ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دل من دیر زمانی است که می پندارد :
« دوستی » نیز گلی است ؛
مثل نیلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظریفی دارد .
بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد
جان این ساقه نازک را
- دانسته-
بیازارد !
در زمینی که ضمیر من و توست ،
از نخستین دیدار ،
هر سخن ، هر رفتار ،
دانه هایی است که می افشانیم .
برگ و باری است که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش « مهر » است
گر بدانگونه که بایست به بار آید ،
زندگی را به دلانگیزترین چهره بیاراید .
آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف ،
که تمنای وجودت همه او باشد و بس .
بینیازت سازد ، از همه چیز و همه کس .
زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست .
در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز ،
عطر جانپرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت .
آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد .
رنج می باید برد .
دوست می باید داشت !
با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند :
- شادی روی تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ،
عطر افشان
گلباران باد...