ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بیا عوض کنیم
جای
خواب و بیداریمان را
شب
در
من بیدار
روز
ایستاده
جلوی
در خانه تان
پدر
رفت
سر
کوچه پاییز را خبر کند
قابله
ها خبر آوردند
خواهرم
شده ای
و
من
ملحفه
های مادر را
در
بقچه پیچیدم
ستاره
ام شدی
تا
با هم ،شب بازی کنیم
شب
شدی
تا
ستاره از لباس عربی مادر
بر
قالیچه ی ایوان
بریزد
و
حیاط خلوت را
به
دورترین مرکز زمین بیندازم
دریا
شدی
تا
کنگان از جاده های کوه
به
جنوبم رسید !
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید
ای خیال قامتت آه ضعیفان را عصا
بر رخت نظارهها را لغزش از جوش صفا
نشئهٔ صدخم شراباز چشممستتغمزهای
خونبهای صد چمن از جلوههایت یک ادا
اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها ، شاد و خندان بازگرد
باز
گردای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درس
های سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه وخروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس
روزمهمانی
کوکب خانم است
سفره پرازبوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با
وجود سوزوسرمای شدید
ریزعلی پیراهن ازتن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پرازتصمیم کبری می شدیم
پاک
کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان ازحلقه هایش درد داشت
گرمی
دستانمان از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی بابا روی برگ
همکلاسی
های من یادم کنید
بازهم در کوچه فریادم کنید
همکلاسی های درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
بچه
های دکه ی سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش
می شد باز کوچک می شدیم
لا اقل یک روز کودک می شدیم
یاد
آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ ها که بودش روی دوش
ای
معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد
این مشق ها را خط بزن
نمی دانم از کجا
اما یاد گرفته بودی
دهانت را بر دهانم بگذاری
و نفس بزنی
و نفس بدهی...
کجایی شعر؟!
لخته ی بی کسی
شریان هیجانم را مسدود می کند
انگار از دور لب هایم
قیطانی ارتجاعی رد کرده و تا جائیکه می شده، کشیده اند!
گلریزان
برای فرو نشاندن آتشی...
دیگر برای کسی مهم نیست
پیدا بشود
دندان های نیشم
در آینه...
بِکِشید
دست هایم پوسیده!
مرا بی شعر بکشید
مرا هر طور که می خواهید بکشید...
شب چون به چشم اهل جهان خواب می دود
میل تو گرم، در دل بی تاب می دود
در پرده ی نهان دلم جای می کنی
گویی به چشم خسته تنی خواب می دود
می بوسمت به شوق و برون می شوم ز خویش
چون شبنمی که بر گل شاداب می دود
می لغزد آن نگاه شتابان به چهره ام
چون بوسه ی نسیم که بر آب می دود
وز آن نگاه، مستی عشق تو در تنم
آن گونه می دود که می ناب می دود...
سکوت کردم و تنهاییام به حرف می آمد
تو رفته بودی و در پشت شیشه برف می آمد...
تو رفته بودی و بوی تو بود در تن داغم
تو رفته بودی و آتش گرفته بود اتاقم
تو رفته بودی و طعم تو داشت خون دهانم
تو رفته بودی و
دنیا گذاشت زنده بمانم...