ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشتهی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنهی شناسنامههایشان
درد میکند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظههای سادهی سرودنم
درد میکند
انحنای روح من
شانههای خستهی غرور من
تکیهگاه بیپناهی دلم شکسته است
کتف گریههای بیبهانهام
بازوان حس شاعرانهام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنهی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچهی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد میزند ورق
شعر تازهی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف میزنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
بنشین مرو چه غم که شب از نیمه رفته است
بگذار تا سپیده بخندد به روی ما
بنشین ببین که : دختر خورشید صبحگاه
حسرت خورد ز روشنی آرزوی ما
بنشین مرو ھنوز به کامت ندیده ام
بنشین مرو ھنوز ز کلامی نگفته ایم
بنشین مرو چه غم که شب از نیمه رفته است
بنشین که با خیال تو شب ھا نخفته ایم
بنشین مرو که در دل شب در پناه ماه
خوشتر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نیست
بنشین و جاودانه به آزار من مکوش
یکدم کنار دوست نشستن گناه نیست
بنشین مرو حکایت وقت دگر مگو
شاید نماند فرصت دیدار دیگری
آخر تو نیز با منت از عشق گفتگوست
غیر از ملال و رنج ازین در چه می بری
بنشین مرو صفای تمنای من ببین
امشب چراغ عشق در این خانه روشن است
جان مرا به ظلمت ھجران خود مسوز
بنشین مرو مرو که نه ھنگام رفتن است
اینک تو رفته ای و من ازره ھای دور
می بینمت به بستر خود برده ای پناه
می بینمت نخفته بر آن پرنیان سرد
می بینمت نھفته نگاه از نگاه ماه
درمانده ای به ظلمت اندیشه ھای تلخ
خواب از تو در گریز و تو ازخواب در گریز
یاد منت نشسته بر ابر پریده رنگ
با خویشتن به خلوت دل می کنی ستیز
متن آهنگ دقیقه های آخر مرتضی پاشایی...
( روحش شاد...)
می خوای بری از پیشم دیگه عشق من بی همسفر
میری سفر
دلواپسم واسه تو
دلواپسم واسه تو عشق من
برو
تنها برو
اما بخند
این لحظه های آخرو
تورو خدا نزار یه امشبم با گریه های من تموم شه…
قرار دیدنت از امشب آخه آرزوم شه
نزار که اشک چشم من بریزه پشت پای تو
کی میاد؟! جای تو
دقیقه های آخره میری واسه همیشه
منم همون که عشق تو تموم زندگیشه
همون که دلخوشی نداره
بعد تو تموم میشه
کی مثل تو میشه
بعد من هرجا میری یاد من نیفت
هرچی بشه
من عاشقم
راحت برو عشق من
گریه نکن آخه طاقت ندارم و می میرم و می خوام تورو
راحت برو عشق من
تورو خدا نزار یه امشبم با گریه های من تموم شه
قرار دیدنت از امشب آخه آرزوم شه
نزار که اشک چشم من بریزه پشت پای تو
کی میاد؟! جای تو
دقیقه های آخره میری واسه همیشه
منم همون که عشق تو تموم زندگیشه
همون که دلخوشی نداره
بعد تو تموم میشه
کی مثل تو میشه؟!
گفت
دانایی که گرگی خیرهسر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!
با
تن عریانیم دیوانه از رویای شب
رقص
در رقصم هویدا می کند غوغای تب
من
میان بازوانت بوسه باران می شوم
تا
ته شعرم بیا گر نه که بی جان می شوم
میخانهای امشب برای من مهیا کن
حالم گرفته، گوشهای آنجا مرا جا کن
افسوس پشتِ حسرت و اندوه پشتِ آه
فکری به حالِ تلخی امروز و فردا کن
سرچشمه و آبشخورِ امید من خشکید
این شورهزارِ مانده بر جا را تماشا کن!
ای آسمان با من برادر باش و شب تا صبح
از حرصِ بختِ شورِ من یکریز غوغا کن
بختم شبیه یک کلافِ گیج تو در توست
بنشین کنارم یک گره را لااقل وا کن
دیشب مُرادم را ندادی، خواهشی دارم
میخانهای امشب برای من مهیا کن
اقیانوسی از انگور / انتشارات فصل پنجم
نمی دانم از کجا
اما یاد گرفته بودیکجایی شعر؟!
لخته ی بی کسی
شریان هیجانم را مسدود می کند
انگار از دور لب هایم
قیطانی ارتجاعی رد کرده و تا جائیکه می شده، کشیده اند!
گلریزان
برای فرو نشاندن آتشی...
دیگر برای کسی مهم نیست
پیدا بشود
دندان های نیشم
در آینه...
بِکِشید
دست هایم پوسیده!
مرا بی شعر بکشید
مرا هر طور که می خواهید بکشید...