ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
با من لب تو چو زلف تو بسته چراست؟
چشم خوش تو خصم من خسته چراست؟
بروی کمان مثالت اندر حق من
گر نیست جفای چرخ پیوسته چراست؟
*****
باد آمد و گل بر سر می خواران ریخت
یار آمد و می در قدح یاران ریخت
آن عنبر تر رونق عطاران بُرد
و آن نرگس مست خون هشیاران ریخت
*****
افسوس که اطراف گلت خار گرفت
زاغ آمد و لاله را به منقار گرفت
سیماب زنخدان تو آورد مداد
شنگرف لب لعل تو زنگار گرفت
*****
گفتم که لبم به بوسهای مهمان است
گفتا که بهای بوسهٔ من جان است
عقل آمد و در پهلوی من زد انگشت
یعنی که خموش، بیع … که ارزان است
دیگر آن دیوانه ی بی تاب سابق نیستم
توبه کردم از گناه عشق عاشق نیستم
شیشه بودم، سنگ ها اما نفهمیدند من
فرق دارم با همه، آیینه ی دق نیستم
صاف و ساده بودنم را هیچ کس باور نکرد
خالیم از هر سیاست ،من "مصدق" نیستم
دور باید شد از این "خاکِ غریبِ" لعنتی
صبر کن "سهراب"جان، من توی قایق نیستم
آه دنیا خسته ام از زندگی آنقدر که
با ادامه دادانش دیگر موافق نیستم
بغض دارم، بغض یعنی مرگ اما گریه نه
شاعری مغرور هستم، اهل هق هق نیستم
می شود فهمید از حال خرابم، ذره ای
دیگر آن دیوانه ی بی تاب سابق نیستم
دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست
آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست
در من طلوع آبی آن چشم روشن
یاد آور صبح خیال انگیز دریاست
گل کرده باغی از ستاره در نگاهت
آنک چراغانی که در چشم تو برپاست
بیهوده می کوشی که راز عاشقی را
از من بپوشانی که در چشم تو پیداست
ما هر دوان خاموش خاموشیم، اما
چشمان ما را در خموشی گفتگوهاست
دیروزمان را با غروری پوچ گشتیم
امروز هم زانسان، ولی آینده ماراست
دور از نوازشهای دست مهربانت
دستان من در انزوای خویش تنهاست
بگذار دستت را در دستم گذارم
بی هیچ پروایی که دست عشق با ماست
ما همه شیران ولی شیر علم
حمله مان از باد باشد دم به دم
حمله مان پیدا و ناپیداست باد
جان فدای آن که ناپیداست باد
باد ما و بود ما از داد توست
هستى ما جمله از ایجاد توست
لذت هستى نمودى نیست را
عاشق خود کرده بودى نیست را
لذت انعام خود را وا مگیر
نقل و باده و جام خود را وا مگیر
ور بگیرى کیت جست و جو کند
نقش با نقاش چون نیرو کند
نقش باشد پیش نقاش و قلم
عاجز و بسته چو کودک در شکم
این نه جبر این معنی جبّاری است
ذکر جبّاری برای زاری است
گر ز جبرش آگهی زاریت کو
جنبش زنجیر جباریت کو
بسته در زنجیر شادی چون کند
چوب اشکسته عمادی چون کند
کی گرفتار بلا شادی کند
کی اسیر حبس آزادی کند
ور تو می بینی که پایت بسته اند
بر تو سرهنگان شه بنشسته اند
پس تو سرهنگی مکن با عاجزان
زانکه نبود راه و رسم عاجز آن
لفظ جبرم عشق را بی صبر کرد
وانکه عاشق نیست حبس جبر کرد
ور بود این جبر جبر عامه نیست
جبر آن امّاره خودکامه نیست
جبر را ایشان شناسند ای پسر
که خدا بنهادشان در دل بصر
بر تو دیوار است و بر ایشان در است
بر تو سنگ و بر عزیزان گوهر است...
نعمتالله ولی
آرامگاه شاه نعمتاللهولی در زمانقاجار
شاه نعمتالله ولی (نام کامل: سید نورالدین نعمتالله بن محمد بن کمالالدین یحیی کوه بنانی کرمانی) معروف به سید نورالدین شاه نعمت الله ولی ماهانی کرمانی (۷۳۰، ۷۳۱ ــ ۸۳۲، ۸۳۴)،
شاعر و عارفِ ایرانی بود. سلسله نعمتاللهی منسوب به اوست.
شاه نعمت الله از اقطاب و عرفای سدهٔ هفتم و هشتم هجری است که طریقتی جدید در تصوف ایجاد کرد و پیروان سایر طریقتها را نیز تحت تأثیر خود قرار داد. او از جمله شعرای تصوف ایران و قطب دراویش نعمت اللهی است. او در طریقهٔ تصوف موسس سلسلهٔ مشهور نعمتاللهی است و در راه طریقت و سیر و سلوک مقامی بلند داشته است.
محتویات:
زندگی:
زایش
شاه نعمتالله ولی به سال ۷۳۱ هجری قمری متولد شد. او فرزندِ میر عبدالله ولی از بزرگان عرب بودهاست. نسبتِ او با نوزده نسل به رسول اکرم میرسد. ولادت او را برخی در شهر حلب عنوان کردهاند و عدهای از مورخین نیز ایشان را متولد کوهبنان در کرمان میدانند.
امیر خلیلالله نوه او تولد جدِ خود را روز چهارشنبه چهاردهم ربیعالاول ۷۳۱ دانستهاست و اسدالدین نصرالله تولد او را پنجشنبه بیست و دوم رجب ۷۳۰ در قصبهٔ کوهبنان کرمان ذکر کردهاند.[نیازمند منبع]
بر اساسِ برخی منابعِ دیگر، سید نورالدین نعمتالله کرمانی مشهور به شاه نعمت الله ولی، در سال ۷۳۱/۱۳۳۱از پدری عرب به نام میر عبدالله و مادری ایرانی در حلب به دنیا آمده است.
ورود به تصوف:
او در سن ۵ سالگی با تصوف و عرفان آشنا شد و پدرش میر عبدالله، او را به مجالس صوفیه میبرد. شهر حلب در آن زمان مرکز مکتب وحدت وجودی ابن عربی بود. شاه نعمتالله از این فرصت استفاده کرده و در حلب در خدمتِ محیالدین ابن عربی قرار گرفت و از مکتب و عرفان او بهره برد. شاه نعمتالله برای پیشرفت در علوم و فراگیری بیشتر علوم دینی به شیراز سفر کرد. شهر شیراز در آن زمان از مراکز اصلی دروس فقه و مذاهب سنّی بود. شاه نعمتالله برای یافتن مرشد و مراد خود به این سو و آن سو و در خدمت شیوخ و مشایخ زیادی قدم برداشت.
شاه نعمتالله علوم مقدماتی را نزد شیخ رکنالدین شیرازی تحصیل کرده و علم بلاغت را خدمت شیخ شمسالدین مکی و حکمت را نزد سید جلالالدین خوارزمی و اصول و فقه را نزد قاضی عضدالدین ایجی آموخت و چون علوم ظاهری طبع اورا قانع نمیکرد سالها به ریاضت و تصفیه و تزکیه باطن مشغول گردید و در پی مراد به سیر و سفر پرداخت تا عاقبت به مکه مشرف شد و از دست شیخ عبدالله یافعی یکی از عرفای عصر خویش خرقه پوشید و به مراد خویش نایل آمد و دست ارادت بدو داد، چنانکه در اشعار خود که از او یاد کردهاست:
شیخ ما در حرم مرح |
قطب وقت و یگانه عالم |
|
ز دمش مرده میشدی زنده |
نفسش همچو عیسی مریم |
|
نعمت الله مرید حضرت اوست |
شیخ عبداللهاست او فافهم |
شاه نعمت الله، به سیر و سفر در ممالک مصر و حجاز و ترکستان و ایران پرداخت و به نشر عرفان و تصوف همت گمارد. او بیست و چهار ساله بود که در مکه با شیخ عفیفالدین یافعی دیدار کرد. شیخ یافعی از عرفای بزرگ و با عظمت آن دوران به شمار میآمد. شیخ یافعی به سلسلههای طریقت شاذلیه و قادریه متصل میشد. شاه نعمتالله هفت سال را با شیخ عارف سپری کرد و از او علوم و دانشهای معنوی زیادی آموخت. شاه نعمتالله بعد از آن به مصر رفت و در آنجا به سوی جهان فرهنگ ایرانی روی آورد. وی در بازگشت به ایران پس از ازدواج با نوهٔ دختریِ میر حسینی هروی، بهسویکوهبنان کرمان عزیمت کرد و در آنجا به ریاضت طویلالمدتی پرداخت که مکان مورد نظر بنام تخت امیر معروف است. در طول این مدت، افراد بسیاری در نزد او به تحصیل علوم و معارف صوفیه پرداختند واز محضر ایشان کسب فیض نمودند.
سلسله نعمتاللهی، منسوب به شاه نعمتالله ولی از عرفای بزرگ ایران و اسلام است.
درگذشت:
وی در سال ۸۳۲ (به روایتی ۸۳۴) در ماهان کرمان درگذشت و شمس الدین ابراهیم بمی پدر سیدطاهرالدین بمی عارف نامی هم عصر شاه نعمت الله از بم آمد و بر پیکر شاه ولی نماز خواند. مدتِ زندگانیِ شاه نعمتالله ولی ۱۰۴ سال ذکر شدهاست و خود او تا ۹۷ سالگی خود را بیان داشتهاست:
نود هفت سال عمر خوشی |
بنده را داد حی ِ پاینده |
پیکر وی در آرامگاه شاه نعمتاللهولی در شهر ماهان به خاک سپرده شده است.
اشعار:
شاه نعمت الله ولی دارای دیوانی است که متشمل بر قصاید و غزلیات و ترجیعات و مثنویات و قطعات و دوبیتیها و رباعیات است که از لحاظ ادبی متوسط به شمار میرود.
کلیات اشعار وی به کوشش دکتر جواد نوربخش در یازده نوبت در ایران منتشر گردیده است. در مقدمه کلیات، ۷ نسخه خطی (کتابخانه ملک - شماره ۵۲۹۸؛ کتابخانه مجلس - ش ۱۳۵۴۹؛ کتابخانه مرکزی دانشگاه - ش ۵۱۰۹؛ آستان قدس رضوی -ش ۴۶۷۹؛ خانقاه نعمت اللهی در تهران - قرن دهم هجری؛ نسخه آقای روح الامینی ۱۲۶۲ ه. ق. نسخه آقای ترقی ۹۹۶ ه. ق) و یک نسخه چاپ سنگی منابع تصحیح این کلیات ذکر شده است.
دیوان اشعار او شامل ۱۵۱۴۲ بیت غزل، قصیده، مثنوی، قطعه، ترکیب بند، مستزاد، رباعی، دوبیتی و مفرد با تصحیح عزیزالله علیزاده در نشر فردوس در تهران در سال ۱۳۹۳ در ۱۲۱۶ صفحه منتشر شده است.
سایر تألیفات:
شرح لمعات: شامل یک دیباچه و شرح ۲۷ لمعه از فخرالدین ابراهیم عراقی[۴]
رسالههای شاه نعمت الله ولی: مجموعهای از ۹۷ رساله[۵]
تأکید بر حضور در اجتماع[ویرایش]
از جمله توصیهها و سفارشهای شاه نعمتالله ولی به مریدان خود این بود که برای تصفیه دل و تزکیه نفس باید در خدمت خلق باشید و در خدمت به مردم کوتاهی نکنید و در اجتماع حاضر باشید. از همین نکته میتوان استنتاج کرد که او مردم را از رهبانیت و گوشهگیری و بیمیلی پرهیز میدهد و به خدمت خلق و حضور در اجتماع دعوت میکند و البته بیان میدارد که دل به دنیا و مادیات آن نبندید و خود را برای سفر آخرت آماده کنید:
ذکر حق ای یار من بسیار کن |
گر توانی کار کن در کارکن |
اهتمام به کار کردن:
عبدالرزاق کرمانی در بیان اعتقاد شاه نعمتالله به کشاورزی مینویسد: «آن حضرت میل تمام به اقسام زراعت داشتند» و خود هر از گاهی به کار زراعت میپرداختند. بر خلاف بسیاری از سران مذهبی دنیاگریز در فرقههای دیگر، شاه ولی برحضور در اجتماع مشغول شدن به کار و دوری از تنبلی تأکید داشت. البته این صرفاً یک دستور اخلاقی نبود بلکه این خود بخشی از برنامههای او برای پرورش معنوی مریدان خود بود.
شاه ولی و حافظ:
گویند روزی شاه ولی سنگ پاره یی از زمین برداشته و به درویشی داد و فرمود که این سنگ را نزد جوهری برده و بپرس که قیمت این سنگ چنداست؟ چون قیمت معلوم کنی از جوهری گرفته آن را باز آور و چون درویش آن سنگ را به نظر جوهری بُرد، جوهری پارهای لعل دید که در عمرِ خود مثل آن لعل ندیده بود. قیمت آن لعل را هزار درم گفت. درویش سنگ را باز گرفته به خدمت شاه باز آورد. آن حضرت فرمود تا آن سنگِ لعل شده را صلایه نمود شربت ساخت و هر درویشی را قطره یی چشانید و فرمود:
ما خاک را به نظر کیمیا کنیم |
صد درد را به گوشهٔ چشمی دوا کنیم |
|
درحبسِ صورتیم و چنین شاد و خرّمیم |
بنگر که در سراچهٔ معنی چهها کنیم |
|
رندانِ لاابالی و مستانِ سرخوشیم |
هشیار را به مجلسِ خود کی رها کنیم |
|
موجِ محیط و گوهرِ دریای عزتیم |
ما میل دل به آب و گِل، آخر چرا کنیم |
|
در دیده رویِ ساقی و در دست جامِ می |
باری بگو که گوش به عاقل چرا کنیم |
|
ما را نَفَس چو از دمِ عشق است لاجرم |
بیگانه را به یک نفسی آشنا کنیم |
|
از خود برآ و در صفِ اصحابِ ما خرام |
تا سیدانه روی دلت با خدا کنیم |
این شرح کرامات و این اشعار منتشر میشد و حافظ نیز آنرا شنید. حافظ که مردی دانشمند و عارفی پاک نهاد بود این غزل را ساخت و پرداخت:
آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند |
آیا بود که گوشهٔ چشمی به ما کنند؟ |
|
دردم نهفته به، ز طبیبانِ مدّعی |
باشد که از خزانهٔ غیبش دوا کنند |
پانویس:
پرش به بالا↑ تصوف ایران - حضرت شاه نعمت الله ولی
پرش به بالا↑ - تصوف ایران - حضرت شاه نعمت الله ولی
پرش به بالا↑ کلیات اشعار شاه نعمت الله ولی کرمان، به کوشش دکتر جواد نوربخش، تهران
پرش به بالا↑ شرح لمعات از شاه نعمت الله ولی کرمانی (قدس سرّه)، به کوشش دکتر جواد نوربخش، انتشارات خانقاه نعمت اللهی، تهران ۱۳۵۴، شماره ثبت کتابخانه ملی: ۳۳۰- ۱۳۵۴/۳/۲۴- براساس مقابله ۵
نسخه خطی
پرش به بالا↑ رسالههای شاه نعمت الله ولی، براساس ۱۷ نسخه خطی، به تصحیح و کوشش دکتر جواد نوربخش، انتشارات خانقاه نعمت اللهی، تهران - چاپ دوم در ۴ جلد، سالهای ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶، شمارههای ثبت کتابخانه ملی: ۱۸۶۹- ۱۳۵۵/۱۲/۱۶ و ۱۴۳۲ - ۱۳۵/۸/۲۳ و ۲۰۷۱ - ۱۳۵۶/۱۱/۱۵
جستارهای وابسته:
منابع:
دیوان اشعار شاه نعمت الله ولی، مصحح عزیزالله علیزاده، انتشارات فردوس، ۱۳۹۳.
دکتوره: أسعاد، قندیل، عبدالهادی، (فنون الشعر الفارسی) چاپ دوم، بیروت:
دارالأندل للنشر والتوزیع، ۱۹۸۱ میلادی.
دیوان: شاه نعمت الله ولی، با مقدمهٔ سعید نفیسی، مؤسسهٔ انتشارات نگاه، ۱۳۷۴ خورشیدی.
مجموعه مقالات درباره شاه سید نعمت الله ولی
شناخت عرفان و عارفان ایرانی، علی اصغر حلبی، انتشارات زوار، ۱۳۵۴
میراث تصوف، لئونارد لویزن، ت: مجدالدین کیوانی، نشر مرکز، چاپ اول، ۱۳۸۴
زندگی و آثار شاه نعمتالله، ولی کرمانی، دکتر جواد نوربخش، تهران
کلیات اشعار شاه نعمت الله ولی، به تصحیح دکتر جواد نوربخش، تهران
دشت هایی چه فراخ
کوه هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟
من دراین آبادی پی چیزی می گشتم
پی خوابی شاید
پی نوری ‚ ریگی ‚ لبخندی
پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود که صدایم می زد
پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم
چه کسی با من حرف می زد ؟
سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجه زاری سر راه
بعد جالیز خیار ‚ بوته های گل رنگ
و فراموشی خاک
لب آبی
گیوه ها را کندم و نشستم پاها در آب
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نکند اندوهی ‚ سر رسد از پس کوه
چه کسی پشت درختان است ؟
هیچ می چرد گاوی در کرد
ظهر تابستان است
سایه ها می دانند که چه تابستانی است
سایه هایی بی لک
گوشه ای روشن و پاک
کودکان احساس! جای بازی اینجاست
زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت بروم تا سر کوه
دورها آوایی است که مرا می خواند
***شاید آن روز که سهراب نوشت :
تا شقایق هست زندگی باید کرد
خبری از دل پر درد گل یاس نداشت
باید اینجور نوشت ،
هر گلی هم باشی چه شقایق چه گل پیچک و یاس
زندگی اجباریست!...
تو که نازنده بالا دلربایی
تو
که بی سرمه چشمون سرمه سایی
تو
که مشکین دو گیسو در قفایی
به
مو گویی که سرگردان چرایی
بمیرم
تا تو چشم تر نبینی
شرار
آه پر آذر نبینی
چنان
از آتش عشقت بسوزم
که
از مو رنگ خاکستر نبینی
دلم
دردی که دارد با که گوید
گنه
خود کرده تاوان از که جوید
دریغا
نیست همدردی موافق
که
بر بخت بدم خوش خوش بموید