عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

امان... "عارف قزوینی"


ای آمان از فراقت ، آمان

مُردم از اشتیاقت ، آمان

از که گیرم سراغت ، آمان ( آمان ، آمان ، آمان ، آمان )

مژده ای دل که جانان آمد

یوسُف از چَه به کنعان آمد

دور ِ مشروطه خواهان آمد ( آمان ، آمان ، آمان ، آمان )

عارف و عامی سر ِ می نشستند

عهد ِ محکم به ساقی بستند

پای خُم ِ توبه را شکستند ( آمان ، آمان ، آمان ، آمان )

چشم ِ لیلی چو بر مجنون شد

دل ز ِ دیدار ِ او پر خون شد

خون شد از راه ِ دل بیرون شد ( آمان ، آمان ، آمان ، آمان )

شکرُللَه که هجران طی شد

دیده از روی او روشن شد

موسم عشرت و شادی شد ( آمان ، آمان ، آمان ، آمان )

شکرُلِلَه که آزادی شد

مملکت رو به آبادی شد

موسم عشرت و شادی شد ( آمان ، آمان ، آمان ، آمان )

 

ای آمان از فراقت ، آمان

 

مُردم از اشتیاقت ، آمان

 

از که گیرم سراغت ، آمان ( آمان ، آمان ، آمان ، آمان

 

مژده ای دل که جانان آمد

 

یوسُف از چَه به کنعان آمد

 

دور ِ مشروطه خواهان آمد ( آمان ، آمان ، آمان ، آمان (

 

عارف و عامی سر ِ می نشستند

 

عهد ِ محکم به ساقی بستند

 

پای خُم ِ توبه را شکستند ( آمان ، آمان ، آمان ، آمان (

 

چشم ِ لیلی چو بر مجنون شد

 

دل ز ِ دیدار ِ او پر خون شد

 

خون شد از راه ِ دل بیرون شد ( آمان ، آمان ، آمان ، آمان (

 

شکرُللَه که هجران طی شد

 

دیده از روی او روشن شد

 

موسم عشرت و شادی شد ( آمان ، آمان ، آمان ، آمان(

 

شکرُلِلَه که آزادی شد

 

مملکت رو به آبادی شد

 

موسم عشرت و شادی شد ( آمان ، آمان ، آمان ، آمان )

 


 

 

از خون جوانان وطن لاله دمیده... "عارف قزوینی"


بندیک

هنگام می و فصل گل و گشت چمن شد

در بار بهاری تهی از زاغ  و  زغن  شد

از ابر کرم ، خطه ی ری رشک ختن شد

دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن  شد

چه کجرفتاری ای چرخ

چه بد کرداری ای چرخ

سر کین داری ای چرخ

نه دین داری 

نه آیین داری  ای چرخ

 

بند دو

از خون جوانان  وطن لاله  دمیده

از ماتم سرو  قدشان، سرو خمیده

در سایه گل بلبل از این غصه خزیده

گل نیز چو من در غمشان جامه دریده

چه کجرفتاری ای چرخ

 

بند سه

خوابند  وکیلان  و خرابند وزیران

بردند به سرقت همه سیم و زر ایران

ما را نگذارند به یک خانه  ویران

یارب بستان داد فقیران ز امیران

چه کجرفتاری ای چرخ

چه بد کرداری ای چرخ

سر کین داری ای چرخ

نه دین داری

نه آیین داری  ای چرخ

 

بند چهار

از اشک همه روی زمین زیر و زبر کن

مشتی گرت از خاک وطن هست به سر کن

غیرت کن  و اندیشه  ایام بتر کن

اندر جلو تیر عدو، سینه سپر کن

چه کجرفتاری ای چرخ

چه بد کرداری ای چرخ

سر کین داری ای چرخ

نه دین داری 

نه آیین داری  ای چرخ

 

بند پنج

از دست عدو  ناله ی من از سر درد  است

اندیشه هر آنکس کند از مرگ، نه مرد است

جان بازی عشاق، نه چون  بازی نرد  است

مردی اگرت هست، کنون  وقت  نبرد است

چه کجرفتاری ای چرخ

چه بد کرداری ای چرخ

سر کین داری ای چرخ

نه دین داری  ،

نه آیین داری  ای چرخ

 

بند شش

عارف ز ازل ، تکیه بر ایام  نداده  است

جز جام، به کس دست،چو خیام نداده است

دل جز بسر زلف دلارام نداده است

صد زندگی ننگ بیک نام نداده است

چه کجرفتاری ای چرخ

چه بد کرداری ای چرخ

سر کین داری ای چرخ

نه دین داری 

نه آیین داری  ای چرخ