ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده مارا انیس و مونس شد
نگارمن که به مکتب نرفت وخط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
به بوی او دل بیمارعاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
به صدرمصطبه ام می نشاند اکنون دوست
گدای شهرنگه کن که میرمجلس شد
خیال آب خضربست و جام اسکندر
به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
طرب سرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یارمنش مهندس شد
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد
چو زر عزیز وجود است نظم من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
ز راه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ ازین راه رفت و مفلس شد
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستم دوست دارم
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب میشود
و برای نخستین گلها
تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم
بی تو جز گسترهیی بیکرانه نمیبینم
میان گذشته و امروز.
از جدار آیینهی خویش گذشتن نتوانستم
میبایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش میبرند.
تو را دوست میدارم برای خاطر فرزانهگیات که از آن من نیست
به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم
میاندیشی که تو تردیدی اما تو تنها دلیلی
تو خورشیدی رخشانی هستی که بر من میتابی
هنگامی که به خویش مغرورم؟
سپیده که سر بزند
در این بیشهزار خزان زده شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوئیدیم
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز…؟
ترجمه: "احمد شاملو"
هراس و دلهره خواهد رفت همان شبی که تو میآیی
همان شب آمنه میبیند درون چشم تو دنیایی
همین که آمدهای از راه، قریش محو تو شد ای ماه!
یتیم کوچک عبدالله! ببین نیامده، آقایی!
گل قشنگ بنی هاشم، سلام بر تو ابوالقاسم
دلم کنار تو شد مُحرم، ندیده خوشتر از این جایی
چنان کنار ابوطالب، ستوده حُسن تو را یثرب
که وحی شد به دل راهب همان ستوده عیسایی
به هیچ آینه جز حیدر، نه پادشاه و نه پیغمبر
شکوه و حُسن تو را دیگر، خدا نداده به تنهایی
به دختران نهان درگل، ببار ساقی نازک دل
ببار تا بشود نازل به قلب پاک تو زهرایی
به آرزوی نگین تو درآمدهست به دین تو
مسیح من! به کمین تو نشسته است یهودایی
قسم به «لیل» و به گیسویت، به ذکر «یاحق» و «یاهو»یت
به آیه، آیهی ابرویت به آن دو چشم تماشایی
در این هزاره ظلمانی از آن ستاره که میدانی
برای این شب توفانی کمی بخوان دل دریایی!
بخوان که در عرفاتم من، کنار آب حیاتم من
به شوق این همه زیبایی...
ای اعتبار عالم و ادم خوش امدی
تو مصطفایی احمدی اقا محمدی
با خلقت وجود تو خلقت شروع شد
با جلوه ی جمال تو عصمت شروع شد
میلاد نبی اکرم(ص) بهانه خلقت و قرآن ناطق،
امام صادق علیه السلام بر شما تبریک وتهنیت باد...
گلپونه های وحشی دشت امیدم
وقت سحر شد
خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد
من مانده ام تنهای تنها
من مانده ام تنها میان سیل غم ها
گلپونه های وحشی دشت امیدم
وقت جدایی ها گذشته
باران اشکم روی گور دل چکیده
بر خاک سرد و تیره ای پیچیده شبنم
من دیده بر راه شما دادم که شاید
سر بر کشیده از خاکهای تیره ی غم
من مرغک افسرده بر شاخسارم
گلپونه ها گلپونه ها چشم انتظارم
می خواهم امشب تا سحرگاهان بخوانم
افسرده ام دیوانه ام آزرده جانم
بـــه خودم آمدم انگار تویـــی در من بود
این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود
آن به هر لحظهی تبدار تو پیوند منم
آنقدر داغ به جانـــم کـــه دماوند منم
بیا که رایت منصور پادشاه رسید
نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید
جمال بخت ز روى ظفر نقاب انداخت
کمال عدل به فریاد داد خواه رسید
سپهر دور خوش اکنون زند که ماه آمد
جهان به کام اکنون رسد که شاه رسید
ز قاطعان طریق این زمان شوند ایمن
قوافل دل و دانش که مرد راه رسید