عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

ز دو دیده جان فشانم... "عراقی"

 

 ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی

 چه کنم؟ که هست اینها گل باغ آشنایی

 

 همه شب نهاده‌ام سر، چو سگان، بر آستانت

  که رقیب در نیاید به بهانه‌ی گدایی

 

 مژه‌ها و چشم یارم به نظر چنان نماید

 که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی

 

 در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟

 به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی

 

سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟

 که شنیده‌ام ز گلها همه بوی بی‌وفایی

 

 به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟

 که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟

 

 به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند

 که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟

 

  به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم

  چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی

 

  در دیر می‌زدم من، که یکی ز در در آمد

  که : درآ، درآ، عراقی، که تو هم از آن مایی

 


 

آنکه می گرید... "راینر ماریا ریلکه"



آنکه اکنون در کنجی از جهان می گرید ‏
بی سبب در جهان می گرید
بر من می گرید

آنکه اکنون در کنجی از شب می خندد
بی سبب در شب می خندد
بر من می خندد

آنکه اکنون در کنجی از جهان ره می پیماید
بی سبب در جهان ره می پیماید
به سوی من می آید.‏

آنکه اکنون در کنجی از جهان جان می سپرد
بی سبب در می گذرد
در من می نگرد


پرنده مردنی ست... "فروغ فرخزاد"

دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان می روم و انگشتانم را

بر پوست کشیده ی شب می کشم

چراغ های رابطه تاریکند

چراغهای رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب

معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنی ست...

 


 

 

کاش در دهکده عشق فراوانی بود... "مریم حیدر زاده"


کاش در دهکده عشق فراوانی بود

توی بازار صداقت کمی ارزانی بود


کاش اگر گاه کمی لطف به هم می کردیم

مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود


کاش به حرمت دلهای مسافر هر شب

روی شفاف ترین خاطره مهمانی بود


کاش دریا کمی از درد خودش کم می کرد

قرض می داد به ما هرچه پریشانی بود


کاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم

رنگ رفتار من و لحن تو انسانی بود


مثل حافظ که پر از معجزه و الهامست

کاش رنگ شب ما هم کمی عرفانی بود


چه قدر شعر نوشتیم برای باران

غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود


کاش سهراب نمی رفت به این زودی ها

دل پر از صحبت این شاعر کاشانی بود


کاش دلها پر افسانه نیما می شد

و به یادش همه شب ماه چراغانی بود


کاش اسم همه دخترکان اینجا

نام گلهای پر از شبنم ایرانی بود


کاش چشمان پر از پرسش مردم کمتر

غرق این زندگی سنگی و سیمانی بود


کاش دنیای دل ما شبی از این شبها

غرق هرچیز که می خواهی و می دانی بود


دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم

راز این شعر همین مصرع پایانی بود


من واژگون رقصیده ام... "نصراله مردانی"


 من‌ واژگون‌ من‌ واژگون‌ من‌ واژگون‌ رقصیده‌ام‌

 من‌ بی‌سر و بی‌دست‌ و پا در خواب‌ خون‌ رقصیده‌ام‌

 

 منظومه‌ای‌ از آتشم، آتشفشانی‌ سرکِشم‌

 در کهکشانی‌ بی‌نشان‌ خورشیدگون‌ رقصیده‌ام‌

 

 میلاد بی‌آغاز من‌ هرگز نمی‌داند کسی‌

 من‌ پیر تاریخم‌ که‌ بر بام‌ قرون‌ رقصیده‌ام‌

 

 فردای‌ ناپیدای‌ من‌ پیداست‌ در سیمای‌ من‌

 این‌‌سان‌ که‌ با فرداییان‌ در خود کنون‌ رقصیده‌ام‌

 

 ای‌ عاقلان‌ در عاشقی‌ دیوانه‌ می‌باید شدن‌

 من‌ با بلوغ‌ عقل‌ در اوج‌ جنون‌ رقصیده‌ام‌

 

 میلاد دانایی‌ منم، پرواز بینایی‌ منم‌

 من‌ در عروجی‌ جاودان‌ از حد فزون‌ رقصیده‌ام‌

 

 پیراهن‌ تن‌ پاره‌ کن، عریانی‌ جان‌ را ببین‌

 من‌ در جهان‌ دیگری‌ از خود برون‌ رقصیده‌ام‌

 

 با رقص‌ من‌ در آسمان، رقص‌ تمام‌ اختران‌

 من‌ بربلندای‌ زمان‌ بنگر که‌ چون‌ رقصیده‌ام

 

 

همیشه منتظرت هستم ... "طاهره صفارزاده"


همیشه منتظرت هستم
بی آن که در رکود نشستن باشم


همیشه منتظرت هستم
چونان که من
همیشه در راهم
همیشه در حرکت هستم
همیشه در مقابله


تو مثل ماه
ستاره
خورشید
همیشه هستی
و می درخشی از بدر
و می رسی از کعبه
و ذوالفقار را باز می کنی
و ظلم را می بندی


 همیشه منتظرت هستم
ای عدل وعده داده شده
این کوچه
این خیابان
این تاریخ
خطی از انتظار تو را دارد
و خسته است


تو ناظری
تو می دانی
ظهور کن
ظهور کن که منتظرت هستم
ظهور کن که منتظرت هستم...