-
تنها شدم..."علیرضا بدیع "
پنجشنبه 13 مهر 1396 11:48
تنها شدم آنقدر که انگار نه انگار با آینه آراسته ام دور و برم را خیر از تو ندیدم من و از شهر تو رفتم تا باد به گوشَت برساند خبرم را
-
چند بند از چهارپاره ای جدید... "اهورا فروزان"
پنجشنبه 13 مهر 1396 11:05
از سر خط نوشتم اسمت را تا ته خط ادامهات دادم باز یادم نبود دل کندی یادم آمد، به گریه افتادم نیستی تو، جهان پر از خالیست خالی از عشق، خالی از همه چیز مثل تنها قدم زدن وسطِ عصرِجمعه حوالیِ پاییز... باز هم آن سوال تکراری چه شد از من دلت برید اصلا؟ تو چه گفتی که از تو برگشتم؟ من چه کردم دلت گرفت از من؟ کاش میشد به قبل...
-
غزل ۱۶ ..."سعدی"
چهارشنبه 12 مهر 1396 03:11
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا شربتی تلخ تر از زهر فراقت باید تا کند لذت وصل تو فراموش مرا هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا بی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند به دهان تو که زهر آید از آن نوش...
-
روزگار... "عماد خراسانی"
چهارشنبه 12 مهر 1396 02:41
ما عاشقیم و خوشتر از این کار، کار نیست یعنی به کارهای دگر اعتبار نیست دانی بهشت چیست که داریم انتظار؟ جز ماهتاب و باده و آغوش یار نیست فصل بهار، فصل جنون است و این سه ماه هر کس که مست نیست یقین هوشیار نیست سنجیده ایم ما، به جز از موی و روی یار حاصل ز رفت و آمد لیل و نهار نیست خندید صبح بر من و بر انتظار من زین بیشتر ز...
-
همین که نعش درختی به باغ می افتد..."فاضل نظری"
سهشنبه 11 مهر 1396 11:25
همین که نعش درختی به باغ می افتد بهانه باز به دست اجاق می اقتد حکایت من و دنیا یتان حکایت آن پرنده ایست که به باتلاق می افتد عجب عدالت تلخی که شادمانی ها فقط برای شما اتفاق می افتد تمام سهم من از روشنی همان نوریست که از چراغ شما در اتاق می افتد به زور جاذبه سیب از درخت چیده زمین چه میوه ای ز سر اشتیاق می افتد همیشه...
-
آیا ما سزاوار بودیم؟..."احمدرضا احمدی"
یکشنبه 9 مهر 1396 00:25
آیا ما سزاوار بودیم تمام خیابان را در باران برویم، و در انتهای خیابان کسی در انتظار ما نباشد...؟
-
یارب، غم بی رحمی جانان به که گویم؟..."هلالی جغتائی"
شنبه 8 مهر 1396 04:20
یارب، غم بی رحمی جانان به که گویم؟ جانم غم او سوخت، غم جان به که گویم؟ نی یار و نه غمخوار و نه کس محرم اسرار رنجوری و مهجوری و حرمان به که گویم؟ آشفته شد از قصه من خاطر جمعی دیگر چه کنم؟ حال پریشان به که گویم؟ گویند طبیبان که: بگو درد خود، اما دردی که گذشت ست ز درمان به که گویم؟ دردی، که مرا ساخته رسوا، همه دانند...
-
صبح...“سهراب سپهری”
شنبه 8 مهر 1396 03:41
صبح یعنی پرواز ! قد کشیدن در باد چه کسی می گوید پشت این ثانیه ها تاریک است ؟ گام اگر برداریم روشنی نزدیک است . ..
-
برگ بی درخت..."محمد رضا شفیعی کدکنی"
شنبه 8 مهر 1396 03:27
گر درختی از خزان بی برگ شد یا کرخت از سورت سرمای سخت هست امیدی که ابر فرودین برگ ها رویاندش از فر بخت بر درخت زنده بی برگی چه غم وای بر احوال برگ بی درخت ...
-
غزل شماره ۶۰۷ ... "سعدی"
شنبه 8 مهر 1396 03:12
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست تا ندانند حریفان که تو منظور منی دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی تو همایی و من خسته بیچاره گدای پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم ور...
-
غزل شمارهٔ ۴۹۳ ..."حافظ"
جمعه 7 مهر 1396 05:25
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی دایم گل این بستان شاداب نمیماند دریاب ضعیفان را در وقت توانایی دیشب گله زلفش با باد همیکردم گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند این است حریف ای دل تا باد نپیمایی مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد کز دست بخواهد شد...
-
غزل شمارهٔ ۸۶۸ ..."صائب تبریزی"
جمعه 7 مهر 1396 05:06
سوز عاشق کم نگردد از فرو رفتن در آب این شرر چون دیده ماهی بود روشن در آب نیست امید رهایی زین سپهر آبگون حلقه دام است اگر پیدا شود روزن در آب چون حباب از سر دهد سامان کلاه خویش را هرکه را باشد هوای محو گردیدن در آب بر کف دریا بود موج خطر باد مراد بر سبکباران بود آسان سفر کردن در آب از شتاب عمر بی شیرازه شد اجزای جسم...
-
کاشکی..."اخوان ثالث"
پنجشنبه 6 مهر 1396 13:44
کاشکی سر بشکند، پا بشکند، دل نشکند سرگذشتم دل شکستن بود و بس جانکاه بود...!
-
دلت چه شد که از آن شور و اشتیاق افتاد؟..."حسین منزوی"
چهارشنبه 5 مهر 1396 14:54
دلت چه شد که از آن شور و اشتیاق افتاد ؟ چه شد که بین تو و من چنین نفاق افتاد ؟ زمان به دست تو پایان من نوشت آری مسیر واقعه این بار ، از این سیاق افتاد دو رودخانه ی عشق من و تو شط شده بود ولی دریغ که راهش به باتلاق افتاد خلاف منطق معمول عشق بود انگار میان ما دو موازی که انطباق افتاد جهان برای همیشه ، سیاه بر تن کرد شبی...
-
غزل شمارهٔ ۱۴۰ ..."هلالی جغتایی"
چهارشنبه 5 مهر 1396 04:14
چو ترک من هوس مجلس شراب کند هزار عاشق دل خسته را کباب کند خراب چون نشوم از کرشمه های کسی که در کرشمه اول جهان خراب کند؟ شدم ز حسرت او در نقاب خاک و هنوز به خاک من چو رسد روی در نقاب کند چه طالعست که ناگاه بر سرم روزی اگر فرشته رحمت رسد عذاب کند؟ تپیدن دل من روز هجر دانی چیست؟ برای دیدن روی تو اضطراب کند ز خواب چشم...
-
من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام..."فریدون مشیری"
چهارشنبه 5 مهر 1396 03:33
من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن من که در هر غزلم...
-
پیدا بکن یک آدم آدمتری را..."سیدمهدی موسوی"
سهشنبه 4 مهر 1396 23:10
پیدا بکن یک آدم آدمتری را و شانههای محکم و محکمتری را آقای خوبی که دلش سنگی نباشد معشوقهای دوستت دارمتری را من را رهاکن، هرچه میخواهی تو داری از دست خواهی داد چیز کمتری را با گیسوانت باد بازی کرد و رقصید و زد رقـم آیندهی درهمتری را تو آخر این داستان باید بخندی پس امتحان کن عاشق بیغمتری را من میروم آرام...
-
شعر مناسبتی ماه محرم...
جمعه 31 شهریور 1396 07:55
ای ساربان آهسته ران آرام جان گم کرده ام آخر شده ماه حسین من میزبان گم کرده ام در میکده بودم ولی بیرون شدم چون غافلین ای وای ازین بی حاصلی عمر جوان گم کرده ام پایان رسد شام سیه آید حبیب من ز ره اما خدا حالم ببین من مهربان گم کرده ام ای وای ازین غوغای دل از دلبرم هستم خجل وقت سفر ماندم به گل من کاروان گم کرده ام نعمت...
-
غزل شمارهٔ ۳۷۶ ..."هلالی جغتایی"
چهارشنبه 29 شهریور 1396 05:05
امشب تو باز چشم و چراغ که بوده ای؟ جانم بسوخت، مرهم داغ که بوده ای؟ ای باغ نو شکفته کجا رفته ای چو ابر؟ ای سرو نو رسیده به باغ که بوده ای؟ من چون چراغ چشم به راه تو داشتم ای نور هر دو دیده چراغ که بوده ای؟ دارم هزار تفرقه در گوشه فراق کز فارغان بزم فراغ که بوده ای؟ ای گل که جان ز بوی خوشت تازه می شود، مردم ز رشک، عطر...
-
این سمت یا آنسو فرقی نمیکند... "گروس عبدالملکیان"
چهارشنبه 29 شهریور 1396 04:51
این سمت یا آنسو فرقی نمیکند ! انسان به سایهی درخت عادت میکند به آتش نه . اما آنقدرها هم که گمان میکنی بد نیست ! بد نیست گاهی هم جیبهایت پاره باشد؛ پلههای آسمانخراشها را فراموش کنی، بنشینی کنار خیابان وُ از پلههای خودت پایین بروی ... پله پله پله آنقدر که میبینی کسانی نشستهاند . بعضیها گریه میکنند؛...