ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
ای ساقی آرامم کن دیوانه ام رامم کن
من خسته ایامم ساقی تو آرامم کن
گمگشته ای در خویشم ساقی تو پیدایم کن
با ساغر شیدایی سرمست و شیدایم کن
در سینه پنهان کردم فریاد آوازم را
محض خدا روزگار مشکن دگر سازم را
من مرغ خوش آواز این شهرم می دانم می دانی
کز رنج این خاموشی می گریم در خلوت پنهانی
از جان ما چه خواهی ای دست بیرحم زمونه
تا کی به تیر ناحق می گیری قلب ما نشونه
در سینه پنهان کردم فریاد آوازم را
محض خدا روزگار مشکن دگر سازم را
ای ساقی آرامم کن دیوانه ام رامم کن
من خسته ایامم ساقی تو آرامم کن
هر کجا جامی ز عشق آمد،بدستت نوش کن
هــر که می گوید سخن از مهــربانی گوش کن
قلـب عاشق بوستان پُـر گُل و پُر آرزوســت
تا توانی گرد این گلشن بگرد و بوش کن
بی تعلق از مسیر زندگی باید گذشت
از می آزادگی جان و دلت مدهوش کن
عشق در دامن هستی روح و جان زندگیست
دل اگر داری دلت را عاشق پر جوش کن...
زندگی لیلاست این معشوقه را از خود بساز
شادی و شور و شر و بار غمش بر دوش کن...
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه
مست از خانه برون تاختهای یعنی چه
زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه درساختهای یعنی چه
شاه خوبانی و منظور گدایان شدهای
قدر این مرتبه نشناختهای یعنی چه
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداختهای یعنی چه
سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان
و از میان تیغ به ما آختهای یعنی چه
هر کس از مهره مهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باختهای یعنی چه
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداختهای یعنی چه
بلبلی دیدم که با گل صحبتی بسیــــــــــار دارد
می کنـددرگوش گل هر آنچه در منقـــــــــار دارد
گاه ثنا گوید به گل، گـــاه درخفـــا بوسد به گل
گاه گله دارد زگـــــل، اینکه چرا گل خـار دارد؟
گل چو بشنید این سخن، خندید و گفت او را به طعن
هر که طی کرد راه عشق،گفت پیچ و خـم بسیار دارد
زندگانی را بسـی تلخـی و شیریــــــن با هم است
طـــالب گنـج را ندیدی دوسـتی با مــــار دارد؟
گفت در قـرآن خــدا ((لقــد خلقنـــا فی کــبد))۱
یک نفر پیدا نشد کاین آیــــه را انکــــار دارد
گفتم امشب مـی روم بینم جمــالــــش، گرچـــه او
همنشیـنی با من مجنــون صفت را عـــــــار دارد
شد نصیبم درد و هجران، پس خدایا وصلتی حاصل نما
هــرکـه را عشـق به یـــاری، دلبری، دلدار دارد
۱) قرآن کریم: ما انسانها را در رنج و سختی آفریدیم
سیدخلیل جبارفلاحی
این مست های بی سر و پا را جواب کن
امشب شب من است مرا انتخاب کن
مهمان من تمامیِ این ها و پای من
قلیان و چای مشتریان را حساب کن
تمثالِ شاعرانه درویش را بکن
عکسِ مرا به سینه دیوار قاب کن
هی قهوه چی ! ستاره به قلیان من بریز
جای زغال روشنش از آفتاب کن
انگورهای تازه عشقی که داشتم
در خمره های کهنه بخوابان شراب کن
از خون آهوان بده ظرفی که تشنه ام
ماهیچه فرشته برایم کباب کن
از نشئه خلسه ای بده، از سُکر جرعه ای
افیون و می بیار، بساز و خراب کن
دستم تهی ست هرچه برایم گذاشتی
با خنده های مشتریانت حساب کن
میخانه بى خواب/ انتشارات فصل پنجم
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
می روم تا که به صاحب نظری بازرسم
محرم ما نبود دیدهی کوته نظران
دل چون آینهی اهل صفا میشکنند
که ز خود بیخبرند این ز خدا بی خبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقهی شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوارگی و دربه دری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
خسته ام از این حصاری که به خود ساخته ام
در ره عشق خودم را به خودم باخته ام
در میان دو جهان هم نفسم نیست کسی
با همه دربه دری سوخته و ساخته ام
خوش خیالم که شوی مال من و همدم من
روز و شب در پی عشق تو چنین تاخته ام
رفتی و تیر غمت در دلم آرام گرفت
پرچم عشق تو را باز برافراخته ام
تا چو پروانه زنم پر به شرار لب تو
به خودم بی تو در این فاصله پرداخته ام