عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

عجب صبری خدا دارد... "معینی کرمانشاهی"


عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

همان یک لحظه اول

که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان

جهان را با همه زیبایی و زشتی

بروی یکدیگر ویرانه می کردم

 

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

که در همسایه صدها گرسنه،چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم

نخستین نعره مستانه را خاموش آندم

بر لب پیمانه می کردم

 

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

که می دیدم یکی عریان و لرزان دیگری پوشیده از صد جامه رنگین

زمین و آسمان را

واژگون مستانه می کردم

 

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

نه طاعت می پذیرفتم

نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرهاتیز کرده

پاره پاره در کف زاهد نمایان

سبحه صد دانه می کردم

 

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان

هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو

آواره و دیوانه می کردم

 

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان

سرا پای وجود بی وفا معشوق را

پروانه می کردم

 

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

بعرش کبریایی با همه صبر خدایی

تا که میدیدم عزیز نابجایی ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد

گردش این چرخ را

وارونه بی صبرانه می کردم

 

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

که میدیدم مشوش عارف عامی ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش

بجز اندیشه عشق و وفا معدوم هر فکری

در این دنیای پر افسانه می کردم

 

عجب صبری خدا دارد

چرا من جای او باشم

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای زشتکاری های این مخلوق را دارد

وگرنه من به جای او چو بودم

یک نفس کی عادلانه سازشی

با جاهل و فرزانه میکردم

عجب صبری خدا دارد،

 عجب صبری خدا دارد!

 


نه از دورفلک مهری... "مهرداد اوستا"


نه از دورفلک مهری،نه ازبزم جهان کامی

نه شمع هستی ام را از نسیم فتنه آرامی

به جانم راه زد هربار،دردی بر سر دردی

به راهم باز شد هرگام، دامی در پی دامی
...
نه جان را اشتیاقی بردل از عشق پری رویی

نه دل را آرزویی در سر از مهر دل آرامی

فراز آورد گشت آسمان، چاهی به هرچاهی

فرو گسترد دور زندگی، دامی به هر گامی

درود و آفرین تاکی؟ که پاسخ بشنوی هردم

دعایی را به نفرینی، سلامی را به دشنامی

متاب ای اختر برج سرافرازی بر آن مجلس

که گردد جام مهر و ماه او برکام خودکامی

من و زین پس به پاس دولت آزادگی، دوری

که دامن گیر آمد خاک کوی هر گل اندامی

 



 

کرامات نورانی... "سیدحسن حسینی"


 

هلا ، روز و شب فانی چشم تو
دلم شد چراغانی چشم تو

به مهمان شراب عطش می دهد
شگفت است مهمانی چشم تو

بنا را بر اصل خماری نهاد
ز روز ازل بانی چشم تو

پر از مثنوی های رندانه است
شب شعر عرفانی چشم تو

تویی قطب روحانی جان من
منم سالک فانی چشم تو

دلم نیمه شب ها قدم می زند
در آفاق بارانی چشم تو

شفا می دهد آشکارا به دل
اشارت پنهانی چشم تو

هلا توشه راه دریا دلان
مفاهیم طوفانی چشم تو

مرا جذب آیین آیینه کرد
کرامات نورانی چشم تو

از این پس مرید نگاه توام
به آیات قرآنی چشم تو