ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
ساعتی نیست که درشهر گرفتاری نیست
شهرغارت شده ونعره ی عیاری نیست
نه زلیخا و عزیزی ، نه ترنجی، نه کسی،
یوسف از چاه برون آمده،بازاری نیست!
حسن، آنست،که در صورت بسیاری هست،
عشق، چیزی است، که در چنته ی بسیاری نیست!
نه مغول،دست کشیده ست زخونخواری خویش،
مو به مو گشته ولی ،گردن ِعطاری نیست!
شیخ ما گشت پی ِ آدم و در شهر نبود،
گشته ایم از همه سو این همه را،(آری نیست)!
درقطاریم و به مقصد نگران، ناچاریم،
کوه می ریزد و دهقانِ فدا کاری ، نیست!
کاش آزادتر از خاک بیابان بودیم،
خرّم آن باغ که در چنبرِ دیواری نیست