ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
۱
بانویم!
تو مهمترین زنِ تاریخم بودی
پیش از آنکه سال تمام شود
اکنون تو مهمترین زن هستی
در آغازِ اینسال…
تو زنی هستی که بهشمارِ ساعت و روز نمیآید
زنی برساخته از میوهی شعر
و از زرِ رویا…
زنی که خانه در تنم دارد
از میلیونها سال قبل...
۲
بانویم!
ای برتافته از پنبه و ابر
ای بارانِ یاقوت
ای رودِ سرود
ای بیشهزارِ مرمر
ای که در آبهایِ دل چو ماهی شناوری
و لانه میکنی در چشم، چون فوجِ کبوتر
چیزی در عاطفهام دیگرگون نمیشود
و در احساسم
در وجدانم و ایمانم
که بر دینِ اسلام خواهم ماند...
۳
بانویم!
درگیرِ آهنگِ زمان مباش و نامِ سالیان
تو زنی هستی… که همیشه زن میماند
دوستت خواهم داشت
در آغازِ قرنِ بیست و یکم
و در آغازِ قرنِ بیست و پنجم
و در آغازِ قرنِ بیست و ششم
و دوستت خواهم داشت
آنهنگام که آبها میخشکند
و آنگاه که بیشهها میسوزند...
۴
بانویم!
تو خلاصهی تمامِ شعرهایی
و گلِ سرخی برای تمامِ آزادیها
کافیست که اسمت را زمزمه کنم
تا پادشاهِ شعر شوم
و فرمانروایِ واژهها
کافیست زنی چون تو عاشقم شود
تا به کتابهایِ تاریخ پابگذارد
و پرچمها برایش برافرازند...
۵
بانویم!
نگران مباش، چون پرنده بهوقتِ عید
چیزی در من دگرگون نمیشود
رودِ عشقورزی از رفتن بازنمیایستد
دل از تپیدن نمیماند
پرندهی شعر از پریدن نمیافتد
آنگاه که عشقی بزرگ در میان است
و معشوق چون ماه…
این عشق چهره نمیگرداند
به کیسهی کاهی که طعمهی آتش میشود...
۶
بانویم!
چیزی اینجا نیست که چشمانم را پُرکند
نه نورها
نه آذینها
و نه نغمههای عید
نه درخت کریسمس
خیابان برایم بیمعنیست
میخانه بیمفهوم است
هیچ کلامی معنا ندارد
که بر کارتِ تبریک نوشته شود...
۷
بانویم!
چیزی جز صدایت بهیاد نمیآورم
آنگاه که ناقوسهای یکشنبه مینوازند
چیزی جز عطرت بهیاد نمیآورم
هنگامی که بر برگهای گیاهان میخوابم
چیزی جز چهرهات بهیاد نمیآورم
وقتی که برف برفراز لباسهایم آواز میخواند...
۸
شادمانیام این است بانویم
که چون گنجشکی ترسان
میان باغهای مژگانت کِزکنم...
۹
از این به شوق میآیم
که قلمی به من هدیه کنی
تا بغلش کنم
و چون کودکان، خوشبخت بهخواب روم...
۱۰
بانوی من!
چه خوشبختم در تبعید
آبِ شعر را تقطیر میکنم
و از شرابِ راهبان مینوشم
چه پُرتوانم
آنگاه که همراه میشوم
با آزادی و انسان...
۱۱
بانویم!
چقدر آرزو میکنم که در دورهی روشنگری دوستت بدارم
و در عصرِ تصویر
در دوران پیشگامان
چقدر میخواهم که روزی ببینمت
در فلورانس
یا قرطبه
در کوفه
یا حلب
یا خانهای در دهاتِ شام...
۱۲
بانویم!
چقدر میخواهم سفر کنم
به سرزمینی که گیتار بر آن حاکم است
و عشق را سدی نیست
و آرزو را مرزی...
۱۳
بانویم!
به آینده مشغول مشو
که اندوهم افزون میشود
و سنگینتر از پیش
تو زنی هستی که تکرار نمیشود… در تاریخِ گلِ سرخ
و درتاریخِ شعر
و در حافظهی زنبق و ریحان...
۱۴
بانوی جهان!
در روزهای آینده جز در کارِ عشقِ تو نیستم
تو زنِ نخستینم
مادرِ نخستینم
زهدانِ نخستینم
شورِ نخستینم
شهوتِ نخستینم
و حلقهی نجاتِ منی بهوقتِ توفان…
۱۵
بانویم!
ای بانوی نخستینِ شعرم!
دستِ راستت را به من ببخش تا در آن پنهان شوم
و دستِ چپت را به من بده
تا در آن خانه کنم
کلامی عاشقانه بگو
تا عیدها آغاز شوند...