ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
آی . . . زندانبان!
صدای ضجه زندانیه در مانده را بشنو
در این دخمه ی دلتنگ جان فرسای را بگشا
از این بندم رهایی ده
مرا بار دگر با نور خورشید آشنایی ده
که من دیدار رنگ آسمان را آرزو مندم
بسی مشتاق دیدار زن و لبخند فرزندم
من دور از زن و فرزند
به یک دیدار خشنودم
به یک لبخند، خورسندم
الا ای همسرم ، ای همسفر با شادی و رنجم!
از پشت میله های زندان، ترا دلتنگ می بینم
و رویت را که زیبا گلبن گلخانه ی من بود
بسی بیرنگ می بینم.
به پشت میله های سرد، چشمت گریه آلود است
در آغوش تو می بینم سر فرزند را بر شانه ات غمناک
مگو فرزند ... جانم ،
دخترم، امید دلبندم
تو تنها، دخترم تنها
چو می آئی به دیدارم
نگاهت مات و لب خاموش
نمیخوانی ز چشمانم
که من مردی گنه آلوده ام اما پشیمانم
ترا در چشم غمگین است فریاد ملامت ها
مرا در جان ناشاد است غوغای ندامت ها
ترا می بینم و بر این جدائی اشک میریزم
نمیدانی چه غمگین است
غروب تلخ پائیزم
الا ای نغمه خوان نیمه شب ، ای رهنورد مست!
که هر شب میخزی از پشت این دیوار ،مستانه
و میپویی بسوی خانه ی خود،
مست و دیوانه
دم دیگر در آغوش زن و فرزند، خورسندی
نه در رنجی، نه در بندی
ولی من آشنای رنجم و با شوق، بیگانه
تو بر کامی و من ناکام
تو در آن سوی ، آزادی
من اینجا بسته ام در دام
میان کام و ناکامی، نباشدغیر چندین گام
بکامت باد، این شادی
حلالت باد، آزادی
تو ای آزاده ی خوشبخت، ای مرد سعادتمند!
که شبها خاطری مجموع و یاری نازنین داری
میان همسر وفرزند
دلت همخانه ی شادی
لبت همسایه ی لبخند
بهر جا میروی آزاد
بهرسویی که دل می گویدت رو میکنی خورسند
نه در رنجی و نه ، دربند
بکامت باد، این شادی
حلالت باد، آزادی...