یکی از معروفترین اشعار ادیب الممالک فراهانی، شعری است که
در مدح و تهنیت ولادت حضرت محمد سرودهاست.
این شعر مسمط میباشد و در زمان مظفر الدین شاه سروده شدهاست:
برخیز شتربانا بربند کجاوه کز چرخ عیان گشت همی رایت کاوه
در شاخ شجر برخاست آوای چکاوه وز طول سفر حسرت من گشت علاوه
بگذر به شتاب اندر از رود سماوه در دیده من بنگر دریاچه ساوه
وز سینهام آتشکده پارس نمودار
از رود سماوه ز ره نجد و یمامه بشتاب و گذر کن به سوی ارض تهامه
بردار پس آنگه گهرافشان سرخامه این واقعه را زود نما نقش به نامه
در ملک عجم بفرست با پر حمامه تا جمله ز سر گیرند دستار و عمامه
جوشند چو بلبل به چمن کبک به کهسار
سید اشرفالدین حسینی
سید اشرفالدین حسینی قزوینی گیلانی (۱۲۸۷ ق. قزوین - ۱۳۵۲ ق. تهران یا ۱۳۱۳ خ / ۱۹۳۴–۱۸۷۰ م) شاعر، نویسنده و مدیر روزنامه نسیم شمال از روزنامههای دوره مشروطیت ایران بود.
اشرفالدین چنانکه خود گفته است در ۱۲۸۸ ه. ق/۱۸۷۰م در قزوین زاده شد. نام پدرش را سیداحمد حسینی قزوینی گفتهاند. در ۶ ماهگی پدر را از دست داد و میراث پدریش غصب شد. این رویداد او و خانوادهاش را با فقر و تنگدستی روبهرو ساخت.
اشرفالدین تحصیلات مقدماتی را در مدرسهٔ صالحیهٔ قزوین نزد ملاعلی طارمی و ملامحمد علی برغانی صالحی به پایان رساند و سپس رهسپار عتبات شد. در کربلا در درس فقه و اصول میرزاعبدالله و میرزا علینقی برغانی صالحی حاضر شد؛ و پس از حدود ۵ سال به قزوین بازگشت. اشرفالدین پس از آن در تبریز به ادامهٔ تحصیل پرداخت و نزد استادان آن دیار صرف و نحو، هیئت، جغرافیا، هندسه، فقه، منطق و کلام آموخت و چنانکه خود میگوید: با «پیری روشن ضمیر» دیدار کرد که تأثیر بسزایی در حیات روحی و معنوی وی نهاد.
تحول اساسی در زندگی او هنگامی رخ داد که در ۱۳۲۴ ه. ق به رشت مهاجرت کرد. اشرفالدین در این سالها با رهبران مشروطیت درگیلان آشنا شد و نخستین شمارهٔ نسیم شمال را به صورت هفتگی منتشر ساخت. اما نزدیکی وی به برخی از اعیان با نفوذ گیلان چون سپهدار رشتی، سردار معتمد و سپهسالار محمدولی خان تنکابنی، سبب درگیری و مشاجرات قلمی او با برخی از روزنامهنگاران گیلانی شد.
اشرفالدین پس از بمباران و انحلال مجلس، از بیم مأموران محمدعلی شاه با لباس مبدل از طریق روستاهای گیلان و قزوین به اشتهارد گریخت. پس از فرار اشرفالدین از رشت، نسیم شمال نیز به مدت ۷ ماه توقیف شد. در بازگشت به رشت، اشرفالدین به عضویت «کمیتهٔ ستّار» که معزالسلطان، تربیت، کسمایی، برادران اسکندانی و تنی چند از دیگر مبارزان گیلان آن را تشکیل داده بودند، درآمد. این کمیته با رهبران سوسیال دموکرات قفقاز برای تأمین اسلحه و تهیهٔ طرحهای پیشبرد انقلاب همکاری داشت. به نظر میرسد که بسیاری از اندیشههای سیاسی اشرفالدین در همین دوره و با حضور در این محفل پایهریزی شده باشد، چه پس از آن وی روزنامهاش را به نشر افکار «کمیتهٔ ستار» اختصاص داد.
چندی بعد در پی اولتیماتوم روسها و انحلال مجلس دوم (۱۳۳۰ه. ق/ ۱۹۱۲م)، نسیم شمال مجدداً تعطیل شد و اشرفالدین بار دیگر ناگزیر از ترک رشت شد. ظاهراً فشار مأموران تزاری و کنسول روس در خروج او از رشت بیتأثیر نبوده است. پس از آن، روسها چاپخانهٔ عروةالوثقی را که نسیم شمال در آن چاپ میشد، ویران کردند. از این هنگام تا انتشار مجدد نسیم شمال در تهران، از زندگی او آگاهی چندانی در دست نیست.
اشرفالدین پس از ورود به تهران چندی در سایهٔ حمایت سپهدار رشتی زیست. محل اقامت او در تهران، ابتدا در پارک امین الدوله، سپس حجرهای کوچک در ضلع شرقی مدرسهٔ صدر، و در پایان عمر منزلی محقر در شرق تهران بود. از زندگی خانوادگی اشرفالدین چون دیگر جنبههای زندگی شخصی او آگاهیهای دقیقی در دست نیست. به گفتهٔ نفیسی عشق نافرجام او در جوانی سبب تنهایی و تجردش تا پایان عمر شد.
محتویات:
۴- پیش بینی او در رابطه با بردنش به تیمارستان
۵- درباب محدودیتها و خط قرمزها برای شاعران و نویسندگان
۶- اعتراض به تخریب قبور امامان شیعه در شهر مدینه
نام و نسب:
پدرش «آقا عبدالله بَرَغانی» (م ۱۲۸۹ق) امام جمعه وقت قزوین و فرزند «شیخ محمّد تقی برغانی» مشهور به «شهید ثالث» و مادرش «سیّده زهرا خانم» نام داشت. اشرفالدین با استناد به مدارکی نویافته، ادّعا میکرد که خاندان برغانی از سادات هستند و اصرار داشت که عالمان این خاندان باید رنگ عمامه خود را تغییر دهند. او در پاسخ به اعتراض برادر بزرگترش میگفت:
«من انتساب به امّ خواهم کرد و سلسله نَسَبی خود را از مادر خواهم گرفت که سیّده و اولاد پیامبر است.»
همین دیدگاه موجب شده که نسیم شمال در برخی منابع، سیّد پنداشته شود. پدر در زمان حیات و در آغازین روزهای تولّد، نام «شمس الدین» برای او برگزید. مادرش اما پس از مرگِ پدر، نام «اشرفالدین» بر وی نهاد. به دنبال درگذشت پدر، سهم ارث اشرفالدین و مادرش را غصب کردند و روزگار دشواری برای او و مادرش پدیدار شد. مادر اشرفالدین به ناچار به عقد سیّداحمد قزوینی درآمد و اشرفالدین چندی در کنار آنان روزگار گذراند تا اینکه «میرزا محمّدتقی شهیدی» (م۱۳۳۸ق) برادر اشرفالدین، سرپرستی وی را عهده دار شد و اشرف را به مدرسه صالحیه قزوین فرستاد.
واپسین سالهای زندگی:
عکس یادگاری چند نظامی رتبه بالا با سید اشرفالدین گیلانی، در روز دستگیر شدن توسط نظمیه و بردن او بهدارالمجانین تهران در نزدیکی دروازه قزوین
در بارهٔ واپسین سالهای زندگی و بیماری روحی او، گزارشهای مبهم و متناقضی وجود دارد. به روایتی وی در ۱۳۰۹ش دچار اختلال حواس شد. دربارهٔ سبب بروز اختلال مشاعر و رهایی او از تیمارستان نیز نظرها متفاوت است: برخی تلاش ملکالشعرا بهار را در رهایی اشرفالدین از تیمارستان و ملزم کردن خانوادهٔ سپهدار به پرداخت نفقه به او، مؤثر شمردهاند. فخرایی از کوشش سید حسن مدرس در رهایی سید از تیمارستان یاد کرده است. اشرفالدین ظاهراً در بحران بیماری نیز از فعالیتهای ادبی هر چند محدود بازنمانده بود.
اشرفالدین گیلانی، برپایهٔ آگهیئی که در نسیم شمال (اول فرودین ۱۳۱۳) چاپ و دو روز پس از مرگ وی منتشر شد، در ۲۹ اسفند ۱۳۱۲ کمی پس از رهایی از تیمارستان و در اولین روزهای آغاز پانزدهمین سال انتشار نسیم شمال درگذشت. او را در گورستان ابن بابویه به خاک سپردند.
حسین نعیمی ذاکر، ملقب به «حسین مجرد»، فکاهی نویس مشهور، سردبیر روزنامه شهر فرنگ و دوست صمیمی اشرفالدین گیلانی، میگوید: "روزنامه او هر روز ولولهای در شهر براه میانداخت. سیدی بود یک لا قبا، نه بیم داشت و نه احتیاج... دولتها از دست او به ستوه آمده بودند. سرانجام او را به عنوان دیوانه به دارالمجانین فرستادند و به زنجیر بستند. بیچاره هر قدر نامه نوشت و لابه کرد گوش شنوا نیافت و سرانجام معلوم نشد چرا اورا سربه نیست کردند. در فروردین ماه ۱۳۱۲(!) (یحیی آرین پور در «صبا تا نیما» آورده فروردین ۱۳۱۳(!)) از شهربانی، به من (حسین نعیمی ذاکر) در روزنامهٔ شهر فرنگ خبر دادند که نسیم شمال فوت کرده و توصیه شد ماجرا را در روزنامه نیاورم. جنازه را از دارالمجانین تحویل گرفتم و با درشکه به مسگرآباد برده و بدون اینکه کسی بفهمد دفن کردم"
سعید نفیسی در این رابطه میگوید: "اورا به تیمارستان شهر نو که در آن زمان «دارالمجانین» میگفتند بردند، در قسمت عقب تیمارستان جایی به او اختصاص دادند. من نفهمیدم چه نشانه جنونی در این مرد بزرگ بود. همان بود که همیشه بود. مقصود از این کار چه بود؟ این یکی از بزرگترین معماهای حوادث این دوران زندگی ماست. "
بنا بر گفتهها در منابع یاد شده و موثق، به قلم سعید نفیسی و حسین نعیمی ذاکر، اشرفالدین گیلانی مشکل روانی نداشته، محجور نبوده و از تیمارستان نیز رهایی نیافته. او در تیمارستان تحت شرایط مشکوکی درگذشت.
اشعار:
اشعار سید اشرفالدین گیلانی بیش از بیست هزار بیت است. کتاب باغ بهشت و نسیم شمال قسمتی از آثار فکاهی اوست.
در انتقاد از اوضاع ایران چنین میگوید:
نه درس به کار آید و نه علم ریاضی
نه قاعدهٔ مشق و نه مستقبل و ماضی
نه هندسه و رسم و مساحات اراضی
خواهی که شوی مجتهد و مفتی و قاضی
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
صد سال اگر درس بخوانی همه هیچ است
در مدرسه یک عمر بمانی همه هیچ است
خود را به حقیقت برسانی همه هیچ است
جز مسخرگی هر چه بدانی همه هیچ است
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
او که از جناحهای سیاسی غریبه گرا در میهن رنج بسیار میبرد
این سروده معروف خود را در نسیم شمال منتشر کرد:
خاک ایران شده ویران ز سه فیل
روس فیل، انگل فیل، آلمان فیل
دوش کردم به خرابات گذر
تا به قلیان زنم از بنک (بنگ) شرر
مرشدی دیدم با بوق و تبر
پک به قلیان زد و میخواند زبر
خاک ایران شده ویران ز سه فیل...
پیش بینی او در رابطه با بردنش به تیمارستان:
آرامگاه سید اشرفالدین حسینی گیلانی در گورستان ابن بابویه، شهر ری
مطالب نسیم را تمام تعریف میکنن
منکر غول و جن مشو وگرنه تکفیر می کنن
یقین بدان که شیر از ترس زنجیر می کنن
برو به کنج مدرسه بخور تو نان و اشکنه
آسته برو، آسته بیا که گربه شاخت نزنه
درباب محدودیتها و خط قرمزها برای شاعران و نویسندگان
:
دست مزن! چشم، ببستم دو دست |
راه مرو! چشم، دو پایم شکست |
|
حرف مزن! قطع نمودم سخن |
نطق مکن! چشم، ببستم دهن |
|
هیچ نفهم! این سخن عنوان مکن |
خواهش نا فهمی انسان مکن |
|
لال شوم، کور شوم، کر شوم |
لیک محال است که من خر شوم |
اعتراض به تخریب قبور امامان شیعه در شهر مدینه:
همزمان با انتشار اخبار هجوم وهابیها به مدینةالنبی و تخریب آثار تاریخی اسلامی، شعری در رثای این
واقعه سرود که در روزنامهاش با عنوان «همت کنید راجع به مدینه طیبه» به چاپ رسید.
منابع:
«دائرة المعارف بزرگ اسلامی:اشرف الدین گیلانی قزوینی».مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی. بازبینیشده در ۲۰۱۵-۰۷-۰۲.
پرش به بالا↑ «ĀŠRAF GĪLĀNĪ – Encyclopaedia Iranica». Encyclopædia Iranica. 1987-12-15. بازبینیشده در 2015-05-12.
حسین عسکری، «نام و نسب نسیم شمال»، روزنامه اطلاعات، ش ۲۶۱۲۰ (ضمیمه فرهنگی، ش ۲۱۴)، ۲۷ اسفند۱۲۹۳)
کتاب "یادمانده ها"، خاطرات سیاسی و فرهنگی «نصرتالله نوح» ، انتشارات کاوه، ۱۳۸۰ خورشیدی، سن خوزه/کالیفرنیا
کتاب "خاطرات سیاسی، ادبی، جوانی به روایت سعید نفیسی"، به کوشش علیرضا اعتصام، نشر مرکز، چاپ اول، ۱۳۸۱
دائرةالمعارف فارسی مصاحب
«جنت البقیع: سرگذشت و تصاویر» (فارسی). پارسینه، ۴ شهریور ۱۳۹۱.
یحیی آرین پور، «از صبا تا نیما»، تهران ۱۳۵۷
ابراهیم فخرایی، «گیلان در جنبش مشروطیت»، تهران، ۱۳۵۶
حسین نمینی، «جاودانه سید اشرفالدین حسینی قزوینی (گیلانی)». کتاب فرزان، ۱۳۶۳
نوشتاری از فیروز خردمند، بندر انزلی ۱۳۷۹، در وبگاه مغان ارس (برداشت آزاد با ذکر منبع)
شاعر مردم، انتشارات سخن، به کوشش اصغر محمدخانی، مقالهٔ «نویافتههایی دربارهٔ زندگی اشرفالدین حسینی»، به قلم مهدی نورمحمدی.
جستارهای وابسته:
نوشتاری از سید محمد علی جمالزاده، به مناسبت پنجاهمین سال روزنامه «نسیم شمال»
در شماره سال ۱۳ مجله یغما «خرداد ۱۳۱۹.
تا زبر خاکی ای درخت برومند
مگسل از این آب و خاک رشته پیوند
مادر توست این وطن که در طلبش خصم
نار تطاول به خاندان تو افکند
هیچت اگر دانش است و غیرت و ناموس
مادر خود را به دست دشمن مپسند
تاش نبرده اسیر و نیست بر او چیر
بشکن از اویال و برز و بگسل از این بند
ورنه چون ناموس رفت، نام نماند
خانه نماند چو خانواده پراکند
خانه چو بر باد رفت، خانهخدا را
خانه نمانَد به ده، به جان تو سوگند
رحمتی ای باغبان کز آتش بیداد
سوخته در باغ، هر درخت برومند
شور نشور است در جهان و تو در خواب 1
گیرم خواب تو مرگ، تا کی و تا چند؟
رو غم آینده خور، گذشته رها کن
کی بود آینده با گذشته همانند؟
هر نفسش زخمهای تازه به دل زد
تا کهنش کرد گردش دی و اسفند
حالش بدرود گفته با لب خندان
جانش تودیع کرده با دل خرسند
خاک است اندر دو چشم او زر و گوهر
زهر است اندر مذاق او شکر و قند
گریه کند زار زار بر وطن خویش
همچون یعقوب بهر گمشده فرزند
رخت فرابر به زیر شهپر سیمرغ
تا ننهی پیش زاغ تیره، جگر بند
این وطن ما منار نور الهی است
هم زنُبی خواندم این حدیث و هم از زند 2
آتش «حبالوطن» چو شعله فروزد
از دل مؤمن کند به مجمره اسپند
1- نشور: قیامت
2.نُبی: قرآن کریم
ای دریغا چه گلی ریخت به خاک
چه بهاری پژمرد
چه دلی رفت به باد
چه چراغی افسرد
هر شب این دلهره طاقت سوز
خوابم از دیده ربود
هر سحر چشم گشودم نگران
چه خبر خواهد بود ؟
سرنوشت دل من بود درین بیم و امید
آه ای چشمه نوشین حیات
ای امید دلبند
گرچه صد بار دلم از تو شکست
هیچ گاه از لب نوشت نبریدم پیوند
آخر ای صبحدم خون آلود
آمد آن خنجر بیداد فرود
شش ستاره به زمین در غلتید
شش دل شیر فروماند از کار
شش صدا شد خاموش
بانگ خون در دل ریشم برخاست
پر شدم از فریاد
هفتمین اختر صبح سیاه
دل من بود که بر خاک افتاد
من
رازی را پنهان نکرده ام!
قلبم کتابی است ...
که خواندنش برای تو آسان است.
من
همواره
تاریخ قلبم را می نگارم؛
از روزی که
در آن
به تو عاشق شدم !
رضیالدین آرتیمانی (میر رضی آرتیمانی )
آرامگاه میررضیالدین در تویسرکان
نام اصلی: رضیالدین آرتیمانی
زمینهٔ کاری: شعر عرفانی
زادروز: ۹۷۸ قمری روستای آرتیمان از توابع تویسرکان
مرگ: ۱۰۳۷ قمری آرتیمان
ملیت: ایرانی
نام های دیگر: میر رضی، میر محمد
کتابها: ساقینامه و ...
تخلص: رضی
استاد: میرمرشد بروجردی
دلیل سرشناسی:شاعر عارف
رضی آرتیمانی یا رضیالدین آرتیمانی مشهور به میرمحمد متخلص به رضی
(زادهٔ ۹۷۸ در روستای آرتیمان – درگذشتهٔ ۱۰۳۷ هجری قمری)
از شاعران و عارفان مشهور دوران صفویه است.
محتویات :
۱ زندگی
۲ نمونه اشعار
۳ آثار
۴ منابع
زندگی:
وی در سال ۹۷۸ قمری در روستای آرتیمان از توابع تویسرکان بدنیا آمد.
در ایام جوانی به همدان رفت و در آنجا مشغول تحصیل شد و از شاگردان میر مرشد بروجردی گردید. رضی به علت شایستگی وافری که داشت زود مورد توجه شاه عباس که معاصر وی بود قرار گرفت و در جمع منشیان میرزایان شاه درآمد و به همین دلیل بود که داماد خاندان صفوی شد.
کلمهی «میر» از آن جهت به رضی اطلاق شده است که مدتی جزء میرزایان شاه عباس بودهاست. در بستان السیاحه بدین مضمون آمدهاست که «سید رضی آرتیمانی که در زمان شاه عباس ماضی صاحب دیوان و ساقینامهی مشهور است از قریهی آرتیمان است اما اولاد وی اکنون از جد خویش نصیب و بهره نبردهاند. رضاقلیخان هدایت در مورد رضی چنین نوشتهاست: سیدی است صاحب ذوق و حال عرفانی با افضال در معارف الاهیه مسلم آفاق و در مدارج حقانیه در عالم طاق. معاصر شاه عباس صفوی و والد میرزا ابراهیم متخلص به ادهم است. وی که از رِندان مست و عارفان پاکدل و صوفیان صافیدل است علوم نقلی و عقلی را چون حجابی میبیند که انسان را به خود متوجه میسازد و از عشق به معشوق
یکتا بازمیدارد...» .
از او حدود ۱۲۰۰بیت شعر در قالبهای گوناگون به جا مانده که معروفترین آن ها ساقی نامهٔ اوست.
رضی پس از گذران سالیانی از عمر شریف خود، دوباره عزم وطن خویش مینماید و به زادگاه برمیگردد و در سال ۱۰۳۷ هجری قمری (۱۰۰۵ش) درمیگذرد و او را در محل خانقاهش به خاک سپردند. آرامگاه او در «همینه» تویسرکان قرار دارد.
نمونه اشعار:
اشعاری پراکنده از ساقینامه با مطلع و مقطع که سرشار از مفاهیم عرفانی و وحدت وجودی است:
الهی به مستان میخانهات به عقل آفرینان دیوانهات
به دردی کش لجهٔ کبریا که آمد به شأنش فرود انّما
به درّی که عرش است او را صدف به ساقی کوثر، به شاه نجف
الهی به آنان که در تو گمند نهان از دل و دیدهٔ مردمند
خدا را بجان خراباتیان کزین تهمت هستیم وارهان
به میخانهٔ وحدتم راه ده دل زنده و جان آگاه ده
قلم بشکن و دور افکن سبق بسوزان کتاب و بشویان ورق
که گفتهاست چندین ورق را ببین بگردان ورق را و حق را ببین
کتاب اشارت اَبرو بخوان شفا در لب جام پُرباده دان
به من، جان من، مِی بده، مِی بده پیاپی، پیاپی، پیاپی بده
رضی روز محشر علی ساقی است مکن ترک می تا نفس باقی است
آثار:
ساقینامه
سوگندنامه
گوهر عشق
غزلیات
قصاید
رباعیات
ترجیع بند
مقطعات و غزلیات ناتمام
مفردات
منابع:
سوگندنامه، شریفی، محمد. محمدرضا جعفری. فرهنگ ادبیات فارسی.
تهران: فرهنگ نشر نو و انتشارات معین، ۱۳۸۷. شابک ۸-۴۱-۷۴۴۳-۹۶۴-۹۷۸.
رضی الدین آرتیمانی وبگاه گنجور آثار سخن سرایان پارسیگو
ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی
حیف باشد مه من کاینهمه از مهر جدایی
گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم
وین نداند که من از بهر غم عشق تو زادم
نغمه بلبل شیراز نرفته ست ز یادم
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ادامه مطلب ...