ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت: ای دوست, این پیراهن است, افسار نیست
گفت: مستی, زآن سبب افتان و خیزان مى روی
گفت: جرم راه رفتن نیست, ره هموار نیست
گفت, مى باید تو را تا خانه قاضی برم
گفت: رو صبح آی, قاضی نیمه شب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای, آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانه خّمار نیست
گفت: تا داروغه را گوییم, در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع,کار درهم و دینار نیست
گفت: از بهر غرامت,جامهات بیرون کنم
گفت: پوسیده است, جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت: آگه نیستی کز سر درافتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید, بى کلاهی عار نیست
گفت: مىبسیار خوردی زآن چنین بى خود شدی
گفت: ای بیهوده گو, حرف کم و بسیار نیست
گفت: باید حد زند هشیار مردم, مست را
گفت: هشیاری بیار, اینجا کسی هشیار نیست