ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
حال مرا کسی درک می کند
که در سراشیبی ترین نقطه این شهر
به یاد کسی افتاده باشد ،
کسی شبیه تو
که تا دست هایت را باز می کردی ،
خطوط این جاده مرا
به آغوشت می رساند
این سال ها اما از تمام خیابان ها جواب سربالا شنیده ام
و می ترسم از مسیرهایی که منحرفت کرده اند
و شب هایی
که در دوراهیِ
یکی بود و یکی نبود
مرا به پایان هیچ قصه ای نمی رسانند
می ترسم
و حال این زن را
تنها کلاغی درک می کند
که هیچوقت به خانه اش نخواهد رسید...