عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

نمی خواستم به کسی بگویم..."یوتاب رضائی"

نمی خواستم به کسی بگویم 
درخت شدی
نمی خواستم
از چهار جهت غروب
عکس یادگاری بگیرم 
بیفتد آهویی
در انزوای روز
و تو خط ممتد لبی شوی 
بر بوسه ی گوزنی نر
نمی خواستم
سایه در ادامه ی غروب 
بیقرار ماه باشد
شب 
زیر پتوی گرم 
بلرزی!
نمی خواستم بگویم 
دیوار شدی 
دویدی باور خیابان را
تا تمام شهر
تو را از من بگیرد ...

 


 

تنها که می شوم ... "نیلوفر لاری پور"


تنها که می شوم 
یادم می افتد که رفتنی شده ای
من هنوز چمدانم را نبسته ام
بس که نشسته ام 
وبه ناخن های دستم خیره شده ام
تو امروز زیباتری
موهایت را از این کوتاه تر نکن
بگذار باد ،
فرصت کند تا پریشان ترش کند
گندمزار دور دست مرا...

کسی چه می داند؟
شاید با رفتنت
باد هم مرا فراموش کند 
دلش برایم بسوزد 
ودیگر هیچ وقت
در حوالی دلتنگی من پرسه نزند...

انگار رفتنی شده ای
من هنوز چمدانم را نبسته ام
این بوسه خداحافظی نیست!
همیشه دیر می کنم
آن قدر که؛
در پیچ کوچه گم می شوی
در کدام پیچ؟
در کدام کوچه؟

کسی چه می داند؛
خبر های بد از کدام سمت می آید؟
و چرا باد
به گندمزار که می رسد
باران می بارد؟


"گندمزار دور دست من..."


من زن ایرانی ام... "هیلا صدیقی"

 

 سرزمینم خاک افسونگر دل خاورمیانه

نام تو تاریخ تو مردان کویت جاودانه

 

من زن ایرانی ام ایرانی از جنس تن تو

هم صبور و هم غیورم طفلی از آبستن تو

 

من زن ایرانی ام همسایه و هم نسل شیرین

خواهر تهمینه و هم قصه ی پوران و پروین

 

من زن ایرانی ام اهل تمدن زاده پارس

مثل دریا می‌خروشم من خلیج‌ام تا ابد فارس

 

من زن ایرانی ام یک چشمه شرم ناب دارم

قد صدها سد سیوند پشت چشمم آب دارم

 

من زن ایرانیم می سازمت با خشت جانم

می زنم تا سقف تو صدها ستون با استخوانم

 

من زن ایرانی ام ایرانی از جنس تن تو

هم صبور و هم غیورم طفلی از آبستن تو ...

 


 

عید قربان بر همگان میارک باد...

 

دل سفر کن در منا و عید قربان را ببین
چشمه‌های نور و شور آن بیابان را ببین


گوسفند نفس را با تیغ تقوی سر ببر
پای تا سر جان شو و رخسار جانان را ببین



در وصف تو ای گل مرا جانی هست 

 یادم آمد گذر از نفس نشانی هست


به وقت سرور و مستی ات، سالها

 در عید سعید قربان شادمانی هست




نگهش سوی دگر بود و نگاهش کردم... "احمد گلچین معانی"

 

 

نگهش سوی دگر بود و نگاهش کردم

دیده روشن به صفای رخ ماهش کردم

 

تا برم ره به دل آن گل خندان چو نسیم

گاه و بیگاه گذر بر سر راهش کردم

 

همچو آن تشنه که راهش بزند موج سراب

اشتباه از نگه کاه به گاهش کردم

 

دیدمش گرم سخن دوش چو در صحبت غیر

غیرتم کشت ولی خوب نگاهش کردم

 

دور از آن رلف پریشان دلم آرام نیافت

گرچه زندانی شبهای سیاهش کردم

 

حاصل شمع وجودم همه اشک آمد و آه

وآنقدر سوختم از غم که تباهش کردم

 

مهربان گشت مه من به سرودی "گلچین"

تا نثار قدم این مهر گیاهش کردم

 

من چه در پای تو ریزم که سزای تو بود... "سعدی"

مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست

یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست

 

به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس

که به هر حلقه زلف تو گرفتاری هست

 

گر بگویم که مرا با تو  سر و کاری نیست

در و دیوار گواهی بدهد کاری هست 

 

هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید

تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست 

 

صبر بر جور رقیبت چه کنم، گر نکنم

همه دانند که در صحبت گل، خاری هست

 

نه من خام طمع، عشق تو می‌ورزم و بس

که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست 

 

باد، خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد

آب هر طیب که در کلبه عطاری هست 

 

من چه در پای تو ریزم که سزای تو بود

سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست

 

همه را هست همین داغ محبت که مراست

نه که مستم من و در خیل تو هشیاری هست

 

من از این دلق مرقع به درآیم روزی

تا همه خلق بدانند که زناری هست 

 

عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند

داستانیست که بر هر سر بازاری هست 

 


درد دندان... "میثم رنجبر"

آقا اجازه درد دندان کشت مارا
در حسرت یک پارهٔ نان کشت ما را


گفتند برخی عند رب یرزقون‌اند
این تکه از آیات قرآن کشت ما را


با مرگ گاوان محل در هر طویله
این ما و مای گاوداران کشت ما را


ما از‌نژاد بر‌تر خورشید بودیم
سرمای سنگین زمستان کشت ما را


گفتیم می‌آیی که در پایت بباریم
سیلاب وحشتناک باران کشت ما را


این بار جای پاره قرآن روی نیزه
پیراهن خونین عثمان کشت ما را


در عصر خونین، عصر شب، عصر شبیخون
پیشانی جا مهر ایمان کشت ما را


دیشب تراشیدم تمام صورتم را
این ریش‌های نا‌مسلمان کشت ما را


آقا بیا تا بی‌خیال نان بمانیم
آه گدایان خیابان کشت ما را


از خیر این یک پارهٔ نان هم گذشتیم
آقا اجازه درد دندان کشت ما را