-
تولدی دیگر... "فروغ فرحزاد"
سهشنبه 15 بهمن 1392 12:29
همهٔ هستی من آیهٔ تاریکیست که تو را در خود تکرار کنان به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد من در این آیه تو را آه کشیدم ، آه من در این آیه تو را به درخت و آب و آتش پیوند زدم زندگی شاید یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد زندگی شاید ریسمانی ست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد زندگی شاید...
-
دوست می دارم...
سهشنبه 15 بهمن 1392 11:54
دوست می دارم لبت را... خنده ات را... بوسه ات را... دوست می دارم به وقت راه رفتن لرزش پیراهنت را... دوست می دارم نگاهت را... خودت را ... پیکرت را... من خودت را دوست می دارم... خودت را...
-
گله عاشق... "شهریار"
چهارشنبه 2 بهمن 1392 11:23
آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس گله ئی کردم و از یک گله بیگانه شدی آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس مسند مصر ترا ای مه کنعان که مرا ناله هائی است در این کلبه احزان که مپرس سرونازا گرم اینگونه کشی پای از سر منت آنگونه شوم دست به دامان که مپرس گوهر عشق که دریا همه ساحل بنمود آخرم...
-
سوگند... "سهراب سپهری"
سهشنبه 1 بهمن 1392 07:10
به تماشا سوگند و به آغاز کلام و به پرواز کبوتر از ذهن واژه ای در قفس است حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود من به آنان گفتم : آفتابی لب درگاه شماست که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد و به آنان گفتم : سنگ آرایش کوهستان نیست همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است که رسولان همه از...
-
سیب دندان زده... "جواد نوروزی"
سهشنبه 1 بهمن 1392 03:12
و از آنها جالب تر جوابیۀ یک شاعر جوان به اسم جواد نوروزی بعد از سال ها به این دو شاعر است : دخترک خندید و پسرک ماتش برد ! که به چه دلهره از باغچۀ همسایه، سیب را دزدیده؛ باغبان از پی او تند دوید؛ به خیالش می خواست؛ حرمت باغچه و دختر کم سالش را؛ از پسر پس گیرد ! غضب آلود به او غیظی کرد ! این وسط من بودم؛ سیب دندان زده...
-
من به تو خندیدم... "فروغ فرخزاد"
سهشنبه 1 بهمن 1392 03:01
بعدها فروغ فرخزاد جواب حمید مصدق را اینطور داده است : من به تو خندیدم... چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچۀ همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمی دانستی باغبان باغچۀ همسایه پدر پیر من است من به تو خندیدم تا که با خندۀ خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب...
-
تو به من خندیدی... "حمید مصدق"
سهشنبه 1 بهمن 1392 02:52
تو به من خندیدی... و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالها هست که در گوش من آرام، آرام خش خش گام تو تکرار کنان، میدهد آزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا، - خانه...
-
سلام ماهی ها... "فروغ فرخزاد"
دوشنبه 30 دی 1392 23:12
سلام ماهی ها ... سلام ماهی ها سلام قرمزها ، سبز ها ، طلایی ها به من بگویید ، آیا در آن اتاق بلور که مثل مردمک چشم مرده ها سرد است و مثل آخر شبهای شهر ، بسته و خلوت صدای نی لبکی را شنیده اید که از دیار پری های ترس و تنهایی به سوی اعتماد آجری خوابگاه ها ، و لای لای کوکی ساعت ها ، و هسته های شیشه ای نور - پیش می آید ؟ و...
-
به نام شما... "هوشنگ ابتهاج"
یکشنبه 29 دی 1392 22:04
زمان قرعه ی نو می زند به نام شما خوشا که جهان می رود به کام شما درین هوا چه نفس ها پر آتش است و خوش است که بوی خود دل ماست در مشام شما تنور سینه ی سوزان ما به یاد آرید کز آتش دل ما پخته گشت خام شما فروغ گوهری از گنج خانه ی دل ماست چراغ صبح که بر می دمد ز بام شما ز صدق اینه کردار صبح خیزان بود که نقش طلعت خورشید یافت...
-
نازنین آمد و ... "هوشنگ ابتهاج"
چهارشنبه 25 دی 1392 15:56
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد...
-
با من اکنون چه نشستن ها... "حمید مصدق"
جمعه 20 دی 1392 08:05
با من اکنون چه نشستن ها، خاموشی ها، با تو اکنون چه فراموشی هاست . چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم خانه اش ویران باد ! من اگر ما نشوم، تنهایم تو اگر ما نشوی، خویشتنی از کجا که من و تو شور یکپارچگی را در شرق باز بر پا نکنیم از کجا که من و تو مشت رسوایان را وا نکنیم من اگر برخیزم تو اگر برخیزی همه بر می خیزند من اگر...
-
کی رفته ای زدل که تمنا کنم ترا... "فروغی بسطامی"
چهارشنبه 18 دی 1392 14:49
کی رفته ای زدل که تمنا کنم ترا کی بوده ای نهفته که پیدا کنم ترا غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور پنهان نگشته ای که هویدا کنم ترا با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم ترا بالای خود در آینه چشم من ببین تا با خبر ز عالم بالا کنم ترا مستانه کاش در حرم و دیر بگذری تا قبله گاه مومن و ترسا کنم ترا خواهم...
-
اسمم داره یادم میره... "مونا برزوئی"
دوشنبه 16 دی 1392 12:34
اسمم داره یادم میره چون تو صدام نمیکنی حالا که عاشقت شدم تـو اعتنا نمیکنی ! دلتنگتر میشم ولی نشنیده میگیری منو هنوز همه حال ِ تو رو از من فقط میپرسن و.... با اینکه با من نیستی .. دیوونه میشم از غمت اصلا نمیخوام بشنوم که اشتبا گرفتمت ! داشتن ِ تو کوتاه بود.. اما همونم کم نبود گذشته بودم از همه ....هیچ کس به غیر تو نبود...
-
از بسکه دیر یافتمت نوبتم گذشت... " سهیل محمودی"
سهشنبه 10 دی 1392 12:48
لبخند می زنی به شب سوت و کور من آنک تویی سپیده ی فردای دور من آیینه ی عزیز جوانسالی منی تقدیر هم نهاده تو را در حضور من مثل خیال آمده ای و نشسته ای در لحظه های مبهمِ شعر و شعور من معلوم نیست ، کیست که مغلوب می شود پروای بی بهانه ی تو یا غرور من این جَست و خیز شاد و سبکبالی تو چیست ؟ یادآورِ گذشته ی پُر شرّ و شور من از...
-
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم... "فریدون مشیری"
یکشنبه 1 دی 1392 13:55
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی دردمند را شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق آزار این رمیده ی سر در کمند را بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان عمریست در هوای تو از آشیان جداست دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام خواهم که جاودانه بنالم به...
-
زندگی... "سهراب سپهری"
یکشنبه 1 دی 1392 01:22
زندگى موسیقى گنجشک هاست زندگى باغ تماشاى خداست... زندگى یعنى همین پروازها، صبحها، لبخندها، آوازها... زندگی ذرهی کاهیست، که کوهش کردیم، زندگی نام نکویی ست، که خوارش کردیم، زندگی نیست بجز نم نم باران بهار، زندگی نیست بجز دیدن یار زندگی نیست بجز عشق، بجز حرف محبت به کسی، ورنه هر خار و خسی، زندگی کرده بسی، زندگی...
-
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش... "حافظ"
یکشنبه 1 دی 1392 00:57
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند خواجه آن است که باشد غم خدمت کارش جای آن است که خون موج زند در دل لعل زین تغابن که خزف میشکند بازارش بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود این همه قول و غزل تعبیه در منقارش ای که در کوچه معشوقه ما میگذری بر حذر باش...
-
زمستان... "مهدی اخوان ثالث"
شنبه 30 آذر 1392 12:01
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت، سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید، نتواند، که ره تاریک و لغزان است وگر دست ِ محبت سوی کس یازی، به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛ که سرما سخت سوزان است نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفس کاین...
-
گمشده... "فروغ فرخزاد"
سهشنبه 26 آذر 1392 13:50
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ باورم ناید که عاشق گشته ام گوئیا «او» مرده در من کاینچنین خسته و خاموش و باطل گشته ام هر دم از آئینه می پرسم ملول چیستم دیگر، بچشمت چیستم؟ لیک در آئینه می بینم که، وای سایه ای هم زانچه بودم نیستم همچو آن رقاصه هندو به ناز پای می کوبم ولی بر گور خویش وه که با صد حسرت این ویرانه را روشنی...
-
غزل تن... "هوشنگ ابتهاج"
دوشنبه 25 آذر 1392 18:48
تن تو مطلع تابان روشنایی هاست اگر روان تو زیباست از تن زیباست شگفت حادثه ای نادر ست معجزه طبع که در سراچه ی ترکیب چون تویی آراست نه تاب تن که برون می زند ز پیراهن که از زلال تنت جان روشنت پیداست که این چراغ در ایینه ی تو روشن کرد؟ که آسمان و زمین غرق نور آن سیماست ز باغ روی تو صد سرخ گل چرا ندمد که آب و رنگ بهارت...