ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
ادیبالممالک فراهانی
ادیبالممالک فراهانی
زادروز: 1277 ه.ق، گازران
مرگ: 1335ه.ق، تهران
ملیت: ایرانی
در زمان: حکومت دوره قاجار
پیشه: شاعر ، نویسنده
محمدصادق بن حاجی میرزا حسین فراهانی ملقب به ادیبالممالک فراهانی و امیرالشعرا و
متخلص به امیری و پروانه شاعر، ادیب و روزنامه نگار دوره مشروطه.
او در پانزده سالگی و پس از مرگ پدرش به تهران آمد و به پایمردی حسنعلیخان امیرنظام گروسی،
به دستگاه طهماسب میرزا مؤیدالدوله راه یافت.
میرزا محمد صادق امیری فرزند حاج میرزا حسین و نواده میرزا معصوم متخلص به محیط می باشد. لقبش در ابتدا امیر الشعرا بود و بعد به ادیب الممالک مشهور گردید و تخلص وی به امیری نیز بدین جهت بوده است. ولادتش به نوشته خود او در روز پنجشنبه 14 محرم 1277 هجری قمری
(1237 خورشیدی) در قریه گارزان از توابع اراک اتفاق افتاد.
یکی از معروفترین اشعار ادیب الممالک فراهانی، شعری است که
در مدح و تهنیت ولادت حضرت محمد سرودهاست.
این شعر مسمط میباشد و در زمان مظفر الدین شاه سروده شدهاست:
برخیز شتربانا بربند کجاوه کز چرخ عیان گشت همی رایت کاوه
در شاخ شجر برخاست آوای چکاوه وز طول سفر حسرت من گشت علاوه
بگذر به شتاب اندر از رود سماوه در دیده من بنگر دریاچه ساوه
وز سینهام آتشکده پارس نمودار
از رود سماوه ز ره نجد و یمامه بشتاب و گذر کن به سوی ارض تهامه
بردار پس آنگه گهرافشان سرخامه این واقعه را زود نما نقش به نامه
در ملک عجم بفرست با پر حمامه تا جمله ز سر گیرند دستار و عمامه
جوشند چو بلبل به چمن کبک به کهسار
تا زبر خاکی ای درخت برومند
مگسل از این آب و خاک رشته پیوند
مادر توست این وطن که در طلبش خصم
نار تطاول به خاندان تو افکند
هیچت اگر دانش است و غیرت و ناموس
مادر خود را به دست دشمن مپسند
تاش نبرده اسیر و نیست بر او چیر
بشکن از اویال و برز و بگسل از این بند
ورنه چون ناموس رفت، نام نماند
خانه نماند چو خانواده پراکند
خانه چو بر باد رفت، خانهخدا را
خانه نمانَد به ده، به جان تو سوگند
رحمتی ای باغبان کز آتش بیداد
سوخته در باغ، هر درخت برومند
شور نشور است در جهان و تو در خواب 1
گیرم خواب تو مرگ، تا کی و تا چند؟
رو غم آینده خور، گذشته رها کن
کی بود آینده با گذشته همانند؟
هر نفسش زخمهای تازه به دل زد
تا کهنش کرد گردش دی و اسفند
حالش بدرود گفته با لب خندان
جانش تودیع کرده با دل خرسند
خاک است اندر دو چشم او زر و گوهر
زهر است اندر مذاق او شکر و قند
گریه کند زار زار بر وطن خویش
همچون یعقوب بهر گمشده فرزند
رخت فرابر به زیر شهپر سیمرغ
تا ننهی پیش زاغ تیره، جگر بند
این وطن ما منار نور الهی است
هم زنُبی خواندم این حدیث و هم از زند 2
آتش «حبالوطن» چو شعله فروزد
از دل مؤمن کند به مجمره اسپند
1- نشور: قیامت
2.نُبی: قرآن کریم