عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

زندگی نامه ملک الشعرای بهار...

محمدتقی بهار


 

 

محمدتقی بهار

Mohammad-Taqi Bahar-Original.jpg

زادروز:              ۱۶ آبان ۱۲۶۵ - ۷ نوامبر ۱۸۸۶ مشهد، ایران

پدر و مادر:           میرزا محمدکاظم صبوری

مرگ:                 ۲ اردیبهشت ۱۳۳۰- ۲۲ آوریل ۱۹۵۱ میلادی (۶۴ سال) تهران، ایران

ملیت:                ایرانی

محل زندگی:      تهران

جایگاه خاکسپاری:گورستان ظهیرالدوله

در زمان حکومت: احمدشاه قاجار، رضاشاه پهلوی

بنیانگذار روزنامه نوبهار، روزنامه تازه‌بهار، انجمن ادبی دانشکده

پیشه شاعر، ادیب، مورخ، روزنامه نگار و سیاست‌مدار

تخلص:  بهار

سایت رسمی ملک الشعراء بهار

محمدتقی بهار، ملقب به ملک‌الشعرا، شاعر، ادیب، نویسنده،

روزنامه‌نگار و سیاست‌مدار معاصر ایرانی بود.


 

ادامه مطلب ...

مرغ سحر... "ملک‌الشعرای بهار"

 

مرغ سحر ناله سر کن

داغ مرا تازه‌تر کن

 

زآه شرربار این قفس را

برشکن و زیر و زبر کن

 

بلبل پربسته! ز کنج قفس درآ

نغمهٔ آزادی نوع بشر سرا

 

وز نفسی عرصهٔ این خاک توده را

پر شرر کن

 

ظلم ظالم، جور صیاد

آشیانم داده بر باد

   ادامه مطلب ...

قصیده دماوندیه... "ملک‌الشعرای بهار"


 

 ای دیو سپید پای در بند!

ای گنبد گیتی! ای دماوند!

 

از سیم به سر یکی کله خود

ز آهن به میان یکی کمر بند

 

تا چشم بشر نبیندت روی

بنهفته به ابر، چهر دلبند

   ادامه مطلب ...

ز فروردین... "ملک الشعرای بهار"


 

ز فروردین شد شکفته چمن

گل نوشد زیب دشت و دمن

 

کجایی ای نازنین گل من

بهار آمد با گل و سنبل

 

ز بیداد گل نعره زد بلبل

دل بلبل نازک است ای گل

 

دل او را از جفا مشکن

بهار از گل سایبان دارد

 

دربغا کز پی خزان دارد

خوش آن کس کاو یاری جوان دارد

 

بتی تازه با شراب کهن

دلم گشت از چرخ بوقلمون

 

چو جام می ‌لب به لب پرخون

غم عشقت شد برغمم افزون

 

شد از ستمت

ز دست غمت

 

غرق خون دل من

مجنون دل من

 

محزون دل من

پر ز خون دل من

 

نگارا رحمی نما به چشم ترم

که‌ من از زلفت بتا شکسته ترم

 

اگر بردم جان از غم دوران

ز درد فراق تو جان نبرم

 

عزیز دلم بت چگلم آبروی چمن

بهار مرا خزان منما نازنین گل من

 


یا که به راه آرم این صید دل رمیده را... "ملک الشعرای بهار"


یا که به راه آرم این صید دل رمیده را  

یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را 


یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن  

یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را 


کودک اشک من شود خاک‌نشین ز ناز تو  

خاک‌نشین چرا کنی کودک نازدیده را؟ 


چهره به زر کشیده‌ام، بهر تو زر خریده‌ام  

خواجه! به هیچ‌کس مده بنده‌ی زر خریده را 


گر ز نظر نهان شوم چون تو به ره گذر کنی  

کی ز نظر نهان کنم، اشک به ره چکیده را؟ 


گر دو جهان هوس بود، بی‌تو چه دسترس بود؟ 

باغ ارم قفس بود، طایر پر بریده را 


جز دل و جان چه آورم بر سر ره؟ چو بنگرم  

ترک کمین گشاده و شوخ کمان کشیده را 


خیز، بهار خون‌جگر! جانب بوستان گذر  

تا ز هزار بشنوی قصه‌ی ناشنیده را 



ازماست که‌برماست..."ملک الشعرای بهار"

این دود سیه فام که از بام وطن خاست

ازماست که‌برماست

وین شعله سوزان که برآمد ز چپ وراست

ازماست که‌برماست

  ادامه مطلب ...

دیدار رخ یار دل‌افروز و دگر هیچ... "ملک الشعرا بهار"


شمع ایم و دلی مشعله‌افروز و دگر هیچ

 شب تا به سحر گریه‌ی جانسوز و دگر هیچ

 

افسانه بود معنی دیدار، که دادند

 در پرده یکی وعده‌ی مرموز و دگر هیچ

 

خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات

 مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ

 

زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشه‌ورانش

  گهواره‌تراش‌اند و کفن‌دوز و دگر هیچ

 

زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست

 لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ

 

خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی

 دیدار رخ یار دل‌افروز و دگر هیچ