-
هیاهوی زندگی...
پنجشنبه 1 فروردین 1392 14:06
در هیاهوی زندگی دریافتم ؛ چه بسیار دویدن ها که فقط پاهایم را از من گرفت در حالی که گویی ایستاده بودم ، چه بسیار غصه ها که فقط باعث سپیدی موهایم شد در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود ، دریافتم کسی هست که اگر بخواهد "می شود" و اگر نخواهند "نمی شود" به همین سادگی ... کاش نه میدویدم و نه غصه می خوردم...
-
بــاز مـــی آیــــد بــــهـــاردلـنشین... "محمد جاوید "
پنجشنبه 1 فروردین 1392 01:19
بــاز مـــی آیــــد بــــهـــاردلـنشین بــاز بــلـبــل مــی شــود با گل قرین بــاز صـــحــرا پـر شقایق میشود بــاز روشــن قــلب عـاشق می شود فــصــل ســـرد از هــیــبت باد بـهار مــی کــنـــد از پــیـش روی او فـرار ســفــره هــا بــا هـفت سین آراسته بــا گـــل مـــهـــر و صــفـــا پیراسته بــر ســر سفره جـوان و خُرد و...
-
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد... "حافظ"
پنجشنبه 24 اسفند 1391 00:54
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد طوطی ای را به خیال شکری دل خوش بود ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد قره العین من آن میوه دل یادش باد که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد ساروان بار من افتاد خدا را مددی که امید کرمم همره این محمل کرد روی خاکی و نم چشم مرا خوار مدار چرخ فیروزه طربخانه از...
-
خیال... "مریم حیدرزاده"
چهارشنبه 23 اسفند 1391 00:15
دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود تو در کنار من بشینی محال بود هر چه نگاه عاشق من بی نصیب بود چشمان مهربان تو پاک و زلال بود پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری با تو چه قدر کوچه ما بی مثال بود نشنید لحن عاشق من را نگاه تو پرواز چشم های تو محتاج بال بود سیب درخت بی ثمر آرزوی من یک عمر مانده بود ولی کال کال بود گفتم کمی بمان...
-
عمری است حلقهٔ در میخانهایم ما... "صائب تبریزی"
سهشنبه 15 اسفند 1391 01:26
عمری است حلقهٔ در میخانهایم ما در حلقهٔ تصرف پیمانهایم ما از نورسیدگان خرابات نیستیم چون خشت، پا شکستهٔ میخانهایم ما مقصود ما ز خوردن می نیست بی غمی از تشنگان گریهٔ مستانهایم ما در مشورت اگر چه گشاد جهان ز ماست سرگشتهتر ز سبحهٔ صد دانهایم ما گر از ستاره سوختگان عمارتیم چون جغد، خال گوشهٔ ویرانهایم ما از ما زبان...
-
چه بیتابانه میخواهمت... "احمد شاملو"
سهشنبه 8 اسفند 1391 12:07
چه بیتابانه میخواهمت ای دوریات آزمونِ تلخِ زندهبهگوری چه بیتابانـــه تــو را طلــب میکنـــم بر پُشتِ سمندی ، گویـــی ، نوزیـــن کـــه قرارش نیســـت و فاصله ... تجربهیی بیهوده است بـوی پیرهنــت، اینجا ... و اکنـون کوههـا در فاصلــه، سردنــد دست ، در کوچــه و بستـر حضورِ مأنوسِ دستِ تو را میجویـد و بـه راه...
-
به دیدارم بیا هر شب... "مهدی اخوان ثالث"
شنبه 5 اسفند 1391 18:53
به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند دلم تنگ است بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها دلم تنگ است بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال دلی خوش کردهام با این پرستوها و ماهیها و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی بیا ای همگناه ِ...
-
عشق تو... "نادر نادرپور"
پنجشنبه 26 بهمن 1391 00:10
مرا عشق تو در پیری جوان کرد دلم را در غریبی شادمان کرد به آفاق شبم رنگ سحر داد مرا آیینه دار آسمان کرد خوشا مھری که چون در من درخشید جھان را با من از نو مھربان کرد خوشا نوری که چون در اشک من تافت نگاهم را پر از رنگین کمان کرد هزاران یاد خودش را در هم آمیخت مرا گنجینه ی یاد جھان کرد غم تلخ مرا از دل به در برد تب شوق تو...
-
آن ماه مهر پیکر نامهربان ما..."خواجوی کرمانی"
جمعه 20 بهمن 1391 08:23
آن ماه مهر پیکر نامهربان ما گفت ای بنطق طوطی شکرستان ما وقت سحر شدی بتماشای گل به باغ شرمت نیامد از رخ چون گلستان ما در باغ سرو را ز حیا پای در گل ست از اعتدال قد چو سرو روان ما برگ بنفشه کز چمن آید نسیم او تابی ست از دو سنبل عنبر فشان ما آب حیات کز ظلماتش نشان دهند آبی ست پیش کوثر آتش نشان ما ماییم فتنهیی که در آخر...
-
نیلوفر... "سیدعلی صالحی"
چهارشنبه 18 بهمن 1391 11:49
گریز ستاره از اذهان شب وحی دیگریست که از تناسخ دریا بشارتم میدهد شاعرترین خاموش این خانه منم که از اعتراض واژه در معانی مرگ خبر از خوابِ پروانه آوردهام دریغا دردی در این دوایر دیوانه دیدهام چنین که به گیسوی گریه میپیچم باری مگرم که در گشودنِ این راز آوازی از طراز آینه خیزد ورنه شکستن این سنگ را مجال باور نیست...
-
دیدی که رسوا شد دلم... "رهی معیری"
سهشنبه 17 بهمن 1391 12:26
دیدی که رسوا شد دلم غرق تمنا شد دلم دیدی که من با این دل، بی آرزو عاشق شدم با آنهمه آزادگی، بر زلف او عاشق شدم ای وای اگر صیاد من غافل شود از یاد من قدرم نداند ! فریاد اگر از کوی خود وز رشته ی گیسوی خود بازم رهاند دیدی که رسوا شد دلم غرق تمنا شد دلم در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنم؟ گر شکوه ای دارم ز دل، با یار...
-
ای خوشا مستانه ... "پروین اعتصامی"
سهشنبه 19 دی 1391 08:18
ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن تن بیاد روی جانان اندر آذر داشتن اشک را چون لعل پروردن بخوناب جگر دیده را سوداگر یاقوت احمر داشتن هر کجا نور است چون پروانه خود را باختن هر کجا نار است...
-
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک... "حافظ"
یکشنبه 17 دی 1391 17:35
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک مرا امید وصال تو زنده میدارد و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم و گر تو زهر دهی به که...
-
آل... "سیدعلی صالحی"
چهارشنبه 13 دی 1391 12:39
بیکرانه در کلمات شگفت زاده شدم . شگفتا که در این دقیقه سرشار از کشف این باد برهنهام . رودها برمیآیند کوهها برمیآیند بادها برمیآیند و آدمی هنوز از خیل خوابآلودگانِ زمین است . شگفتا که من پیش از تولد خویش با مرگ به معنا رسیدهام . بیکرانه به رویایی پوشیده از حریر نور و نماز لبالبِ هوشم در این دقیقهی دور !
-
بار منت دونان کشیدن… "نیما یوشیج"
جمعه 1 دی 1391 19:07
زدن یا مژه بر مویی گره ها به ناخن آهن تفته بریدن ز روح فاسد پیران نادان حجاب جهل ظلمانی دریدن به گوش کر شده مدهوش گشته صدای پای صوری را شنیدن به چشم کور از راهی بسی دور به خوبی پشه ی پرنده دیدن به جسم خود بدون پا و بی پر به جوف صخره ی سختی پریدن گرفتن شرزه شیری را در آغوش میان آتش سوزان خزیدن کشیدن قله ی الوند بر پشت...
-
عجب صبری خدا دارد... "معینی کرمانشاهی"
چهارشنبه 22 آذر 1391 07:02
عجب صبری خدا دارد اگر من جای او بودم همان یک لحظه اول که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان جهان را با همه زیبایی و زشتی بروی یکدیگر ویرانه می کردم عجب صبری خدا دارد اگر من جای او بودم که در همسایه صدها گرسنه،چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم نخستین نعره مستانه را خاموش آندم بر لب پیمانه می کردم عجب صبری خدا دارد اگر من...
-
نه از دورفلک مهری... "مهرداد اوستا"
سهشنبه 21 آذر 1391 03:36
نه از دورفلک مهری،نه ازبزم جهان کامی نه شمع هستی ام را از نسیم فتنه آرامی به جانم راه زد هربار،دردی بر سر دردی به راهم باز شد هرگام، دامی در پی دامی ... نه جان را اشتیاقی بردل از عشق پری رویی نه دل را آرزویی در سر از مهر دل آرامی فراز آورد گشت آسمان، چاهی به هرچاهی فرو گسترد دور زندگی، دامی به هر گامی درود و آفرین...
-
بازآ... "وحشی بافقی"
چهارشنبه 15 آذر 1391 19:17
آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ شده نزدیک که هجران تو، مارا بکشد گرهمان بر سرخونریزی مایی ، بازآ کردهای عهد که بازآیی و ما را بکشی وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ رفتی و باز نمیآیی و من بی تو به جان جان من اینهمه بی رحم چرایی، بازآ وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی گرچه مستوجب سد گونه...
-
کرامات نورانی... "سیدحسن حسینی"
دوشنبه 13 آذر 1391 12:45
هلا ، روز و شب فانی چشم تو دلم شد چراغانی چشم تو به مهمان شراب عطش می دهد شگفت است مهمانی چشم تو بنا را بر اصل خماری نهاد ز روز ازل بانی چشم تو پر از مثنوی های رندانه است شب شعر عرفانی چشم تو تویی قطب روحانی جان من منم سالک فانی چشم تو دلم نیمه شب ها قدم می زند در آفاق بارانی چشم تو شفا می دهد آشکارا به دل اشارت...
-
گله عاشق... "شهریار"
چهارشنبه 1 آذر 1391 08:15
آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس گله ئی کردم و از یک گله بیگانه شدی آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس مسند مصر ترا ای مه کنعان که مرا ناله هائی است در این کلبه احزان که مپرس سرونازا گرم اینگونه کشی پای از سر منت آنگونه شوم دست به دامان که مپرس گوهر عشق که دریا همه ساحل بنمود آخرم...