ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
- آسمان را...
ناگهان آبی است!
(از قضا یک روز صبح می بینی)
دوست داری زود برخیزی
پیش از آنکه دیگران
چشم خواب آلود خود را وا کنند
پیش از آنکه در صف طولانی نان
باز هم غوغا کنند
ادامه مطلب ...
کنون رؤیای
ما باغی است
بن هر
جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو
سر هر
شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند
به ساق
هر درختش یادگاری ها
و با
هر یادگاری نقش یک سوگند
کنون
رؤیای ما باغی است
زمین
اما فراوان دارد اینسان باغ
که برگ
هر درختش صدمه ی دیدارها برده است
که ساق
هر درختش نشتر سوگند ها خورده است
که آن
سوگند ها را نیز
همان
نشتر که بر آن کنده حک کرده است ، بر این کنده حک کرده
است ،
با یار دگر اما
که
گر
شمشیر بارد از
کنون
رویای ما باغی است
بن هر
جاده اش میعادگاهی خرم و خوش ، لیک
بیا
رسم قدیم یادگاری را براندازیم
و دل
را خوش نداریم از خراش ساقه ای میرا
بیا تا
یادگار عشق آتش ریشه ی خود را
به سنگ
سرخ دل با خنجر پیوند بتراشیم
که با
ران فریبش نسترد هرگز
که
توفان زمانش نفکند از پا
که
باشد ریشه ی پیمان ما در سینه ی ما زنده تا باشیم...
آن صداها به کجا رفت
صداهای بلند
گریه ها قهقه ها
آن امانت ها را
آسمان آیا پس خواهد داد؟
پس چرا حافظ گفت
آسمان بار امانت نتوانست کشید
نعره های حلاج
بر سر چوبه ی دار
به کجا رفت کجا؟
به کجا می رود آه
چهچه گنجشک بر ساقه ی باد
آسمان آیا
این امانت ها را
باز پس خواهد داد؟
بر او ببخشایید
بر او که گاه گاه
پیوند دردناک وجودش را
با آب های راکد
و حفره های خالی از یاد می برد
و ابلهانه می پندارد
که حق زیستن دارد
بر او ببخشایید
بر خشم بی تفاوت یک تصویر
که آرزوی دوردست تحّرک
در دیدگان کاغذیش آب می شود
بر او ببخشایید
بر او که در سراسر تابوتش
جریان سرخ ماه گذر دارد
و عطر های منقلب شب
خواب هزار سالهٔ اندامش را
آشفته می کند
بر او ببخشایید
بر او که از درون متلاشیست
اما هنوز پوست چشمانش از تصوّر ذرات نور می سوزد
و گیسوان بیهُده اش
نومیدوار از نفوذ نفسهای عشق می لرزد
ای ساکنان سرزمین سادهٔ خوشبختی
ای همدمان پنجره های گشوده در باران
بر او ببخشایید
بر او ببخشایید
زیرا که مسحور است
زیرا که ریشه های هستی ِ بارآور شما
در خاکهای غربت او نقب می زنند
و قلب زود باور او را
با ضربه های موذی حسرت
در کنج سینه اش متورم می سازند .
ای که از یار نشان میطلبی، یار کجاست؟
همه یارند ولی یار وفادار کجاست؟
تا نپرسند، به خوبان غم دل نتوان گفت
ور بپرسند بگو: قوت گفتار کجاست؟
رفت آن تازه گل و ماند به دل خار غمش
گل کجا جلوهگر و سرزنش خار کجاست؟
صبر در خانهٔ ویرانه دل هیچ نماند
خواب در دیدهٔ غمدیدهٔ بیدار کجاست؟
پار بر داغ دل سوخته مرهم بودی
یا رب! امسال چه شد؟ مرحمت پار کجاست؟
درخرابات مغان دوش مجویید ز ما
همه مستیم، درین میکده هشیار کجاست؟
بهتر آنست، هلالی، که نهان ماند راز
سر خود فاش مکن، محرم اسرار کجاست؟