ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به سرقلب ترک خورده ی من، پا مگذار
عاشقت را به قفس،این همه تنها مگذار
همه شب صدغزل ازوصف توگویم ای دوست
وعده ی امدنت را، توبه فردا مگذار
رخصتی ده نورعشق تو،بتابد برماه
آسمان را به کبودی، تومهیا مگذار
ای گل که دل از سینه ی بلبل بردی
بیش ازاین سربه سربلبل شیدا مگذار
دی بگفتم زخوش احوالی خویشم با تو
یا مرو یا مرا درغم خود جا مگذار
جوهرعشق نمک بود و افزون دادیم
ای نمک خورده بیا روی نمک پا مگذار
بیهیچ تردید و یا که گمان
به پایان خط نزدیک گشتهایم:
بهار رفت
تبها فرو نشست
در سوز سرد به لرز نشسته و
با هیچ شعلهای دوباره گرم نمیشویم.
***
چه زیبا میشد مست و بدیع
که ناممکنی، ممکن
چون آرزویی که من دارم
و بدین سودای دور؛ دور
که سوگل روزگار من بار دگر و از برای همیشه
در بَرَکِ تاریک و گلآلود آبادی
کوبهٔ دروازه را میزد و
بر خرمن سرما و لرز درون
جرقٌهای منوٌر و آتشین
روانه میکردست.
***
اما دریغ که:
گذشته مردی است و یاد؛ سرزنده:
داغم از آن ترگلِ روستا
که با طرههای سیاه کنارههای لچک و مشک آب به کول
به پیرگل شب برفی و انتظار بینهایت من
پاسخی نگفت
و در طول پرچین مدرسه
تند مینمود گام
در پسین جهان
و تا خروسخوان خوابم را به بازیچه میگرفت:
{رویایِ شیرین و هستیِ سادهاش
با دامنی از علف مابین برهها}
آه ای تمامی نشاط که تو بودهای!
و بار رنج مشک را به چشمه سپرده
تا شوکت مادرانه را به دست آری
هر جا که هستی و هر آن چه شدی
از من به تو سلام و پیام؛
که:
گام تند مکن دیگر
کنار پرچین سوخته مدرسه
که سایهای باز پس نمیدهد، هرگز
وگاه که خواب دهکده را بینی
آرام باش و فارغ ز بیم و هراس
چونان که:
ناخدای نپیموده اقیانوس
در سکون و ماتم درون خویش
پیر گشته است و زمینگیر
و به همدردی دلش:
{ضرب آهنگ قلب جهان لبریز از آفتاب
به نقطه صفر رسیده و خاموش گشته است}