ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
ای که در کوی خرابات مقامی داری
جم وقت خودی ار دست به جامی داری
ای که با زلف و رخ یار گذاری شب و روز
فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری
ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند
گر از آن یار سفرکرده پیامی داری
خال سرسبز تو خوش دانه عیشیست ولی
بر کنار چمنش وه که چه دامی داری
بوی جان از لب خندان قدح میشنوم
بشنو ای خواجه اگر زان که مشامی داری
چون به هنگام وفا هیچ ثباتیت نبود
میکنم شکر که بر جور دوامی داری
نام نیک ار طلبد از تو غریبی چه شود
تویی امروز در این شهر که نامی داری
بس دعای سحرت مونس جان خواهد بود
تو که چون حافظ شب خیز غلامی داری
ای که می پرسی نشان عشق چیست
عشق چیزی جز ظهور مهرنیست
عشق یعنی مهربی چون وچرا
عشق یعنی کوشش بی ادعا
عشق یعنی عاشق بی زحمتی
عشق یعنی بوسه بی شهوتی
عشق یعنی دشت گل کاری شده
درکویری چشمه ای جاری شده
یک شقایق درمیان دشت خار
باورامکان بایک گل بهار
عشق یعنی ترش راشیرین کنی
عشق یعنی نیش رانوشین کنی
عشق یعنی اینکه انگوری کنی
عشق یعنی اینکه زنبوری کنی
عشق یعنی مهربانی درعمل
خلق کیفیت به کندوی عسل
عشق یعنی گل به جای خارباش
پل به جای اینهمه دیوارباش
عشق یعنی یک نگاه آشنا
دیدن افتادگان زیرپا
عشق یعنی تنگ بی ماهی شده
عشق یعنی ماهی راهی شده
عشق یعنی مرغ های خوش نفس
بردن آنهابه بیرون از قفس
عشق یعنی جنگل دورازتبر
دوری سرسبزی از خوف وخطر
عشق یعنی ازبدی ها اجتناب
بردن پروانه از لای کتاب
درمیان اینهمه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر
ای توانا،ناتوان عشق باش
پهلوانا،پهلوان عشق باش
عشق یعنی تشنه ای خودنیزاگر
واگذاری آب رابرتشنه تر
عشق یعنی ساقی کوثرشدن
بی پر و بی .یکر و بی سر شدن
نیمه شب سرمست از جام سروش
دربه در انبان خرما روی دوش
عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از درمانده ای درمان کن
دوباره حرف دلم در گلوی لعنتی است
تمام ترسم از این آبروی لعنتی است
شبی می آیم و دل می زنم به دریاها
و این بزرگترین آرزوی لعنتی است
زمین چه می شود... آه ای خدای جاودگر!
بگو چه در پی این کهنه گوی لعنتی است
زمان به صلح و صفا ختم می شود، هرچند
زمین پر از بشر تندخوی لعنتی است
چگونه سنگ شوم تا مرا تَرَک نزنند
که هرچه سنگ در این سمت و سوی لعنتی است...
چگونه سنگ شوم وقتی عاشقم... وقتی
همیشه در دل من های و هوی لعنتی است
به خود می آیم از آهنگ های تند نوار
که باز حاکی از «I love you» لعنتی است
بس است! شعر مرا ناتمام بگذارید
زمان، زمانه ی این آبروی لعنتی است
ای که مهجوری عشاق روا میداری
عاشقان را ز بر خویش جدا میداری
تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب
به امیدی که در این ره به خدا میداری
دل ببردی و بحل کردمت ای جان لیکن
به از این دار نگاهش که مرا میداری
ساغر ما که حریفان دگر مینوشند
ما تحمل نکنیم ار تو روا میداری
ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود میبری و زحمت ما میداری
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم
از که مینالی و فریاد چرا میداری
حافظ از پادشهان پایه به خدمت طلبند
سعی نابرده چه امید عطا میداری
هیاهوی غریب و مبهمی پیچیده در جانم
پرم از حس دلگیری که نامش را نمی دانم
تو اقیانوس سرشار از تلاطم های آرامی
و من دریاچه ی اشکی که دایم رو به طغیانم
بزن نی ، باز غوغا کن ، بزن دف ، شور بر پا کن
به هر سوزی بگریانم ، به هر سازی برقصانم
ببین آیینه وار از حس تصویر تو لبریزم
تو آرامی ، من آرامم ، پریشانی ، پریشانم
اگر شعری نوشتم رونویسی از نگاهت بود
که این دیوانگی ها را من از چشم تو می خوانم
می روم حسرت دریای مرا دفن کنید
اهل دیـــروزم و فردای مرا دفـن کنید
لـحدم را بگذارید بــــه روی لـحدم
شـال ابریشم لیلای مرا دفن کنید
ایل من مرده کسی نیست که چنگی بزند
وقت تنـــگ است بخـــــارای مرا دفن کنید
صخره ام،صخره که دلتا شده از سیلی رود
دل که خـوب است فقط "تا"ی مرا دفن کنید
تا پر از روسری و سیب شود شهر شما
زیــــر این خاک غــزل های مرا دفن کنید
وضع ما در گردش دنیا چه فرقی می کند
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می کند
ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب
وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی می کند
سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می کند؟
یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می کند
هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست
خانه من با خیابان ها چه فرقی می کند
مثل سنگی زیر آب از خویش می پرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی می کند؟
فرصت امروز هم با وعده فردا گذشت
بی وفا! امروز با فردا چه فرقی می کند