-
وفای شمع ..."رهی معیری"
دوشنبه 19 تیر 1396 12:00
مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز مرگ خود میبینم و رویت نمی بینم هنوز بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم شمع را نازم که می گرید به بالینم هنوز آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت غم نمی گردد جدا از جان مسکینم هنوز روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم گل به دامن می فشاند اشک خونینم هنوز گر چه سر تا پای من مشت...
-
ای نوبهار عاشقان... "مولانا"
دوشنبه 19 تیر 1396 07:00
ای نوبهار عاشقان داری خبر از یار ما ای از تو آبستن چمن و ای از تو خندان باغها ای بادهای خوش نفس عشاق را فریادرس ای پاکتر از جان و جا آخر کجا بودی کجا ای فتنه روم و حبش حیران شدم کاین بوی خوش پیراهن یوسف بود یا خود روان مصطفی ای جویبار راستی از جوی یار ماستی بر سینهها سیناستی بر جانهایی جان فزا ای قیل و ای قال تو...
-
درد بی درمان... "فریدون مشیری"
دوشنبه 19 تیر 1396 03:14
درد بی درمان شنیدی؟ حال من یعنی همین بی تو بودن، درد دارد، می زند من را زمین می زند بی تو مرا، این خاطراتت روز و شب درد پیگیرمن است، صعب العلاج یعنی همین ************ نه کسی منتظر است، نه کسی چشم به راه… نه خیال گذر از کوچه ی ما دارد ماه! بین عاشق شدن و مرگ مگر فرقی هست؟ وقتی از عشق نصیبی نبری غیر از آه...!
-
زار بگریم... "عماد خراسانی"
دوشنبه 19 تیر 1396 02:49
عیبم مکن ای دوست اگر زار بگریم بگذار بگیریم من و بگذار بگریم بگذار که چون مرغ گرفتار بنالم بگذار که چون کودک بیمار بگریم می خوردن من بهر طرب نیست خدا را حالی است که بی طعنه اغیار بگریم تنها نه بحال خود از این مستی هر شب بر حالت این مردم هشیار بگریم برهر که در این دام مصیبت شده پابند بر شاه و گدا، پیر وجوان ، زار بگریم...
-
نور علم... "پروین اعتصامی"
یکشنبه 18 تیر 1396 11:00
ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن تیرگی ها را ازین اقلیم بیرون داشتن همچو موسی بودن از نور تجلی تابناک گفتگوها با خدا در کوه و هامون داشتن پاک کردن خویش را ز آلودگی های زمین خانه چون خورشید در اقطار گردون داشتن عقل را بازارگان کردن ببازار وجود نفس را بردن برین بازار و مغبون داشتن بی حضور کیمیا، از هر مسی زر ساختن بی...
-
نوبهار آمد و از سبزه زمین زیبا شد... "ژاله اصفهانی"
یکشنبه 18 تیر 1396 10:20
نوبهار آمد و از سبزه زمین زیبا شد بوستان بار دگر دلکش و روح افزا شد سبزه رویید و چمن سبز شد و غنچه شکفت باغ یک پارچه آتشکده از گل ها شد بوی گل آورد از طرف چمن باد بهار موسم گردش دشت و دمن و صحرا شد ای عجب گر دل بگرفته من وا نشود اندر این فصل که از باد صبا گل وا شد وقت آن است که خاطر شود آزاد زغم باید از شادی گل شاد شد...
-
مرا به خانه ام ببر..."ایرج جنتی عطایی"
یکشنبه 18 تیر 1396 07:30
شب آشیان زده،چکاوک شکسته پر رسیده ام به ناکجا،مرا به خانه ام ببر کسی به یاد عشق نیست،کسی به فکر ما شدن از آن تبار خود شکن،تو مانده و بغض من از این چراغ مردگی،از این بر آب سوختن از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن چگونه گریه سر کنم که یار غمگسار نیست مرا به خانه ام ببر که شهر ، شهر یار نیست مرا به خانه ام ببر ستاره...
-
مپرس از تو چرا دل بریدم از اول..."کاظم بهمنی"
شنبه 17 تیر 1396 23:09
مپرس از تو چرا دل بریدم از اول به دست های تو کم بود امیدم از اول تو تاب گریه نداری؛ زمین نمی خوردم به این نتیجه اگر می رسیدم از اول دهان به خواهش بیهوده وا نمی کردم اگر جواب تو را می شنیدم از اول اگر از آخر قصه کسی خبر می داد بخاطر تو عقب می کشیدم از اول به چیدن پر و بالم چه احتیاجی بود من از قفس به قفس می پریدم از...
-
مشعل جان..."مشفق کاشانی "
شنبه 17 تیر 1396 22:54
تا مشعل جان در ره جانانه نهادیم خورشید جنون در دل ویرانه نهادیم شد شعلهور از سینه ی افروخته ی شمع داغی که به خاکستر پروانه نهادیم از پنجره ی مشرقی چشم تو خواندیم افسون نگاه تو و افسانه نهادیم مست از سر پیمان تو سر بر سر دستیم دل در گرو گردش پیمانه نهادیم از رنج گران شانه سبکبار شد ای دوست تا بار غم عشق تو بر شانه...
-
هر که در دست آمدش چوبی شبانی شد مرا... "رحیم معینی کرمانشاهی"
شنبه 17 تیر 1396 22:30
گر به خون دل میسر آب ونانی شد مرا در مقام صبر این هم امتحانی شد مرا عمر از پنجه گذشت و پنجه غم بر گلو صبر را نازم شه صاحبقرانی شد مرا طوطی و آینه دیدی ، شاعر وعزلت ببین سایه دیوار حیرت همزبانی شد مرا هر زمان ثابت شدم در سیر این صحرای کور ریگ غلطانی درای کاروانی شد مرا تا گلی از روزن طاق قفس بویم ز باغ پله پله رنج...
-
غزل شماره ۸۲..."حافظ"
شنبه 17 تیر 1396 03:34
آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین کس واقف ما نیست که از دیده چهها رفت بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت از پای فتادیم چو آمد غم هجران در درد بمردیم چو از...
-
ملاک عشق..."محسن نظری"
پنجشنبه 15 تیر 1396 20:52
نگو که یــاد تــو با گریــه پـاک خواهد شد ، که قلب من به هوای تو خاک خواهد شد تمـام مـردم اگـر از تـو روی گــردانند ، کسی برای تو این جا ، هلاک خواهد شد اگر بهای تو مرگ است ، جان که چیزی نیست اشاره کن به تنم ، سینه چاک خواهد شد بخند و جلــوه گری کن ، که رنگ لب هایت ، برای باده فروشان ملاک خـــواهد شـد به جز دلـم که به...
-
ای عشق، ای عزیزترین میهمان عمر... " فاضل نظری"
پنجشنبه 15 تیر 1396 05:32
غم خوار من به خانه ی غم ها خوش آمدی با من به جمع مردم تنها خوش آمدی بین جماعتی که مرا سنگ می زنند می بینمت، برای تماشا خوش آمدی راه نجات از شب گیسوی دوست نیست ای من، به آخرین شب دنیا خوش آمدی پایان ماجرای دل و عشق روشن است ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی...
-
باید که ز داغم خبری داشته باشد...“حسین جنتی”
پنجشنبه 15 تیر 1396 05:21
باید که ز داغم خبری داشته باشد هر مرد که با خود جگری داشته باشد حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش در لشکر دشمن پسری داشته باشد حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل بازیچه ی دست تبری داشته باشد سخت است پیغمبر شده باشی و ببینی فرزند تو دین دگری داشته باشد آویخته از گردن من شاه کلیدی این کاخ کهن بی که دری داشته باشد سر...
-
بت تراش... "نادر نادرپور"
سهشنبه 13 تیر 1396 11:05
پیکر تراش پیرم و با تیشه ی خیال یک شب ترا ز مرمر شعر آفریده ام تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم ناز هزار چشم سیه را خریده ام بر قامتت که وسوسه ی شستشو در اوست پاشیده ام شراب کف آلود ماه را تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم دزدیده ام ز چشم حسودان ، نگاه را تا پیچ و تاب قد ترا دلنشین کنم دست از سر نیاز بهر سو گشوده ام از هر زنی...
-
بعد از این بگذار قلب بیقراری بشکند... "فاضل نظری "
سهشنبه 13 تیر 1396 07:00
بعد از این بگذار قلب بیقراری بشکند گل نمی روید چه غم گر شاخساری بشکند باید این آیینه را برق نگاهی می شکست پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه ام صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند شانه هایم تاب زلفت را ندارد پس مخواه تخته سنگی زیر پای آبشاری بشکند کاروان غنچه های سرخ روزی می رسد...
-
دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست..."حسین منزوی"
سهشنبه 13 تیر 1396 04:06
دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست در من طلوع آبی آن چشم روشن یاد آور صبح خیال انگیز دریاست گل کرده باغی از ستاره در نگاهت آنک چراغانی که در چشم تو برپاست بیهوده می کوشی که راز عاشقی را از من بپوشانی که در چشم تو پیداست ما هر دوان خاموش خاموشیم، اما چشمان ما را در خموشی گفتگوهاست...
-
رباعی... "خاقانی"
دوشنبه 12 تیر 1396 11:35
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند روبه صفتان زشت خو را نکشند گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز مردار بود هر آن که او را نکشند
-
ترانه اقیانوس..."علی ایلیا"
دوشنبه 12 تیر 1396 08:30
می خندی و خندت مثل اون اولا نیست این جایی اما فکرت اصلا این جاها نیست جوری غریبی می کنی با من که انگار حتی قیافم واسه ی تو آشنا نیست حتی قیافم واسه ی تو آشنا نیست این که تو رو از دست بدم کابوس من بود آغوش آروم تو اقیانوس من بود تو تا همیشه توی قلبم موندگاری واسه پشیمونی همیشه وقت داری این که تو رو از دست بدم کابوس من...
-
کجایی؟..."عراقی"
دوشنبه 12 تیر 1396 04:10
کجایی؟ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد ، من رفتم بیا در من خوشی بنگر، شبت خوش باد من رفتم نگارا، بر سر کویت دلم را هیچ اگر بینی ز من دلخسته یاد آور، شبت خوش باد من رفتم ز من چون مهر بگسستی، خوشی در خانه بنشستی مرا بگذاشتی بر در، شبت خوش باد من رفتم تو با عیش و طرب خوش باش، من با ناله و زاری مرا کان نیست این بهتر، شبت خوش...