-
بهاریه... "سعدی"
جمعه 1 فروردین 1393 00:01
برخیز که میرود زمستان بگشای در سرای بستان نارنج و بنفشه بر طبق نه منقل بگذار در شبستان وین پرده بگوی تا به یک بار زحمت ببرد ز پیش ایوان برخیز که باد صبح نوروز در باغچه میکند گل افشان خاموشی بلبلان مشتاق در موسم گل ندارد امکان آواز دهل نهان نماند در زیر گلیم و عشق پنهان بوی گل بامداد نوروز و آواز خوش هزاردستان بس...
-
آوار عید... "مهدی اخوان ثالث"
پنجشنبه 29 اسفند 1392 18:52
بس که همپایش غم و ادبار میآید فرود بر سر من عید چون آوار میآید فرود میدهم خود را نوید سال ِ بهتر، سالهاست گرچه هر سالم بهتر از پار میآید فرود در دل من خانه گیرد، هر چه عالم را غم است میرسد وقتی به منزل، بار میآید فرود رنگ راحت کو به عمر، این تیر پرتاب اجل؟ میگریزد سایه، چون دیوار میآید فرود شانه زلفش را به...
-
با همه ی بی سر و سامانیم... "محمد علی بهمنی"
پنجشنبه 29 اسفند 1392 01:01
با همه ی بی سر و سامانیم باز به دنبال پریشانیم طاقت فرسودگیم هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی ام آمده ام بلکه نگاهم کنی عاشق آن لحظه طوفانیم دلخوش گرمای کسی نیستم آمده ام تا تو بسوزانیم آمده ام با عطش سالها تا تو کمی عشق بنوشانیم ماهی برگشته ز دریا شدم تا که بگیری و بمیرانی ام خوبترین حادثه می دانمت خوبترین حادثه می دانی...
-
من از نهایت شب حرف می زنم... "فروغ فرخزاد"
چهارشنبه 28 اسفند 1392 09:01
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم "این شعر روی سنگ قبر فروغ نوشته شده"
-
در راه زندگانی... "شهریار"
سهشنبه 27 اسفند 1392 02:42
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را چه بیداری تلخی بود از...
-
حالا چرا...؟ "شهریار"
جمعه 23 اسفند 1392 11:25
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار...
-
آی عشق... "احمدشاملو"
جمعه 23 اسفند 1392 05:30
همه لرزش دست و دلم از آن بود که عشق پناهی گردد پروازی نه گریزگاهی گردد آی عشق آی عشق چهره ی آبیت پیدا نیست و خنکای مرهمی بر شعله ی زخمی نه شور شعله بر سرمای درون آی عشق آی عشق چهره ی سرخت پیدا نیست غبار تیره ی تسکینی بر حضور وَهن و دنجِ رهایی بر گریز حضور سیاهی بر آرامش آبی و سبزه ی برگچه بر ارغوان آی عشق آی عشق رنگ...
-
شیخ حسن و مرد بینوا... "محسن مردانی"
پنجشنبه 22 اسفند 1392 02:34
بینوایی، شیخ حسن را دید و دامانش گرفت شیخ گفتا: «ای برادر این عبا، افسار نیست؟» گفت: «میدانم، ولی دارم سؤالی از شما» گفت: «اکنون فرصتِ پاسخ، در این دیدار نیست» گفت: « از فقر و گرانی، جان ما آمد به لب » گفت: «میدانم، گرانی قابل انکار نیست» گفت: «میدانی حسن؟ پس زودتر کاری بکن» گفت: «مشغولم، ولی سخت است، ره هموار...
-
به سراغ من اگر میآیید... "سهراب سپهری"
چهارشنبه 21 اسفند 1392 06:39
به سراغ من اگر میآیید، پشت هیچستانم . پشت هیچستان جایی است . پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است که خبر میآرند، از گل واشده دورترین بوته خاک . روی شنها هم، نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح به سر تپه معراج شقایق رفتند . پشت هیچستان، چتر خواهش باز است : تا نسیم عطشی در بن برگی بدود، زنگ باران به صدا...
-
ما مانده ایم و حسرت دیدار آخرین... "اشکان صمصام"
سهشنبه 20 اسفند 1392 07:28
ما مانده ایم و حسرت دیدار آخرین باید چکار کرد بدون تو بعد از این ؟ حالا کنار خاطره هاگریه می کنم مانند ابرها به سر شانۀ زمین این خاطرات داغ مرا تازه می کنند شک کرده ام به پاکی ات ای عشق ، با یقین ! گاهی سراغ خلوت شعر مرا بگیر درهم شکستن دل یک مرد را ببین بیرون نیا ز خانه ، سر کوچه گرگ ها با چشم های هرزه نشستند در کمین...
-
ای فدای تو... - ترجیع بند- "هاتف اصفهانی"
چهارشنبه 14 اسفند 1392 00:47
ای فدای تو هم دل و هم جان وی نثار رهت همین و همان دل فدای تو چون توئی دلبر جان نثار تو چون توئی جانان دل رهاندن ز دست تو مشکل جان فشاندن به پای تو آسان راه وصل تو، راه پرآسیب درد عشق تو، درد بی درمان بندگانیم جان و دل بر کف چشم بر حکم و گوش بر فرمان گر دل صلح داری اینک دل ور سر جنگ داری اینک جان دوش از سوزعشق و جذبه...
-
هر لحظه به شکلی بت عیار بر آمد... "مولانا"
سهشنبه 13 اسفند 1392 15:32
هر لحظه به شکلی بت عیار بر آمد دل برد و نهان شد هر دم به لباس دگر آن یار بر آمد گه پیر و جوان شد گه نوح شد و کرد جهانی به دعا غرق خود رفت به کشتی گه گشت خلیل و به دل نار بر آمد آتش گل از آن شد یوسف شد و از مصر فرستاد قمیصی روشنگر عالم از دیده عیوب چو انوار بر آمد تا دیده عیان شد حقا که هم او بود کاندر ید بیضا میکرد...
-
داغ عشقم... "بیدل دهلوی"
دوشنبه 5 اسفند 1392 12:46
داغ عشقم چارهجوییها کبابم میکند سوختن منتگذار از ماهتابم میکند در محیط دشمن من انفعال ناکسی است زان سرکو بهر راندن شرم آبم میکند کاش بر بنیاد موهومی نمیکردم نظر فهم خود بیش از خرابیها خرابم میکند در عقوبتخانهٔ ننگ دویی افتادهٔم ما و تو چندان که میبالد عذابم میکند گرد شبنم پیشتاز صبح ایجاد من است خنده، گل...
-
روزی ما دوباره... "احمد شاملو"
دوشنبه 5 اسفند 1392 00:50
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هر انسان برادری ست روزی که دیگر درهای خانهشان را نمیبندند قفل افسانهایست و قلب برای زندگی بس است روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی روزی که آهنگ هر...
-
سیب سرخ خورشید... "سهراب سپهری"
شنبه 26 بهمن 1392 14:14
روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد . در رگ ها نور خواهم ریخت و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب ! سیب آوردم، سیب سرخ خورشید خواهم آمد، گل یاسی به گدا خواهم داد زن زیبای جذامی را، گوشواری دیگر خواهم بخشید کور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ ! دوره گردی خواهم شد، کوچه ها را خواهم گشت جار خواهم زد: آی شبنم، شبنم،...
-
گاهی... "قیصر امین پور"
شنبه 26 بهمن 1392 08:00
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود گاهی بساط عیش خودش جور می شود گاهی دگر، تهیه بدستور می شود گه جور می شود خود آن بی مقدمه گه با دو صد مقدمه ناجور می شود گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود گاهی گدای گدایی و بخت باتویار نیست گاهی تمام شهر گدای تو می شود…...
-
حاشا مکن دل را عاشق تر از ما نیست... "اهورا ایمان"
جمعه 25 بهمن 1392 01:22
حاشا مکن دل را عاشق تر از ما نیست تنها بگو این عشق پای تو هست یا نیست افتاده ام در دام تو با این دل خسته چشمی که آهو می کشد راه مرا بسته غم دیوانه واری دارد این عشق چه شیرین انتظاری دارد این عشق ببین هرجا دل درد آشنای خسته ای هست اگر کهنه اگر نو یادگاری دارد این عشق غم دیوانه واری دارد این عشق چه شیرین انتظاری دارد...
-
شب کوتاه... "عبدالجبار کاکائی"
چهارشنبه 16 بهمن 1392 11:35
بر شانه های این شب کوتاه پاشیده گرد نقره ای ماه دل خسته اند عارف و عامی لب بسته اند عاقل و آگاه افتاده است کوچه و میدان در دست چند گزمه ی گمراه شور است بخت هرکه نگرید بر یوسفان زندان در چاه شنگ است حال هر که نفهمد لبخند های پنهان در آه با آنکه نیست محرم و مونس با آنکه نیست همدم و همراه این بخت خفته دیر نپاید می تابد...
-
"خدا و آدم... "؟"
چهارشنبه 16 بهمن 1392 00:56
پس از آفرینش آدم خدا گفت به او: نازنینم آدم... باتو رازی دارم اندکی پیشتر آی. آدم آرام ونجیب آمد پیش.زیر چشمی به خدا می نگریست. محو لبخند غم آلود خدا.دلش انگار می گریست. نازنینم آدم... یاد من باش که بس تنهایم. بغض آدم ترکید.گونه هایش لرزید و به خدا گفت: من به اندازه...من به اندازه گل های بهشت...نه... به اندازه...
-
همین که... "یوتاب رضایی"
سهشنبه 15 بهمن 1392 15:26
همین که چشمهایم را می بندم می آیی ازآنسوی نرده ها ازبادمی گذری تابه شاخه های ارغوانی برسی تن رودخانه رالمس می کنی تابرسی پای چشمهای من کوزه ات راپرکنی از زلالی شب وار مردمک هایم می خندی هنوزچشمهایم رابسته ام تالبخندت را لمس کنم بامن می رقصی موسیقی کفش هایت با دشت یکی می شود ودرقلب من جریان می گیری هنوزچشمهایم رابسته...