-
دلم گرفته ای دوست... "سیمین بهبهانی"
دوشنبه 25 آذر 1392 06:44
دلم گرفته ای دوست! هوای گریه با من گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟ کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندانم که دیده برگشودم به کنج تنگنا، من نه بستهام به کس دل، نه بسته دل به من کس چو تخته پاره بر موج، رها، رها، رها، من ز من هر آنکه او دور، چو دل به سینه نزدیک به من هر آنکه نزدیک، ازو جدا، جدا، من ! نه چشم دل به سویی، نه...
-
رویای فراموشی ... "حمید مصدق"
دوشنبه 25 آذر 1392 01:39
خواب رویای فراموشیهاست ! خواب را دریابم، که در آن دولت خواموشیهاست . من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم، و ندایی که به من میگوید : « گر چه شب تاریک است « دل قوی دار، سحر نزدیک است دل من، در دل شب، خواب پروانه شدن می بیند . مهر در صبحدمان داس به دست آسمانها آبی، - پر مرغان صداقت آبی ست - دیده در آینه صبح تو را...
-
باد ما را با خود خواهد برد... "فروغ فرخزاد"
دوشنبه 25 آذر 1392 00:35
در شب کوچک من ، افسوس باد با برگ درختان میعادی دارد در شب کوچک من دلهرهٔ ویرانیست گوش کن وزش ظلمت را می شنوی ؟ من غریبانه به این خوشبختی می نگرم من به نومیدی خود معتادم گوش کن وزش ظلمت را می شنوی ؟ در شب اکنون چیزی می گذرد ماه سرخست و مشوش و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است ابرها ، همچون انبوه عزاداران...
-
شمشیر باستانی... "سیدحسن حسینی"
چهارشنبه 20 آذر 1392 12:41
در جایگاه تنگ فراموشی در خواب سرد زنگ فرو بودم دستی مرا کشید با خون خصم دستی مرا جلا داد من شمشیر باستانی شرقم اصحاب آفتاب بر قبضهی قدیمی من کندند : « یاران مصطفی شمشیر زرنگار حمایل نمیکنند ...» من شمشیر باستانی شرقم : پروردهی مصاف بیزار از غلاف !
-
بعدها... "فروغ فرخزاد"
چهارشنبه 6 آذر 1392 13:49
مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبارآلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور مرگ من روزی فرا خواهد رسید : روزی از این تلخ و شیرین روزها روز پوچی همچو روزان دگر سایه ی زامروزها، دیروزها دیدگانم همچو دالانهای تار گونه هایم همچو مرمرهای سرد ناگهان خوابی مرا خواهد ربود من تهی خواهم شد از...
-
گل قاصد... "هما میرافشار"
چهارشنبه 6 آذر 1392 12:39
گل قاصد کی فرستاده تو رو ؟ کی به تو گفته ز من یاد کنی ؟ کی به تو گفته منو شاد کنی ؟ اون که از چشم سیاهش دل من غم میگیره ؟ مگه تنها شده باز ؟ مگه رسوا شده باز ؟ مگه پروانه میخواد ؟ دل دیوانه میخواد ؟ چی می دونم گل قاصد چی بگم دیگه دل از همه سرده بخدا می دونم برنمی گرده بخدا ای نسیم سحری ای سبک رقص پیام آور صبح زیر گوشم...
-
موش و گربه... "عبید زاکانی"
چهارشنبه 29 آبان 1392 01:20
اگر داری تو عقل و دانش و هوش بیا بشنو حدیث گربه و موش بخوانم از برایت داستانی که در معنای آن حیران بمانی ای خردمند عاقل ودانا قصهٔ موش و گربه برخوانا قصهٔ موش و گربهٔ منظوم گوش کن همچو در غلطانا از قضای فلک یکی گربه بود چون اژدها به کرمانا شکمش طبل و سینهاش چو سپر شیر دم و پلنگ چنگانا از غریوش به وقت غریدن شیر درنده...
-
باران... "سهراب سپهری"
پنجشنبه 23 آبان 1392 00:17
چتر ها را باید بست زیر باران باید رفت فکر را خاطره را زیر باران باید برد با همه مردم شهر زیر باران باید رفت عشق را زیر باران باید جست زیر باران باید با زن خوابید زیر باران باید بازی کرد زیر باران باید چیز نوشت حرف زد ، نیلوفر کاشت زندگی تر شدن پی در پی زندگی آبتنی کردن در حوضچه ی اکنون است... لب دریا برویم و بپاشیم...
-
رد نشو از میان قبرستان... "سیدمحمدحسینی"
چهارشنبه 22 آبان 1392 06:48
رد نشو از میان قبرستان، مردهها را تو بیقرار نکن چادرت را به روی خاک نکش، روحشان را جریحه دار نکن از قدمهای نرم تو بر خاک، تن...شان توی قبر میلرزد دست بر سنگها نزن بانو! به تب و لرزشان دچار نکن عطر تو بوی زندگی دارد، خطر جان گرفتگی دارد مردهها خوابشان زمستانی ست، زودتر از خدا، بهار نکن دلبری را به بید یاد نده،...
-
در وصل هم... ای گل در آتشم... "شهریار"
سهشنبه 21 آبان 1392 14:53
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم با عقل آب عشق به یک جو نمی رود بیچاره من که ساخته از آب و آتشم دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم پروانه را شکایتی از جور شمع نیست عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست شاهد شو ای شرار محبت که بی...
-
مرنجان دلم را... "طبیب اصفهانی"
سهشنبه 21 آبان 1392 11:33
غمش در نهانخانه دل نشیند به نازی که لیلی به محمل نشیند به دنبال محمل چنان زار گریم که از گریه ام ناقه در گل نشیند خلد گر به پا خاری، آسان برآرم چه سازم به خاری که در دل نشیند؟ پی ناقه اش رفتم آهسته، ترسم غباری به دامان محمل نشیند مرنجان دلم را که این مرغ وحشی ز بامی که برخاست، مشکل نشیند عجب نیست خندد اگر گل به سروی...
-
سکوت می کنم و عشق... "حسین منزوی"
سهشنبه 21 آبان 1392 01:06
سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است تمام روز ، اگر بی تفاوتم ؛ اما شبم قرین شکنجه ، دچار بیداری است رها کن آنچه شنیدی و دیده ای ، هر چیز به جز من و تو و عشق من و تو ، تکراری است مرا ببخش ! بدی کرده ام به تو، گاهی کمال عشق ، جنون است ودیگرآزاری است مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست...
-
پژواک... "محمدرضا شفیعی کدکنی"
دوشنبه 13 آبان 1392 18:51
به پایان رسیدیم اما نکردیم آغاز فرو ریخت پرها نکردیم پرواز ببخشای ای روشن عشق بر ما ببخشای ببخشای اگر صبح را ما به مهمانی کوچه دعوت نکردیم ببخشای اگر روی پیراهن ما نشان عبور سحر نیست ببخشای ما را اگر از حضور فلق روی فرق صنوبر خبر نیست نسیمی گیاه سحرگاه را در کمندی فکنده ست و تا دشت بیداری اش می کشاند و ما کمتر از آن...
-
ما ز یاران چشم یاری داشتیم... "حافظ"
دوشنبه 13 آبان 1392 10:22
ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم تا درخت دوستی کی بر دهد حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم گفت و گو آیین درویشی نبود ور نه با تو ماجراها داشتیم شیوه چشمت فریب جنگ داشت ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم نکته ها رفت و شکایت کس نکرد جانب حرمت فرو نگذاشتیم گلبن حسنت نه خود شد دلفریب ما دم همت برو بگماشتیم گفت خود...
-
برفت... "حافظ"
جمعه 10 آبان 1392 22:29
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود بار بربست و به گردش نریسیدیم و برفت بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم وز پیش سورهی اخلاص دمیدیم و برفت عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت شد چمان در چمن حسن لطافت لیکن در گلستان...
-
سربازی... ( شعر محاوره ای)
جمعه 10 آبان 1392 14:23
بچه ها گوش کنین قصه بگویم براتون، قصه یه پسری، پسری که بردنش به سربازی یادمه روز ده آبان بود، سال یک هزار و سی صد و ... بود روز اولی که رفت به سربازی، خیلی خوش بود همه اش می خندید قکر می کرد سربازیم خونه خاله س، که آدم هرچی بخواد براش فراهم بکنن! خلاصه باعده ای ازرفقا بردنش به زاهدان، چی بگم تو زاهدان دو هفته بود، دو...
-
شبی مست رفتم اندر ویرانه ای... "کارو"
چهارشنبه 8 آبان 1392 11:31
شبی مست رفتم اندر ویرانه ای ناگهان چشمم بیافتاد اندر خانه ای نرم نرمک پیش رفتم در کنار پنجره تا که دیدم صحنه ی دیوانه ای پیرمردی کور و فلج درگوشه ای مادری مات و پریشان همچنان پروانه ای پسرک از سوز سرما می زند دندان به هم دختری مشغول عیش و نوش با بیگانه ای پس از ان سوگند خوردم مست نروم بر در خانه ای تا که بینم دختری...
-
اندکی صبر سحر نزدیک است... "سهراب سپهری"
پنجشنبه 2 آبان 1392 01:20
شب سردی است و من افسرده راه دوری است و پایی خسته تیرگی هست و چراغی مرده می کنم تنها از جاده عبور دور ماندند زمن آدمها سایه ای از سر دیوار گذشت غمی افزود مرا بر غمها فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر سحر نزدیک است هر دم این بانگ بر آرم از دل وای این...
-
ای خدا... "مهدی سهیلی"
چهارشنبه 17 مهر 1392 22:08
ای خدا! ای رازدار بندگان شرمگینت ای توانائی که بر جان و جهان فرمانروایی ای خدا! ای همنوای ناله ی پروردگانت زین جهان، تنها تو با سوز دل من آشنایی اشک، می غلتد بمژگانم ز شرم روسیاهی ای پناه بی پناهان! مو سپید روسیاه بر در بخشایشت اشک پشیمانی فشانم تا بشویم شاید از اشک پشیمانی گناهم وای بر من، با جهانی شرمساری کی توانم...
-
نقاش... "؟"
چهارشنبه 17 مهر 1392 13:05
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید گفتمش چون میکشی تصویر مردان خدا؟ تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن عکس یک خنجر ز پشت سر پی مولا کشید گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم راه عشق و عاشقی و هستی و نجوا کشید گفتمش تصویری از لیلی و مجنون را بکش عکس حیدر در...