عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان...

 

کاروانی در زمین یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند.

بازرگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیمبر شفیع آوردند و فایده نبود

 

چو پیروز شد دزد تیره روان

چه غم دارد از گریه کاروان

 

لقمان حکیم اندر آن کاروان بود یکی گفتش از کاروانیان مگر اینان را نصیحتی کنی

و موعظه ای گویی تا طرفی از مال ما دست بدارند که دریغ باشد چندین نعمت که

ضایع شود. گفت دریغ کلمه حکمت با ایشان گفتن

 

آهنی را که موریانه بخورد

نتوان برد ازو به صیقل زنگ

 

با سیه دل چه سود گفتن وعظ

نرود میخ آهنین در سنگ

 

همانا که جرم از طرف ماست

 

به روزگار سلامت شکستگان دریاب

که جبر خاطر مسکین بلا بگرداند

 

چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی

بده وگرنه ستمگر به زور بستاند!

نظرات 1 + ارسال نظر
رضا آقاجری جمعه 20 شهریور 1394 ساعت 12:50 http://www.negahidigargallery.blogsky.com

سلام استد
جامعه امروز ما بیش از هر زمان دیگر این گنج فراموش شده را نیاز دارد.دست مریزاد

سلام دوست عزیز،
همین طور است! ممنونم از توجه تون...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.