عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

قلب ترک خورده... "حفیظ اله ممبینی"


به سرقلب ترک خورده ی من، پا مگذار

عاشقت را به قفس،این همه تنها مگذار

 

همه شب صدغزل ازوصف توگویم ای دوست

وعده ی امدنت را، توبه فردا مگذار

 

رخصتی ده نورعشق تو،بتابد برماه

آسمان را به کبودی، تومهیا مگذار

 

ای گل که دل از سینه ی بلبل بردی

بیش ازاین سربه سربلبل شیدا مگذار

 

دی بگفتم زخوش احوالی خویشم با تو

یا مرو یا مرا درغم خود جا مگذار

 

جوهرعشق نمک بود و افزون دادیم

ای نمک خورده بیا روی نمک پا مگذار

 

 

 

 

بی‌هیچ تردید و یا که گمان... "حفیظ اله ممبینی"

بی‌هیچ تردید و یا که گمان

به پایان خط نزدیک گشته‌ایم:

بهار رفت

تب‌ها فرو نشست

در سوز سرد به لرز نشسته و

با هیچ شعله‌ای دوباره گرم نمی‌شویم.

 

***

چه زیبا می‌شد مست و بدیع

که ناممکنی، ممکن

چون آرزویی که من دارم

و بدین سودای دور؛ دور

که سوگل روزگار من بار دگر و از برای همیشه

در بَرَکِ تاریک و گل‌آلود آبادی

کوبهٔ دروازه را می‌زد و

بر خرمن سرما و لرز درون

جرقٌه‌ای منوٌر و آتشین

روانه می‌کردست.

 

***

 

اما دریغ که:

گذشته مردی است و یاد؛ سرزنده:

داغم از آن ترگلِ روستا

که با طره‌های سیاه کناره‌های لچک و مشک آب به کول

به پیرگل شب برفی و انتظار بی‌‌‌نهایت من

پاسخی نگفت

و در طول پرچین مدرسه

تند می‌نمود گام

در پسین جهان

و تا خروس‌خوان خوابم را به بازیچه می‌گرفت:

{رویایِ شیرین و هستیِ ساده‌اش

با دامنی از علف مابین بره‌ها}

آه ‌‌ای تمامی نشاط که تو بوده‌ای!

و بار رنج مشک را به چشمه سپرده

تا شوکت مادرانه را به دست آری

هر جا که هستی و هر آن ‌چه شدی

از من به تو سلام و پیام؛

که:

گام تند مکن دیگر

کنار پرچین سوخته مدرسه

که سایه‌ای باز پس نمی‌دهد، هرگز

و‌گاه که خواب دهکده را بینی

آرام باش و فارغ ز بیم و هراس

چونان که:

ناخدای نپیموده اقیانوس

در سکون و ماتم درون خویش

پیر گشته است و زمین‌گیر

و به همدرد‌ی دلش:

{ضرب آهنگ قلب جهان لبریز از آفتاب

به نقطه صفر رسیده و خاموش گشته است}