ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بیا…
همان گونه که هستی بیا دیر مکن…
گیسوان مواجت آشفته
فرق مویت پاشیده.
بیا دلگیر مشو
بیا همان گونه که هستی
بیا دیر مکن
چمن ها را پایمال کرده به سرعت بیا
اگر چه مروارید های گردنبندت بیفتد و گم شود
باز بیا و دلگیر مشو
از کشتزارها بیا،
تندتر بیا…
ابرهایی که آسمان را پوشیده است می بینی
در طول رود که در آن دیده می شود
دسته پرندگان وحشی در پروازند
بادی که از روی چمن ها می گذرد و
هر آن شدت می گیرد باد آن را خاموش خواهد کرد
چه کسی می تواند تردید داشته باشد
که به ابروان و مژگانت سرمه نپاشیده ای
زیرا دیدگان طوفانیت از ابرهای بارانی هم سیاه ترند
اگر هنوز حلقه ی گل بافته نشده، چه مانعی دارد؟
اگر زنجیر طلایت هم بسته نشده آن هم بماند
آسمان از ابر آکنده است
دیر شده همان گونه که هستی بیا…
بیا فقط بیا…
قرار بــــــود که در قلبــــــــم آشیانه کـُنی
دل بــــلا زده را خانه ی تـــــــــرانه کـُنی
بـــــرای درد پریشانی اش دوا بــــــشوی
همیشه گیسوی او را بشوق شانه کـُنی
غرور من به عروســــک چه نسبتی دارد
درست نیست که رفتار کــــودکانه کـُنی
همیشه چشم من از دوری تو بارانی ست
چقــــــــدر اشک از این ابـــــرها روانه کـُنی
کبو تر دلِ مــــــن که همیشه یادت هست
گناه نیست اگـــــــر میهـــــمان دانه کـُنی
یا که به راه آرم این صید دل رمیده را
یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را
یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن
یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را
کودک اشک من شود خاکنشین ز ناز تو
خاکنشین چرا کنی کودک نازدیده را؟
چهره به زر کشیدهام، بهر تو زر خریدهام
خواجه! به هیچکس مده بندهی زر خریده را
گر ز نظر نهان شوم چون تو به ره گذر کنی
کی ز نظر نهان کنم، اشک به ره چکیده را؟
گر دو جهان هوس بود، بیتو چه دسترس بود؟
باغ ارم قفس بود، طایر پر بریده را
جز دل و جان چه آورم بر سر ره؟ چو بنگرم
ترک کمین گشاده و شوخ کمان کشیده را
خیز، بهار خونجگر! جانب بوستان گذر
تا ز هزار بشنوی قصهی ناشنیده را
تورا دوست دارم،
تو را می پرستم
تورا دوست دارم،
تورا دوست دارم
تورا چون بهاران،
چو ذرات باران
توراچون ستاره،
چنان ابر پاره
زائری
بارانی ام،آقا، به دادم می رسی؟
بی پناهم،خسته ام،تنها،به دادم می رسی؟
گرچه
آهو نیستم اما پر از دلتنگی ام
ضامن چشمان آهوها! به دادم می رسی؟
از
کبوترها که می پرسم نشانم می دهند
گنبد و گلدسته هایت را،به دادم می رسی؟
ماهی
افتاده بر خاکم،لبالب تشنگی
پهنه ی آبی ترین دریا! به دادم می رسی؟
ماه
نورانی شب های سیاه عمر من !
ماه من،ای ماه من! آیا به دادم می رسی؟
من
دخیل التماسم را به چشمت بسته ام
هشتمین دردانه زهرا! به دادم می رسی؟
باز
هم مشهد،مسافرها،هیاهوی حرم
یک نفر فریاد زد،آقا...به دادم می رسی؟