ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
کیستی که من
این گونه
به اعتماد
نام ِ خود را
با تو می گویم …
کلید ِ خانه ام را
در دست ات می گذارم…
نان ِ شادی های ام را
با تو قسمت می کنم!
به کنارت می نشینم و
بر زانوی تو
این چنین آرام …
به خواب می روم ؟
کیستی که من
این گونه به جد
در دیار ِ رویاهای خویش
با تو درنگ می کنم ؟
همه
لرزش دست و دلم
از آن بود
که عشق
پناهی گردد
پروازی نه
گریزگاهی گردد
آی عشق آی عشق
چهره ی آبیت پیدا نیست
و خنکای مرهمی
بر شعله ی زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره ی سرخت پیدا نیست
غبار تیره ی تسکینی
بر حضور وَهن
و دنجِ رهایی
بر گریز حضور
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه ی برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست
روزی که دیگر درهای خانهشان را نمیبندند
قفل افسانهایست
و قلب
برای زندگی بس است
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی که آهنگ هر حرف، زندگیست
تا من به خاطر آخرین شعر، رنج جستجوی قافیه نبرم
روزی که هر حرف ترانهایست
تا کمترین سرود بوسه باشد
روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم …
و من آنروز را انتظار میکشم
حتی روزی
که دیگر
نباشم…
سکوت آب
می تواند
خشکی باشد وفریاد عطش؛
سکوت گندم
می تواند
گرسنگی باشد وغریو پیروزمندانه ی قحط؛
همچنان که سکوت آفتاب
ظلمات است
اما سکوت آدمی فقدان جهان و خداست؛
غریو را
تصویرکن !
تمامیِ الفاظ ، جهان را در اختیار داشتیم و
آن نگفتیم
که به کار آید
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
ــ آزادی!
ما نگفتیم
تو تصویرش کن!
چه بیتابانه میخواهمت
ای دوریات آزمونِ تلخِ زندهبهگوری
چه بیتابانـــه تــو را طلــب میکنـــم
بر پُشتِ سمندی ، گویـــی ، نوزیـــن
کـــه قرارش نیســـت
و فاصله ... تجربهیی بیهوده است
بـوی پیرهنــت، اینجا ... و اکنـون
کوههـا در فاصلــه، سردنــد
دست ، در کوچــه و بستـر
حضورِ مأنوسِ دستِ تو را میجویـد
و بـه راه اندیشیـــدن
یأس را ، رَج میزنـــد
بینجــوای انگشتانـت، فقـــط
و جهــان از هر سلامی خالـیست...