-
کوهستان... "شهریار"
چهارشنبه 17 مهر 1392 02:43
کوه در شب چه شکوهی دارد خرم آن جلگه که کوهی دارد شب چو مهتاب درخشد در کوه خرمن عشق نماید انبوه تاجی از ماه به سر دارد کوه وز طلا جبه به بر دارد کوه شاه بیت غزل دور نماست کوه سلطان همه صحراهاست کوه را چشمه ی بی اندوهی است کوه منزلگه بابا کوهی است اولین پرتو ماه و خورشید روی پیشانی کوه است پدید بازا زمغر بشان با کهسار...
-
باران که می بارد تو می آیی... "اهورا ایمان"
دوشنبه 15 مهر 1392 01:30
باران که می بارد تو می آیی، باران گل باران نیلوفر باران مهر و ماه و آیینه، باران شعر و شبنم و شبدر باران که می بارد تو در راهی، از دشت شب تا باغ بیداری از عطر عشق و آشتی لبریز، با ابر و آب و آسمان جاری غم می گریزد غصه می سوزد، شب می گدازد سایه می میرد تا عطر آهنگ تو می رقصد، تا شعر باران تو می گیرد تا شعر باران تو می...
-
چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟... "قیصر امین پور"
چهارشنبه 10 مهر 1392 21:30
چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟ بیایید از عشق صحبت کنیم تمام عبادات ما عادت است به بیعادتی کاش عادت کنیم .چه اشکال دارد پس از هر نماز دو رکعت گلی را عبادت کنیم؟ به هنگام نیّت برای نماز به آلالهها قصد قربت کنیم چه اشکال دارد که در هر قنوت دمی بشنو از نی حکایت کنیم؟ چه اشکال دارد در آیینهها جمال خدا را زیارت کنیم؟ مگر موج...
-
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم... "سعدی"
چهارشنبه 10 مهر 1392 14:50
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم مگر تو روی بپوشی و فتنه باز نشانی که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم من رمیده دل آن به که در سماع نیایم که گر به...
-
منو ببخش... "مریم حیدرزاده"
جمعه 5 مهر 1392 14:23
اگه تو رو دوست دارم خیلی زیاد منو ببخش اگه تویی اون که فقط دلم میخواد منو ببخش منو ببخش اگه شبا ستاره ها رو میشمارم منو ببخش اگه بهت خیلی میگم دوست دارم منو ببخش اگه برات سبد سبد گل می چینم منو ببخش اگه شبا فقط تو رو خواب می بینم اگه تو رو دوست دارم خیلی زیاد منو ببخش اگه تویی اون که فقط دلم میخواد منو ببخش منو ببخش...
-
در هوایت بیقرارم روز و شب... "مولانا"
دوشنبه 1 مهر 1392 06:51
در هوایت بی قرارم روز و شب سر ز پایت برندارم روز و شب روز و شب را همچو خود مجنون کنم روز و شب را کی گذارم روز و شب جان و دل از عاشقان می خواستند جان و دل را می سپارم روز و شب تا نیابم آن چه در مغز منست یک زمانی سر نخارم روز و شب تا که عشقت مطربی آغاز کرد گاه چنگم گاه تارم روز و شب می زنی تو زخمه و بر می رود تا به...
-
ذات حق را نیست این عالم حجاب... "اقبال لاهوری"
دوشنبه 1 مهر 1392 02:44
ذات حق را نیست این عالم حجاب غوطه را حایل نگردد نقش آب زادن اندر عالمی دیگر خوش است تا شباب دیگری آید بدست حق ورای مرگ و عین زندگی است بنده چون میرد نمیداند که چیست گرچه ما مرغان بی بال و پریم از خدا در علم مرگ افزون تریم وقت؟ شیرینی به زهر آمیخته رحمت عامی به قهر آمیخته خالی از قهرش نبینی شهر و دشت رحمت او اینکه گوئی...
-
پائیز آمدست... "سیدمهدی موسوی"
یکشنبه 31 شهریور 1392 01:07
پاییز آمدست کــــه خود را ببارمت پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت " بر باد می دهــم همـه ی بــود خویش را یعنی تو را به دست خودت می سپارمت باران بشو ، ببار بــه کاغذ ،سخن بگــو وقتی که در میان خودم می فشارمت پایان تو رسیده گل کاغذی من حتی اگر خاک شوم تا بکارمت اصرار می کنـــی کـــه مرا زود تر بگو گاهی چنان سریع...
-
تو چه دانی...؟ "مهدی اخوان ثالث"
سهشنبه 19 شهریور 1392 07:13
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟ یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز بر من افتد ، چه عذاب و ستمی ست دردم این نیست ولی دردم این است که من بی تو دگر از جهان دورم و بی خویشتنم پوپکم ! آهوکم تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم...
-
چه کسی باور کرد...؟ "حمید مصدق"
سهشنبه 19 شهریور 1392 01:56
چه کسی خواهد دید ،مردنم را بی تو ! گاه می اندیشم خبر مرگ مرا ،با تو چه کسی خواهد گفت آن زمان که خبر مرگ مرا می شنوی روی خندان تو را کاشکی می دیدم شانه بالا زدنت را بی قید و تکان دادن دست که مهم نیست زیاد و تکان دادن سر عاقبت مرد،افسوس چه کسی باور کرد، جنگل جان مرا، آتش عشق تو خاکستر کرد می توانی تو به من زندگانی بخشی،...
-
محتسب... "پروین اعتصامی"
دوشنبه 18 شهریور 1392 02:28
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت مست گفت: ای دوست, این پیراهن است, افسار نیست گفت: مستی, زآن سبب افتان و خیزان مى روی گفت: جرم راه رفتن نیست, ره هموار نیست گفت, مى باید تو را تا خانه قاضی برم گفت: رو صبح آی, قاضی نیمه شب بیدار نیست گفت: نزدیک است والی را سرای, آنجا شویم گفت: والی از کجا در خانه خّمار نیست گفت: تا...
-
با من اکنون چه نشستن ها... "حمید مصدق"
جمعه 8 شهریور 1392 22:21
با من اکنون چه نشستن ها، خاموشی ها، با تو اکنون چه فراموشی هاست . چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم خانه اش ویران باد ! من اگر ما نشوم، تنهایم تو اگر ما نشوی، - خویشتنی از کجا که من و تو شور یکپارچگی را در شرق باز بر پا نکنیم از کجا که من و تو مشت رسوایان را وا نکنیم . من اگر برخیزم تو اگر برخیزی همه بر می خیزند من اگر...
-
باید تورو پیدا کنم... "مونا برزوئی"
سهشنبه 5 شهریور 1392 13:50
باید تورو پیدا کنم شاید هنوز هم دیر نیست تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست با اینکه بی تاب منی بازم منو خط میزنی باید تورو پیدا کنم تو با خودت هم دشمنی کی با یه جمله مثل من میتونه آرومت کنه اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه دل گیرم از این شهر سرد این کوچه های بی عبور وقتی به من فکر میکنی حس میکنم از راه دور...
-
شرح پریشانی... ترجیع بندی از "وحشی بافقی"
سهشنبه 5 شهریور 1392 13:22
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید/داستان غم پنهانی من گوش کنید قصه بی سر و سامانی من گوش کنید/گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟ سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟ روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم/ساکن کوی بت عربده جویی بودیم عقل و دین باخته، دیوانهی رویی بودیم/بستهی سلسلهی سلسله مویی...
-
گذران... "فروغ فرخزاد"
سهشنبه 5 شهریور 1392 11:22
تا به کی باید رفت از دیاری به دیار دیگر نتوانم نتوانم جستن هر زمان عشقی و یار دیگر کاش ما آن دو پرستو بودیم که همه عمر سفر می کردیم از بهاری به بهار دیگر آه اکنون دیریست که فروریخته در من گویی تیره آواری از ابر گران چو میآمیزم با بوسه تو روی لبهایم می پندارم میسپارد جان عطری گذران آنچنان آلودست عشق غمناکم با بیم و...
-
من از روئیدن خار بر سر دیوار دانستم... "؟"
پنجشنبه 24 مرداد 1392 01:07
من از روئیدن خار بر سر دیوار دانستم که ناکس کس نمی گردد از این بالا نشینی ها من از افتادن سوسن به روی خاک دانستم که کس ،ناکس نمی گردد از این افتان و خیزان ها * آهن و فولاد هر دو از یک کوره می آیند برون آن یک شمشیر بران وان دگر نعل خر است . شست و شاهد هر دو دعوی بزرگی می کنند پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است . کره اسب...
-
کسی که مثل هیچکس نیست... "فروغ فرخزاد"
دوشنبه 21 مرداد 1392 10:02
من خواب دیده ام که کسی میآید من خواب یک ستاره ی قرمز دیدهام و پلک چشمم هی میپرد و کفشهایم هی جفت میشوند و کور شوم اگر دروغ بگویم من خواب آن ستاره ی قرمز را وقتی که خواب نبودم دیده ام کسی میآید کسی میآید کسی دیگر کسی بهتر کسی که مثل هیچکس نیست، مثل پدر نیست ، مثل انسی نیست ، مثل یحیی نیست ، مثل مادر نیست و مثل آن کسی...
-
می خواهی چه کار...؟ "مهدی فرجی"
پنجشنبه 17 مرداد 1392 01:40
(شاعر جوان معاصر- میخانه ی بی خواب/فصل پنجم) دوستت دارم پریشان، شانه می خواهی چه کار؟ دام بگذاری اسیرم ، دانه می خواهی چه کار ؟ تا ابد دور تو می گردم ، بسوزان ! عشق کن ! ای که شاعر سوختی، پروانه می خواهی چه کار؟ مـُردم از بس شهر را گشتم، یکی عاقل نبود راستی تو این همه دیوانه می خواهی چه کار؟ مثل من آواره شو، از چار...
-
عاقلی دیوانه ای را داد پند... "؟"
چهارشنبه 16 مرداد 1392 21:00
عاقلی دیوانه ای را داد پند کر چه بر خود می پسندی این گزند؟ می زنند اوباش کویت سنگ ها می دوانندت ز پی فرسنگ ها کودکان پیراهنت را می درند رهروان کفش و کلاهت می برند یاوه می گویی چو می گویی سخن کینه می جویی چو می بندی دهن گر بخندی ور به گریی زار زار بر تو می خندند اهل روزگار نان فرستادیم بهرت وقت شب نان نخوردی خاک خوردی...
-
سکوت آب... "احمد شاملو"
چهارشنبه 16 مرداد 1392 00:05
سکوت آب می تواند خشکی باشد وفریاد عطش؛ سکوت گندم می تواند گرسنگی باشد وغریو پیروزمندانه ی قحط؛ همچنان که سکوت آفتاب ظلمات است اما سکوت آدمی فقدان جهان و خداست؛ غریو را تصویرکن ! تمامیِ الفاظ ، جهان را در اختیار داشتیم و آن نگفتیم که به کار آید چرا که تنها یک سخن یک سخن در میانه نبود: ــ آزادی! ما نگفتیم تو تصویرش کن!