-
غزل ۴۱۲ ..."سعدی"
چهارشنبه 29 شهریور 1396 04:40
آن دوست که من دارم وان یار که من دانم شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم ای روی دلارایت مجموعه زیبایی مجموع چه غم دارد از من که پریشانم دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من چون یاد تو میآرم خود هیچ نمیمانم با وصل نمیپیچم وز هجر نمینالم حکم آن چه تو...
-
فالگیر(چهارپاره)... "نادر نادرپور"
دوشنبه 27 شهریور 1396 10:09
کند وی آفتاب به پهلو فتاده بود زنبورهای نور زگردش گریخته در پشت سبزه های لگدکوب آسمان گلبرگ های سرخ شفق تازه ریخته *** کف بین پیرد باد درآمد ز راه دور پیچیده شال زرد خزان را به گردنش آن روز میهمان درختان کوچه بود تا بشنوند راز خود از فال روشنش *** در هر قدم که رفت درختی سلام گفت هر شاخه دست خویش به سویش دراز کرد او...
-
غزل ۱۰۱ ... "حسین منزوی"
دوشنبه 27 شهریور 1396 05:16
چیزی بگو بگذار تا هم صحبت باشم لختی حریف لحظه های غربتت باشم ای سهمت از بار امانت هر چه سنگین تر بگذار تا من هم شریک قسمتت باشم تاب آوری تا آسمان روی دوشت را من هم ستونی در کنار قامتت باشم از گوشه ای راهی نشان من بده ، بگذر تا رخنه ای در قلعه بند فترتت باشم سنگی شوم در برکه ی آرام اندوهت با شعله واری در خمود خلوتت...
-
جرم عشق..."سیمین بهبهانی"
یکشنبه 26 شهریور 1396 00:25
گر سرو را بلند به گلشن کشیده اند کوتاه پیش قد بت من کشیده اند زین پاره دل چه ماند که مژگان بلند ها چندین پی رفوش ، به سوزن کشیده اند امروز سر به دامن دیگر نهاده اند آنان که از کفم دل و دامن کشیده اند آتش فکنده اند به خرمن مرا و ، خویش منزل به خرمن گل و سوسن کشیده اند با ساقه ی بلند خود این لاله های سرخ بهر ملامتم همه...
-
غزل ۶ ... "وحشی بافقی"
شنبه 25 شهریور 1396 05:58
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل به دست خویش کردم این چنین بی دست و پا خود را چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را گر این وضع است میترسم که با چندین وفاداری شود لازم که پیشت وانمایم بی وفا...
-
امشب چراغ غم را بر دوش بام بگذار..."سعید بیابانکی"
شنبه 25 شهریور 1396 05:35
امشب چراغ غم را بر دوش بام بگذار دست مرا بگیر و در دست جام بگذار زنهار نشکند دل، این آبگینۀ ناب در خواب مرمرینم آهسته گام بگذار یک سو بریز زلفی، سویی بکار چشمی جایی بپاش بویی، هر گوشه دام بگذار آرامشی است یکدست، تلفیق خواب و مستی نام دو چشم خود را دارالسلام بگذار تا فاش گردد امشب رسوایی منِ مست داغی ز بوسههایت بر...
-
غزل شمارهٔ ۲۵۹۲ ... "صائب تبریزی"
دوشنبه 20 شهریور 1396 23:15
نقش پردازان میسر نیست تصویرش کنند ساده لوح آنان که می خواهند تسخیرش کنند چون شرر از سنگ آسان است بیرون آمدن وای بر آن کس که از حیرت زمین گیرش کنند غافلی از حال دل، ترسم که این ویرانه را دیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند بال اقبال هما را بهر دور انداختن گر به دست اهل دل افتد پر تیرش کنند نعمت الوان عالم را کند خون...
-
دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست..."حسین منزوی"
دوشنبه 20 شهریور 1396 04:18
دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست در من طلوع آبی آن چشم روشن یاد آور صبح خیال انگیز دریاست گل کرده باغی از ستاره در نگاهت آنک چراغانی که در چشم تو برپاست بیهوده می کوشی که راز عاشقی را از من بپوشانی که در چشم تو پیداست ما هر دوان خاموش خاموشیم، اما چشمان ما را در خموشی گفتگوهاست...
-
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟ ..."مرتضی امیری اسفندقه"
شنبه 18 شهریور 1396 15:10
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟ کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟ صدای کیست که این گونه روشن و گیراست؟ که بود و کیست که از این مسیر میآید؟ چه گفته است مگر جبرییل با احمد؟ صدای کاتب و کلک دبیر میآید خبر به روشنی روز در فضا پیچید خبر دهید:کسی دستگیر میآید کسی بزرگتر از آسمان و هر چه در اوست به دستگیری طفل صغیر میآید...
-
سحری درون قلعه ی شب نیست..."منوچهر آتشی"
جمعه 17 شهریور 1396 18:27
بر دست سیم گونه ی ساقی روشن کنید شمع شب افروز جام را با ورد بی خیالی باطل کنید سحر سخن های خام را من رهنورد کوه غروبم به باغ صبح پای حصار نیلی شب ها دویده ام از لاشه های گند هوس ها رمیده ام مستان سرشکسته ی در راه مانده را با ضربه های سیلی ، سیلی سرزنش هشیار کرده ام تا بشکنم سکوت گران خواب قلعه ها واگه شوم ز قصه ی...
-
باور نکن تنهایی ات را... ”اهورا ایمان”
جمعه 17 شهریور 1396 09:00
باور نکن تنهایی ات را من در تو پنهانم تو در من ازمن به من نزدیک تر تو ازتو به تو نزدیک تر من باور نکن تنهایی ات را تا یک دل و یک درد داریم تا در عبور از کوچه ی عشق بر دوش هم سر می گذاریم دل تاب تنهایی ندارد باور نکن تنهایی ات را هرجای این دنیا که باشی من با توام تنهای تنها من با توام هر جا که هستی حتی اگر با هم نباشیم...
-
رباعی شمارهٔ ۱۵۴۹ ... "مولانا"
جمعه 17 شهریور 1396 08:00
ای زندگی تن و توانم همه تو جانی و دلی ای دل و جانم همه تو تو هستی من شدی از آنی همه من من نیست شدم در تو از آنم همه تو » دیوان شمس » رباعیات
-
نشود فاش کسی آن چه میان من و توست...“هوشنگ ابتهاج”
جمعه 17 شهریور 1396 07:00
نشود فاش کسی آن چه میان من و توست تا اشارات نظر، نامه رسان من و توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید همه جا زمزمهی عشق نهان من و توست گو بهار دل و جان باش و خزان باش ار، نه ای بسا باغ و...
-
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد..."عماد خراسانی"
جمعه 17 شهریور 1396 04:32
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد نیست دیگر به خرابات خرابی چون من باز خواهی که مــرا سـیل دمادم ببرد حال آن خسته چه باشد که طبیب اش بزند زخم و بــر زخــم نمک پاشد و مرهم ببرد پاکبازی که تو خواهی نفسی بنوازیش نه عجب باشد اگر صــرفه ز عــالم ببرد آن که بر دامن احسان تواش دسترسی ست به...
-
غزل شمارهٔ ۴۶ ... "خاقانی"
جمعه 17 شهریور 1396 03:39
دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت ما بیخبر شدیم که دیدیم حسن او او خود ز حال بیخبر ما خبر نداشت ما را به چشم کرد که تا صید او شدیم زان پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشت گفتا جفا نجویم زین خود گذر نکرد گفتا وفا نمایم زان خود اثر نداشت وصلش ز دست رفت که کیسه وفا نکرد زخمش به دل رسید که...
-
من در قفس یک روز دنیا آمدم ، اما... “سهیل محمودی”
پنجشنبه 16 شهریور 1396 07:10
آشفته و ویرانه ام ، آبادی ام با توست اندوهگین و بی شکیبم ، شادی ام با توست من در قفس یک روز دنیا آمدم ، اما حس می کنم ، یک روز هم آزادی ام با توست با های و هوی خویش ، خواب سنگ ها را باز آشفته خواهم ساخت تا فرهادی ام با توست عقل پدر ، در من اثر هرگز نخواهد داشت وقتی جنون عشق مادرزادی ام با توست بیداری ام را در سکنا...
-
غزل شمارهٔ ۹۰ ..."حافظ"
سهشنبه 14 شهریور 1396 15:38
ای هدهد صبا به سبا میفرستمت بنگر که از کجا به کجا میفرستمت حیف است طایری چو تو در خاکدان غم زین جا به آشیان وفا میفرستمت در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست میبینمت عیان و دعا میفرستمت هر صبح و شام قافلهای از دعای خیر در صحبت شمال و صبا میفرستمت تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب جان عزیز خود به نوا میفرستمت ای غایب از...
-
غزل۱۰۴ ..."حسین منزوی"
سهشنبه 14 شهریور 1396 15:03
مرا ندیده بکیرید و بگذرید از من که جز ملال نصیبی نمی برید از من زمین سوخته ام نا امید و بی برکت که جز مراتع نفرت نمی چرید از من عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز در انتظار نفس های دیگرید از من خزان به قیمت جان جار می زنید اما بهار را به پشیزی نمی خرید از من شما هر آینه ، آیینه اید و من همه آه عجیب نیست کز این سان...
-
ما صوفی صفهٔ صفاییم..."عطار"
دوشنبه 13 شهریور 1396 03:02
» دیوان اشعار » ترجیعات ما مست شراب جان فزاییم سرخوش ز می گره گشاییم در کنج شرابخانه گنجی است ما طالب گنج کنج هاییم آنها که هوای می ندارند زنهار گمان مبر که ماییم هر جا که صراحیی ز جامی است گر جان طلبد درآ درآییم تا حاصل ما ز می درآید برداشته دست در دعاییم تا ما گل روی دوست دیدیم چون بلبل مست می سراییم ما گوهر نور ذات...
-
عشق پرواز بلندیست مرا پر بدهید..."محمد سلمانی"
شنبه 11 شهریور 1396 00:25
عشق پرواز بلندیست مرا پر بدهید به من اندیشة از مرز فراتر بدهید من به دنبال دل گمشدهای میگردم یک پریدن به من از بال کبوتر بدهید تا درختان جوان، راه مرا سد نکنند برگ سبزی به من از فصل صنوبر بدهید یادتان باشد اگر کار به تقسیم کشید باغ جولان مرا بیدر و پیکر بدهید آتش از سینة آن سرو جوان بردارید شعلهاش را به درختان...