلب ...