عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

خلاصه ای از زندگینامه عنصری بلخی...

عنصری بلخی:

    

ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری بلخی شاعر پارسی‌گوی، نام‌آور به عنصری بلخی در سال ۳۵۰ هجری قمری در بلخ زاده شد. امیر نصر برادر سلطان محمود غزنوی، وی را به غزنه فراخواند. سلطان محمود غزنوی به او توجه نشان داد و به او عنوان ملک‌الشعرایی داد. عنصری در سال ۴۳۱ هجری قمری درگذشت.

اشعار بازمانده از عنصری به حدود دو هزار بیت می‌رسد؛ که شامل قصیده، غزل، رباعی، قطعه، ترکیب‌بند، و مثنوی است. بیشتر قصیده‌های او در ستایش سلطان محمود غزنوی و مسعود غزنوی‌است. در قصیده‌ها و غزل‌های عنصری اصطلاحات حکمت و منطق نیز وجود دارد. قصیده‌های عنصری بی‌مقدمه‌است و بیشتر به وصف می‌پردازد. مهم‌ترین مثنوی‌های عنصری عبارت‌اند از وامق و عذرا، شادبهر و عین‌الحیات، و سرخ‌بت و خنگ‌بت.

اشعار و رباعیات... "عنصری"

سر زلف مشکین جانان من

مرا کشت و پیچید بر جان من

 

ایا ترک سیمین تن سنگدل

هویدا به تو راز پنهان من

 

به فرمان منم باش تا برخوری

تو را بد نیاید ز فرمان من

 

نگردم من ز پیمان تو من به دل

مگر دان تو دل را ز پیمان من

 

 

**************************

 

 

گفتم:صنما دلم تو را جویان است

گفتا:که لبم درد تو را درمان است

 

گفتم:که همیشه از منت هجران است

گفتا:که پری ز آدمیان پنهان است

 

 

 

 **************************

 

 

چون مهره به روی تخته نردیم همه

گاهی جمعیم و گاه فردیم همه

 

سرگشته ی چرخ لاجوردیم همه

تا در نگیرد در نوردیم همه

 


 

باد نوروزی... "عنصری"


باد نوروزی همی در بوستان بتگر شود

تا زصنعش هر درختی لعبتی دیگر شود

 

باغ همچون کلبه بزاز پردیبا شود

راغ همچون طبله عطار پرعنبر شود

 

روی بند هر زمینی حله چینی شود

گوشوار هر درختی رشته گوهر شود

 

چون حجابی لعبتان خورشید را بینی به ناز

گه برون آید زمیغ و گه به میغ اندر شود

 

افسر سیمین فرو گیرد زسر کوه بلند

بازمینا چشم و زیبا روی و مشکین سر شود ...

 

 


 

بهار آمد... "عنصری"


بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد

 خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد

 

ز سوسن بشنو ای ریحان که سوسن صد زبان دارد

به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد

 

گل از نسرین همی‌پرسد که چون بودی در این غربت

 همی‌گوید خوشم زیرا خوشی‌ها زان دیار آمد

 

 سمن با سرو می‌گوید که مستانه همی‌ رقصی

 به گوشش سرو می‌گوید که یار بردبار آمد

  

بنفشه پیش نیلوفر درآمد که مبارک باد

 که زردی رفت و خشکی رفت و عمر پایدار آمد

  

همی‌ زد چشمک آن نرگس به سوی گل که خندانی

 بدو گفتا که خندانم که یار اندر کنار آمد

  

صنوبر گفت راه سخت آسان شد به فضل حق

 که هر برگی به ره بری چو تیغ آبدار آمد