ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
» دیوان اشعار » ترجیعات
ما مست شراب جان فزاییم
سرخوش ز می گره گشاییم
در کنج شرابخانه گنجی است
ما طالب گنج کنج هاییم
آنها که هوای می ندارند
زنهار گمان مبر که ماییم
هر جا که صراحیی ز جامی است
گر جان طلبد درآ درآییم
تا حاصل ما ز می درآید
برداشته دست در دعاییم
تا ما گل روی دوست دیدیم
چون بلبل مست می سراییم
ما گوهر نور ذات پاکیم
روشن سخنی است می نماییم
ما صوفی صفهٔ صفاییم
بیخود ز خودیم و از خداییم
عزم آن دارم که امشب نیم مست
پای کوبان کوزهٔ دردی به دست
سر به بازار قلندر در نهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست
تا کی از تزویر باشم خودنمای
تا کی از پندار باشم خودپرست
پردهٔ پندار میباید درید
توبهٔ زهاد میباید شکست
وقت آن آمد که دستی بر زنم
چند خواهم بودن آخر پایبست
ساقیا در ده شرابی دلگشای
هین که دل برخاست غم در سر نشست
تو بگردان دور تا ما مردوار
دور گردون زیر پای آریم پست
مشتری را خرقه از سر برکشیم
زهره را تا حشر گردانیم مست
پس چو عطار از جهت بیرون شویم
بی جهت در رقص آییم از الست
هر شور و
شری که در جهان است
زان غمزهی مستِ دلستان است
گفتم لب اوست جان، خرد گفت
جان چیست مگو چه جای جان است
وصفش چه کنی که هرچه گویی
گویند مگو که بیش از آن است...
غمهاش به جان اگر فروشند
میخر که هنوز رایگان است
در عشق فنا و محو و مستی
سرمایهی عمر جاودان است
در عشق چو یار بی نشان شو
کان یار لطیف بینشان است
تو آینهی جمال اویی
و آیینهی تو همه جهان است
ما را سر بودن جهان نیست
ما را سر یار مهربان است...
ای ساقی بزم ما سبکخیز
میده که سرم ز می گران است
در جام جهان نمای ما ریز
آن باده که کیمیای جان است
ای مطرب ساده ساز بنواز
کامشب شب بزم عاشقان است
از رفته و نامده چه گویم
چون حاصل عمرم این زمان است
این کار نه کار توست خاموش
کین راه به پای رهروان است
کاری است بزرگ راه عطار
وین کار نه بر سر زبان است
محمّد عَطّار کدکنی نیشابوری | |
---|---|
نگارهای از آرامگاه عطار نیشابوری | |
زادروز | سال ۵۴۰ هجری ۱۱۴۶ میلادی |
درگذشت | ۶۱۸ هجری قمری ۱۲۲۱ میلادی |
آرامگاه | آرامگاه عطار نیشابوری، نیشابورنیشابور،خراسان رضوی، ایران |
محل زندگی | نیشابور |
ملیت | ایرانی |
پیشه | شاعر، نویسنده |
سالهای فعالیت | قرن ششم و سالهای نخستین قرن هفتم هجری قمری |
سبک | مثنوی، نثر |
لقب | فریدالدّین |
دوره | حکومت شاه سلطان محمد خوارزمشاه |
مذهب | سنی |
آثار | دیوان اشعار |
فریدالدین ابوحامد محمد بن ابوبکر ابراهیم بن اسحاق عطار کَدکَنی نیشابوری مشهور به عطّار نیشابوری (زادهٔ ۵۴۰ درکدکن – درگذشتهٔ ۶۱۸ هجری قمری در شادیاخ نیشابور) یکی از عارفان و شاعران ایرانی تبار بلندنام ادبیات فارسی در پایان سدهٔ ششم و آغاز سدهٔ هفتم است. او در سال ۵۴۰ هجری برابر با ۱۱۴۶ میلادی در کدکن زاده شد.[۱]
نام او «محمّد»، لقبش «فریدالدّین» و کنیهاش «ابوحامد» بود و در شعرهایش بیشتر عطّار و گاهی نیز فرید تخلص کردهاست. نام پدر عطّار ابراهیم کدکنی (با کنیهٔ ابوبکر) و نام مادرش رابعه بود.
او دارو سازی را از پدرش آموخت و در عرفان مرید شیخ یا سلسله ی خاصی از مشایخ تصوف نبوده است و به کار عطّاری و درمان بیماران میپرداخت. او را از اهل سنت دانستهاند، اما در دوران معاصر، شیعیان با استناد بهبرخی شعرهایش بر این باورند که وی پس از چندی بهتشیع گرویده یا دوستدار اهل بیت بودهاست.[۲][۳] هر چند که ایشان در مقدمهی منطقالطیر (مقامات طیور) به نکوهش متعصبان پرداختهاند و بهاین افراد توصیه کردهاند که هم محب اهل بیت باشند و هم دوستدار خلفای راشدین.
شعر عطار در نکوهش متعصبان:
ای گرفتار تعصب مانده | دایما در بغض و در حب مانده | |
گرتو لاف از عقل و از لب می زنی | پس چرا دم در تعصب می زنی |
درباره به پشت پا زدن عطّار به اموال دنیوی و راه زهد، گوشهگیری و تقوا را پیش گرفتن وی داستانهای زیادی گفته شدهاست. مشهورترین این داستانها، آنست که عطار در محل کسب خود مشغول به کار بود که درویشی از آنجا گذر کرد. درویش درخواست خود را با عطار در میان گذاشت، اما عطار همچنان به کار خود میپرداخت و درویش را نادیده گرفت. دل درویش از این رویداد چرکین شد و به عطار گفت: تو که تا این حد به زندگی دنیوی وابستهای، چگونه میخواهی روزی جان بدهی؟ عطار به درویش گفت: مگر تو چگونه جان خواهی داد؟ درویش در همان حال کاسه چوبین خود را زیر سر نهاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. این رویداد اثری ژرف بر او نهاد که عطار دگرگون شد، کار خود را رها کرد و راه حق را پیش گرفت[نیازمند منبع]. چیزی که نمایان است این است که عطار پس از این جریان مرید شیخ رکن الدین اکاف نیشابوری میگردد و تا پایان عمر (حدود ۷۰ سال) با بسیاری از عارفان زمان خویش همسخن گشته و به گردآوری داستانهای صوفیه و اهل سلوک پرداختهاست. و بنا بر داستانی وی بیش از ۱۸۰ اثر گوناگون به جای گذاشته که حدود ۴۰ عدد از آنان به شعر و دیگر نثر است. عطار در سال ۶۱۸ یا ۶۱۹ و یا ۶۲۶ در حملهٔ مغولان، کشتهشد[نیازمند منبع].
ماجرای مرگ عطار از غمانگیزترین رخدادهای روزگار است که در روان خواننده اثری دردناک به جای میگذارد. تذکرهنویسان در این خصوص نگاشتهاند که[نیازمند یادکرد دقیق]: پس از تسلط چنگیز خان مغول بر بلاد خراسان شیخ عطار نیز به دست لشکر مغول اسیر گشت. گویند مغولی میخواست او را بکشد، شخصی گفت: این پیر را مکش که به خونبهای او هزار درم بدهم. عطار گفت: مفروش که بهتر از این مرا خواهند خرید. پس از ساعتی شخص دیگری گفت: این پیر را مکش که به خونبهای او یک کیسه کاه تر خواهم داد. شیخ فرمود: بفروش که بیش از این نمیارزم. مغول از گفته او خشمناک شد و او را از پای در آورد.
وی یکی از پرکارترین شاعران ایرانی به شمار میرود و بنا به نظر عارفان در زمینه عرفانی از مرتبهای بالا برخوردار بودهاست[نیازمند منبع]؛ چنانکهمولوی درباره او میسراید[نیازمند یادکرد دقیق]:
هفت شهر عشق را عطار گشت | ما هنوز اندر خم یک کوچهایم |
همچنین شیخ محمود شبستری نیز در این مورد بیت زیر را سروده است:[۴]
مرا از شاعری خود عار ناید | که تا صد قرن چون عطار ناید |
آثار مسلم عطار طبق پژوهشهای موشکافانه محمدرضا شفیعی کدکنی بدین گونه است[نیازمند منبع]:
اسرارنامه یکی از مثنویهای مسلمالسند فریدالدین عطار نیشابوری و احتمالا از جمله نخستین آثار او بوده است . این اثر مشتمل است بر ۳۳۰۵ بیت در ۲۲ مقاله. سه مقاله نخستن آن به ترتیب درباره توحید و نعت رسول اکرم و فضائل خلفای راشدین است. از مقاله چهارم به بعد درباره موضوعات گوناگون تصوف است. مقاله پنجم درباره اهمیت عشق و برتری آن از خرد با ابیات معروف ذیل آغاز میشود: دلا یک دم رها کن آب و گل را صلای عشق در ده اهل دل را ز نور عشق شمع جان برافروز زبور عشق از جانان درآموز.
این کتاب سرشار از داستان های دلکش کوتاه و بلند است که همگی در بین یک داستان اصلی فوق العاده گنجانده شده اند.
این کتاب مانند کتب دیگر با ستایش خداوند و نعت رسول اکرم(ص) و خلفای چهارگانه آغاز می شود و سپس در هشت بیت روح انسان را مورد خطاب قرار می دهد و برای او شش فرزند : نفس ، شیطان ، عقل ، فقر، علم و توحید ذکر می کند.
در بیان مصیبت ها و گرفتاری های روحانی سالک و مشتمل است بر حکایات جذاب و خواندنی.
دارای پنجاه باب در موضاعات مختلف
شرح حال و سرگذشت مربوط به نود وهفت تن از اولیا و مشایخ تصوف.
مجموعه قصاید و غزلیات عطار که بیشتر آن ها عرفانی و دارای مضمون های بلند صوفیانه است.
مجمعی کردند مرغان جهان | آن چه بودند آشکارا و نهان | |
جمله گفتند این زمان در روزگار | نیست خالی هیچ شهر از شهریار | |
چون بود کاقلیم ما را شاه نیست؟ | بیش ازین بی شاه بودن راه نیست | |
یک دگر را شاید ار یاری کنیم | پادشاهی را طلبکاری کنیم | |
پس همه در جایگاهی آمدند | سر به سر جویای شاهی آمدند | |
مصیبتنامه که اندوه جهان است | الهینامه که اسرار عیان است | |
بهداروخانه کردم هر دو آغاز | چه گویم زود رستم زین و آن باز | |
مصیبتنامه زاد رهروان است | الهینامه گنج خسروان است | |
جهان معرفت اسرارنامه است | بهشت اهل دل مختارنامه است | |
مقامات طیور امّا چنان است | که مرغ عشق را معراج جان است | |
چو خسرونامه را طرزی عجیب است | ز طرز او که مه را نصیب است |
جانا، حدیث حسنت، در داستان نگنجد | رمزی ز راز عشقت، در صد زبان نگنجد | |
سودای زلف و خالت، در هر خیال ناید | اندیشهٔ وصالت، جز در گمان نگنجد | |
هرگز نشان ندادند، از کوی تو کسی را | زیرا که راه کویت، اندر نشان نگنجد | |
آهی که عاشقانت، از حلق جان برآرند | هم در زمان نیاید، هم در مکان نگنجد | |
آنجا که عاشقانت، یک دم حضور یابند | دل در حساب ناید، جان در میان نگنجد | |
اندر ضمیر دلها، گنجی نهان نهادی | از دل اگر برآید، در آسمان نگنجد | |
عطّار وصف عشقت، چون در عبارت آرد | زیرا که وصف عشقت، اندر بیان نگنجد |
آفرین جانآفرین پاک را | آن که جان بخشید و ایمان خاک را |
هر که درین درد گرفتار نیست
یک نفسش در دو جهان کار نیست
هر که دلش دیدهٔ بینا نیافت
دیدهٔ او محرم دیدار نیست
هر که ازین واقعه بویی نبرد
جز به صفت صورت دیوار نیست
خوار شود در ره او همچو خاک
هرکه در این بادیه خونخوار نیست
ای دل اگر دم زنی از سر عشق
جای تو جز آتش و جز دار نیست
پردهٔ این راز که در قمر جان است
جز قدح دردی خمار نیست
آنکه سزاوار در گلخن است
در حرم شاه سزاوار نیست
گلخنی مفلس ناشسته روی
مرد سراپردهٔ اسرار نیست
کعبهٔ جانان اگرت آرزوست
در گذر از خود ره بسیار نیست
گرچه حجاب تو برون از حد است
هیچ حجابیت چو پندار نیست
پردهٔ پندار بسوز و بدانک
در دو جهانت به ازین کار نیست
چند کنی از سر هستی خروش
نیست شو اندر طلب یار، نیست
از طمع خام درین واقعه
سوختهتر از دل عطار نیست
دیوان اشعار- غزل شمارهٔ ۱۰۷
غزلیات
آتش عشق تو در جان خوش تر است
جان ز عشقت آتشافشان خوش تر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوش تر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوش تر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوش تر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوش تر است
مینسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوش تر است
چون وصالت هیچ کس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوش تر است
خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوش تر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوش تر است
عاشقی چیست ترک جان گفتن
سر کونین بیزبان گفتن
عشق پی بردن از خودی رستن
علم پی کردن از عیان گفتن
رازهایی که در دل پر خون است
جمله از چشم خون فشان گفتن
به زبانی که اشک خونین راست
قصهٔ خون یکان یکان گفتن
همچو پروانه پیش آتش عشق
حال پیدای خود نهان گفتن
عاشق آن است کو چو پروانه
میتواند به ترک جان گفتن