عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

گام نخستین... “مهدی فرجی"

 

من آمده ام فاتح دنیاى تو باشم

تا گامِ نخستین به بلنداى تو باشم

 

تو قله ى برفى و نفسگیرتر از مرگ

مى خواهم از این دامنه همپاى تو باشم

 

با من! که تو آغوش اگر واکنى امروز

مصلوب شوم بر تو، مسیحاى تو باشم

 

با شاعرِ در بند جنونِ تو گرفتار

مى سوزم و مى سازم اگر جاى تو باشم

 

خورشیدَمی و عادت هر روزه ام این است؛

یک پنجره مبهوت تماشای تو باشم

  


یخ کرده ام... "نیلوفرلاری پور"

یخ کرده ام

پوستم آن قدر مچاله شده،

که اثر انگشت های تو

دیگر پیدا نیست

آخرین مدرک بی گناهیم،

برای دادگاهی

که قاضی؛

وکیل مدافع توست

 

یخ کرده ام

دیشب تا صبح باران می بارید

در انفرادی هم ،

صدای باران را می شود شنید

بی پنجره حتی،

شنیده ام که می گویم

 

یخ کرده ام

حکم را می خوانند

به سلولم برمی گردم

و روی دیوار

با ناخن می نویسم،

"مادربزرگم همیشه می گفت:

هیچ وقت

به چشم های روشن اعتماد نکن"


چوب لباسی..." هادی خوانساری"

آه ای چوب‌لباسی آرام من

آرام

که دست‌های زیادی برای

در آغوش کشیدن داری

و پاهای زیادی برای گریختن از من

از هر طرف که نگاهت می‌کنم

زیبایی

و رنگ‌به‌رنگ

هم‌چنان که ایستاده‌ای

هم‌چنان که می‌روی

و هم‌چنان که می‌آیی

این شعرها

را به تو آویزان می‌کنم

خودم را

شاید با من

حرفی بزنی!


آمدی لیلا ولی دیر آمدی... "حسین دلجو"


آمدی لیلا ولی دیر آمدی

دلخوشی ها رفته، دلگیر آمدی

 

آمدی  لیلا   بهاران   رفته اند

لاله ها از لاله زاران رفته اند

 

آمدی لیلا  نوای شعر نیست

در دلم، دیگر هوای شعر نیست

 

نیست آن شاعر، که دل ها می گرفت

از شما  با  عشق ، امضا  می گرفت

   ادامه مطلب ...

راز درون پرده ز رندان مست پرس... ”حافظ”

صوفی بیا که آینه صافیست جام را

تا بنگری صفای می لعل فام را

 

راز درون پرده ز رندان مست پرس

کاین حال نیست زاهد عالی مقام را

 

عنقا شکار کس نشود دام بازچین

کان جا همیشه باد به دست است دام را

 

در بزم دور یک دو قدح درکش و برو

یعنی طمع مدار وصال دوام را

 

ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش

پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را

 

در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند

آدم بهشت روضه دارالسلام را

 

ما را بر آستان تو بس حق خدمت است

ای خواجه بازبین به ترحم غلام را

 

حافظ مرید جام می است ای صبا برو

وز بنده بندگی برسان شیخ جام را

 


 

من به درگاه تو با بار گناه آمده ام... "؟"



من به درگاه تو با بار گناه آمده ام

شرمسارم ز تو با روی سیاه آمده ام

 

چشم پر اشک و دل خسته و بار سنگین

مستنمندم به در خانه شاه آمده ام

 

آتش معصیتم شعله کشد بر آفاق

زیر ابر کرمت من به پناه آمده ام

 

گر قبولم نکنی روی نمایم به کجا ؟

نه بدین جا ز پی حشمت و جاه آمده ام

 

من بیچاره  ز فعل بد خود منفعلم

شرمسارم ز پی عذر گناه آمده ام

 

بار الها دری از رحمت خود باز نمای

که به شوق کرمت این همه راه آمده ام

 

مذنب زار و حقیرم به  در خانه دوست

پی پوزش به دو صد ناله و آه آمده ام


میلاد با سعادت امام رضا (ع) خجسته و مبارک باد...

شکوه... "شهریار"

شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست

روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست

 

متن خبر که یک قلم بی‌تو سیاه شد جهان

حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست

 

چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رو نهیم

این هم از آب و آینه خواهش ماه کردنست

 

نو گل نازنین من تا تو نگاه می‌کنی

لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست

 

ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین

قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست

 

لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن

چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست

 

غفلت کائنات را جنبش سایه‌ها همه

سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردنست

 

از غم خود بپرس کو با دل ما چه می‌کند

این هم اگر چه شکوه‌ی شحنه به شاه کردنست

 

عهد تو (سایه) و (صبا) گو بشکن که راه من

رو به حریم کعبه‌ی "لطف آله" کردنست

 

گاه به گاه پرسشی کن که زکوة زندگی

پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست

 

بوسه‌ی تو به کام من کوه نورد تشنه را

کوزه‌ی آب زندگی توشه راه کردنست

 

خود برسان به شهریار ای که درین محیط غم

بی‌تو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست