عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

تو وقتی بی پناهی، زیباتری...“نیلوفر لاری پور”

 مگر می شود

به پایان داستان دل خوش کرد؟

به خیابان هایی

که تو در آن ها گم شده ای

سراغ کسی را می گیری

که زمانی دوستت داشت

رنگ چشم هایش را می دانی

جنس خنده هایش را

و ریتم ضربان بی قرار دلش را

اما نشانی خانه اش را

فراموش کرده ای

 

من کمی دور تر

سر پیچ اولین بی طاقتی

نگاهت می کنم

تا کم نیاورم

تا دوباره دستت را نگیرم

فقط همین،

سکوت می کنم

و خیره می مانم

به بی سرانجامی ات

 تو وقتی بی پناهی، زیباتری...

 


نترس من کنار توام... “نیلوفر لاری پور”

 

در من چیزی به یادگار بگذار

مثل عطر نفست

روی شقیقه گُر گرفته ام

وقتی که بی دلیل

تمام کوچه ها را به دنبالت می گردم

و تو مدام در گوشم می گویی:

"نترس من کنار توام"

 

مثل رد انگشتانت

بر اندوهِ پیشانی ام

وقتی به بی سرانجامی این انتظار

خیره می شوم

و تو می دانی

که باید یک روز بروم

 

سیگار و فندکت

کتاب و روزنامه ات

ساعت و خودکارت

و تو هربار چیزی جا می گذاری

تا باور کنم

دوباره باز می گردی

 

خانه کوچکم

سرشار از فراموشی های توست

وگرنه این یاکریم سرگردان

در ایوانِ مهربانش

هرگز تخم نمی گذاشت


 

 

 

 

به لبخندم اعتماد نکن..."نیلوفر لاری پور"

 

تا تورا به نام کوچکت صدا نکرده ام

به لبخندم

اعتماد نکن

من مثل هوای نیمه پاییزم

که دلت را می لرزاند

ولی

عاشقت نمی شود

هرگز چترت را فراموش نکن

شاید

یک روز

تورا به نام بخوانم

و تو باران یک ریز را،

طاقت نیاوری...

 


 

یخ کرده ام... "نیلوفرلاری پور"

یخ کرده ام

پوستم آن قدر مچاله شده،

که اثر انگشت های تو

دیگر پیدا نیست

آخرین مدرک بی گناهیم،

برای دادگاهی

که قاضی؛

وکیل مدافع توست

 

یخ کرده ام

دیشب تا صبح باران می بارید

در انفرادی هم ،

صدای باران را می شود شنید

بی پنجره حتی،

شنیده ام که می گویم

 

یخ کرده ام

حکم را می خوانند

به سلولم برمی گردم

و روی دیوار

با ناخن می نویسم،

"مادربزرگم همیشه می گفت:

هیچ وقت

به چشم های روشن اعتماد نکن"


تنها که می شوم ... "نیلوفر لاری پور"


تنها که می شوم 
یادم می افتد که رفتنی شده ای
من هنوز چمدانم را نبسته ام
بس که نشسته ام 
وبه ناخن های دستم خیره شده ام
تو امروز زیباتری
موهایت را از این کوتاه تر نکن
بگذار باد ،
فرصت کند تا پریشان ترش کند
گندمزار دور دست مرا...

کسی چه می داند؟
شاید با رفتنت
باد هم مرا فراموش کند 
دلش برایم بسوزد 
ودیگر هیچ وقت
در حوالی دلتنگی من پرسه نزند...

انگار رفتنی شده ای
من هنوز چمدانم را نبسته ام
این بوسه خداحافظی نیست!
همیشه دیر می کنم
آن قدر که؛
در پیچ کوچه گم می شوی
در کدام پیچ؟
در کدام کوچه؟

کسی چه می داند؛
خبر های بد از کدام سمت می آید؟
و چرا باد
به گندمزار که می رسد
باران می بارد؟


"گندمزار دور دست من..."


منم، که رویا شده ام..."نیلوفر لاری پور"

آن سایه ای
که از قاب پنجره رد شد،
عطری که نشناختی
دری که ناگهان بسته شد
کتابی که ورق خورد
نسیمی که نمی وزید
منم ... که رویا شده ام.


مرا بنویس
در افسانه ای که پایانش را نمی دانی
در خوابی که ندیده ای 
می خواهم طلسم شده باشم
و تصویرم از آینه ها عبور کند.


مرا زیباتر بنویس
با چشم هایی که روشن است 
پیراهنی از گردباد
و شاخه گلی خشک 
بر پریشانی گیسوانم
مرا آن گونه بنویس
که او
این بار عاشقم شود.
 

پ.ن: گاهی خواب مرا ببین.