-
زندانیِ اختیاری..."علی باباچاهی"
چهارشنبه 25 مرداد 1396 03:41
مردی که خودش را تمام روز در یک اتاق زندانی میکند اصلاً دیوانه نیست یا انار متراکمیست که در پوست خودش جا خوش کرده یا پیاز متورمیست که لایهلایه پرده برنمیدارد از تنهاییاش در بیروت مردی را دیدم با پای گچگرفته که از تابوت بیرون نمیپرید پلنگ هم در قفس آهنین تصوّری از آزادی دارد در جنگ تن به تن هر دو پا گذاشتیم به...
-
غزل ۳۴...”وحشی”
دوشنبه 23 مرداد 1396 10:30
این زمان یارب مه محمل نشین من کجاست؟ آرزو بخش دل اندوهگین من کجاست؟ جانم از غم بر لب آمد، آه از این غم، چون کنم؟ باعث خوشحالی جان غمین من کجاست؟ ای صبا یاری نما اشک نیاز من ببین رنجه شو بنگر که یار نازنین من کجاست؟ دور از آن آشوب جان و دل ، دگر صبرم نماند آفت صبر و دل و آشوب دین من کجاست؟ محنت و اندوه هجران کشت چون...
-
من از تو می مردم... “فروغ فرخزاد”
دوشنبه 23 مرداد 1396 08:00
من از تو می مردم اما تو زندگانی من بودی تو با من می رفتی تو در من می خواندی وقتی که من خیابان ها را بی هیچ مقصدی می پیمودم تو با من می رفتی تو در من می خواندی تو از میان نارون ها گنجشک های عاشق را به صبح پنجره دعوت می کردی وقتی که شب مکرر می شد وقتی که شب تمام نمی شد تو از میان نارون ها گنجشک های عاشق را به صبح پنجره...
-
آرزوی نقش بر آب..."حمید مصدق "
دوشنبه 23 مرداد 1396 04:41
آرزوی نقش بر آب در من غم بیهودگی ها می زند موج در تو غروری از توان من فزونتر در من نیازی می کشد پیوسته فریاد در توگریزی می گشاید هر زمان پر ای کاش در خاطر گل مهرت نمی رست ای کاش در من آرزویت جان نمی یافت ای کاش دست روز و شب با تار و پودش از هر فریبی رشته عمرم نمی بافت اندیشه روز و شبم پیوسته این است من برتو بستم دل ؟...
-
شاهد افلاکی..."رهی معیری "
دوشنبه 23 مرداد 1396 04:23
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی در سینه سوزانم مستوری و مهجوری در دیده بیدارم...
-
سعادتی ست تو را داشتن..."غلامرضا طریقی"
دوشنبه 23 مرداد 1396 04:08
اگر چـه شک عجیبی به «داشتن» دارم سعادتی ست تو را داشتن که من دارم ! کنار من بنشین و بگو چه چاره کنم؟ برای غربت تلخــی که در وطن دارم؟ بگو که در دل و دستت چه مرهمی داری برای این همه زخمـــی کـه در بدن دارم؟ مرا بــه خود بفشار و ببین بــه جای بدن چه آتشی ست؟ که در زیر پیرهن دارم؟ به رغم دیدن آرامش تو کم نشده ارادتــی...
-
غزل ۵۰۳ ... "سعدی"
جمعه 20 مرداد 1396 04:42
تو پری زاده ندانم ز کجا میآیی کادمیزاده نباشد به چنین زیبایی راست خواهی نه حلالست که پنهان دارند مثل این روی و نشاید که به کس بنمایی سرو با قامت زیبای تو در مجلس باغ نتواند که کند دعوی همبالایی در سراپای وجودت هنری نیست که نیست عیبت آنست که بر بنده نمیبخشایی به خدا بر تو که خون من بیچاره مریز که من آن قدر ندارم که...
-
دل سنگ تو..."فاضل نظری"
چهارشنبه 18 مرداد 1396 07:05
به نسیمی همه راه به هم می ریزد کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد سنگ در برکه می اندازم و می پندارم با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد آه یک روز همین آه تو را می گیرد گاه یک کوه...
-
زندگانی گر مرا عمری هراسان کرد و رفت..." فرخی یزدی"
چهارشنبه 18 مرداد 1396 02:20
زندگانی گر مرا عمری هراسان کرد و رفت مشکل ما را بمردن خوب آسان کرد و رفت جغد غم هم در دل ناشاد ما ساکن نشد آمد و این بوم را یکباره ویران کرد و رفت جانشین جم نشد اهریمن از جادوگری چند روزی تکیه بر تخت سلیمان کرد و رفت پیش مردم آشکارا چون مرا دیوانه ساخت روی خود را آن پری از دیده پنهان کرد و رفت وانکرد از کار دل چون...
-
دلم گرفت ای هم نفس ..." اهورا ایمان"
چهارشنبه 18 مرداد 1396 02:13
دلم گرفت ای هم نفس ، پرم شکست توو این قفس توو این غبار ، توو این سکوت ، چه بی صدا ، نفس نفس از این نامهربونی ها ، دارم از غصه می میرم رفیق روز تنهایی ، یه روز دستاتو می گیرم توو این شـب گریه می تونی ، پناهه هق هقم باشی تو ای همزاد هم خونه ، چی می شـــه عاشقم باشی دوباره من ، دوباره تو ، دوباره عشق ، دوباره مـــا دو هم...
-
آن که رخسار تورا این همه زیبا می کرد...“عماد خراسانی”
سهشنبه 17 مرداد 1396 07:05
آن که رخسار تو را این همه زیبا می کرد کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد آن که می داد تورا حسن و نمی داد وفا کاشکی فکر من عاشقِ شیدا می کرد یا نمی داد ترا این همه بیدادگری یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد کاشکی گم شده بود این دلِ دیوانه من پیش از آن روز که گیسوی تو پیدا می کرد ای که در سوختنم با دلِ من ساخته ای کاش یک شب...
-
مرا با خود ببر..."رضا کاظمی"
سهشنبه 17 مرداد 1396 01:22
هرکجا می خواهی بروی ، برو اما مرا با خودت ببر حتا میان آتش و هلهله های دود بالای ابرهای مسموم بی باران زیر شینی های بی مروتِ فولاد هر کجا می خواهی بروی ، برو اما مرا با خودت ببر مرا در جیب هایت بریز در کوله ات بگذار بر پیشانی ات بنشان و ببر من بیتو مهتاب خوبی نیستم برای آسمان !
-
ابری که می شی غرق بارونم... “روزبه بمانی”
دوشنبه 16 مرداد 1396 00:25
ابری که می شی غرق بارونم یخ می کنم روزایی که سردی چیزی نمونده از خودم در من از بس منو شکل خودت کردی از بس شبیه آرزوهامی نزدیک تو کم می شه تشویشم تو حکم اقیانوسو داری که من هر چی باشم در تو حل می شم دلتنگیامو از تو می دونم من پیش تو بدجور مغلوبم حال و هوامو از تو می پرسم چون وقتی حالت خوبه من خوبم با هیچ کس جز تو نمی...
-
غزل ۲۹۵..."وحشی بافقی"
یکشنبه 15 مرداد 1396 01:05
همخواب رقیبانی و من تاب ندارم بیتابم و از غصهٔ این خواب ندارم زین در نتوان رفت و در آن کو نتوان بود درماندهام و چارهٔ این باب ندارم آزرده ز بخت بد خویشم نه ز احباب دارم گله ازخویش و ز احباب ندارم ساقی می صافی به حریفان دگر ده من درد کشم ذوق می ناب ندارم وحشی صفتم این همه اسباب الم هست غیر از چه زند طعنه که اسباب...
-
چشمهایم اگر نمیبیند ولی از حالتان خبر دارد...“محمدعلی بهمنی”
شنبه 14 مرداد 1396 12:02
محمدعلی بهمنی؛ شاعر توانای معاصر ایران زمین در علت سرایش این شعر برای سیمین بهبهانی می گوید : مدتی بود که روزنه نگاه سیمین آسیب دیده بود. خاطرم هست در مجلسی به همراه او و حافظ موسوی حضور داشتم. برایش این شعر را گفتم این شعر را برای سیمین گفتهام. او برای درمان ضعف بیناییاش، چشمان خود را به تیغ جراحان سپرد، اما...
-
غزل شمارهٔ ۲۴۱... امیرخسرو دهلوی
جمعه 13 مرداد 1396 07:01
در سرم تا ز سر زلف تو سودایی هست دل شیدای مرا با تو تمنایی هست در ره عشق منه زاهد بیچاره قدم گر ز بیگانه و خویشت غم و پروایی هست دل که از غمزه ربودی به سر زلف سیاه گر چه دزدیست سیه کار، دل آسایی هست باغبان تا گل صد برگ رخ خوب تو دید در چمن بیش نگوید گل رعنایی هست هندوی خال مبارک به رخت مقبل شد گشت پرویز که در سلک تو...
-
شعر عاشقانه..." قاسم صرافان"
پنجشنبه 12 مرداد 1396 16:18
عصر بود و باد میپیچید در شال سفیدت مثل من شاعر شد آنجا، یک نظر، هر کس که دیدت بینظیری، بیقراری، باشکوهی، باوقاری چون گلی کمیابی و باید فقط دیدت، نه چیدت عشق، بیامّید هم زنده ست، اگر باور نداری، پس نگاهی کن به چشم عاشقانِ ناامیدت کافرم خواندند، اما کیست با ایمانتر از من؟ میپرستم آن خدایی را که در مستی کشیدت خواست...
-
غزل شمارهٔ ۱۸۹..."حافظ"
پنجشنبه 12 مرداد 1396 16:07
طایر دولت اگر باز گذاری بکند یار بازآید و با وصل قراری بکند دیده را دستگه در و گهر گر چه نماند بخورد خونی و تدبیر نثاری بکند دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من هاتف غیب ندا داد که آری بکند کس نیارد بر او دم زند از قصه ما مگرش باد صبا گوش گذاری بکند دادهام باز نظر را به تذروی پرواز بازخواند مگرش نقش و شکاری بکند شهر خالیست...
-
با توام ای لنگر تسکین... "قیصر امینپور"
پنجشنبه 12 مرداد 1396 15:56
با توام ای لنگر تسکین.. . اتاقم با توام ای لنگر تسکین ای تکانهای دل ای آرامش ساحل با توام ای نور ای منشور ای تمام طیفهای آفتابی ای کبود ارغوانی ای بنفشابی با توام ای شور ای دلشورهی شیرین با توام ای شادی غمگین با توام ای غم غم مبهم ای نمیدانم هر چه هستی باش ای کاش ... نه، جز اینم آرزویی نیست : هر چه هستی باش اما...
-
گهواره ی خالی..."هوشنگ ابتهاج"
سهشنبه 10 مرداد 1396 14:38
عمری ست تا از جان و دل، ای جان و دل می خوانمت تو نیز خواهان منی، می دانمت، می دانمت گفتی اگر دانی مرا آیی و بستانی مرا ای هیچگاه ناکجا! گو کی، کجا بستانمت آواز خاموشی، از آن در پرده ی گوشی نهان بی منت گوش و دهان در جان جان می خوانمت منشین خمش ای جان خوش این ساکنی ها را بکش گر تن به آتش می دهی چون شعله می رقصانمت ای...