عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

تا صبح یک شب با خدا همراه بودم... "کاوه جوادیه"

 

تا صبح یک شب با خدا همراه بودم

من هم چو او از راه و چاه آگاه بودم

 

شام درازی بود و راهی مِه گرفته

بر پردة مِه خاطرات عمر رفته

 

شد جلوه گر مانند فانوس خیالی

من می گذشتم، با چه شوری، با چه حالی

 

آن شب خدا تا صبح با من بود، با من

خورشید بالا آمد و شد دشت روشن

 

برگشتم و انداختم نیمه نگاهی

بر راه شب پیموده ام، خواهی نخواهی

 

دیدم که در طول ره طولانی ما

از ما دو ردِّ پا به جا مانده است آن جا

 

دستی نمودم سایه بان چشم هایم

تا ردِّ پای خویش را بهتر بپایم

 

دیدم در آن راه شبانه جای بر جا

یک ردِّ پا از ما به جا مانده است تنها

 

یعنی که در آن لحظه های شاد و آرام

پیداست هر دو ردِّ پا همراه و همگام

 

امّا به هر جائی که از من بخت برگشت

یک ردِّ پا مانده است بر روی تن دشت

 

ابرو کشیدم در هم و دستش گرفتم

قدری فشردم، زیر لب با شکوه گفتم:

 

تو گفته بودی با منی، پیوسته، هرجا

تنها رفیق شادیم بودی؟ خدایا

 

امّا در آن هنگامه های سختی و شرّ

با من نبودی، ردِّ پایت نیست، بنگر

 

رفتی مرا تنها رها کردی، تو تنها

آن سو نگه کن، ردِّ پایت نیست حتّی

 

امّا خدا لبخند شیرینی زد و گفت:

بهتر نگه کن بر دو ردِّ پای همجفت

 

ما رهنورد کهنه این پیر دشتیم

همپای هر ره پو از این صحرا گذشتیم

 

ما رهبری کردیم آدم را در این خاک

بال بشر گشتیم، تا پیمود افلاک

 

گفتیم تا پایان ره ما با تو هستیم

همراه یونس(ع) در دل ماهی نشستیم

 

گفتیم بر دریا بران، ای نوح(ع) ، بی بیم

"سَخَّر لَنا هذا" بگو، ما ناخدائیم

 

ما دست در آتش زدیم و گل درآمد

در نیل تا ما پا نهادیم آب پس زد

 

ما با دم عیسی(ع) به بیماران شفائیم

آن کس که تاج خار بر سر داشت، مائیم

 

دندان ما بشکست، نی دندان احمد (ص)

بر فرق ما خاکستر آمد، نی محمد(ص)

 

آن جا که راه سخت تا یأست کشانده است

دانی چرا یک ردِّ پا بر دشت مانده است

 

آن ردِّ تنها، ردِّ پای ماست، نی تو

امّا نگویی راه پیمودیم بی تو

 

پنداشتی ما بر سر صحرا پریدیم؟

نی، ما تو را آن جا به دوش خود کشیدیم

 


قلب ها درد هجران ندارد... "کاوه جوادیه"


قلب ها درد هجران ندارد

چشم ها اشک پنهان ندارد

 

سال ها آسمان را گرفته است

ابرهائی که باران ندارد

 

خشکسالی است در دشت دل ها

شبنمی این بیابان ندارد

   ادامه مطلب ...

از دشت جوانی نگذشتیم، پریدیم... "کاوه جوادیه"

از دشت جوانی نگذشتیم، پریدیم

وز کودکی کوته خود خیر ندیدیم

در مدرسه هرچند به سرمشق معلم

صد بار نوشتیم که دلدار گزیدیم

چون دست کشیدیم ز درس و طلب علم

دستی به سر زلف نگاری نکشیدیم

هرگز نگَزیدیم لب لعل نگاری

زاینروی به دندان لب انگشت گَزیدیم

از مدرسه و درس و طلب پا نکشیده

یک راست به محراب مناجات خلیدیم

تا بتکده رفتیم و سر سجده نهادیم

لکن ز هوس ناز بتان را نخریدیم

یک بار به پس کوچة خمار نرفتیم

مستانه سوی میکده هرگز نخزیدیم

آن غوره ترشیم که انگور نگشتیم

جامی نکشیدیم و شرابی نچشیدیم

پروانة شمعیم، به پروا نه به جمعیم

بر پیلة تنهائی خود تار تنیدیم

در باغ نگشتیم و به گلزار نرفتیم

عطری نشمیدیم و گلی سرخ نچیدیم

آن بوتة زاریم که بر خاک نشستیم

چون سرو به گلزار جهان قد نکشیدیم

قد راست نکردیم چنان سرو و صنوبر

چون بید خمیدیم و چنان تاک تکیدیم

هرچند که گفتیم که بر خاک نشستیم

چون "شمس" ولیکن ز سر کوه دمیدیم

هرچند که در طبله خود مُشک نداریم

هرچند که گفتیم که عطری نشمیدیم

هرچند که قدی نکشیدیم چنان سرو

"وطواط رشیدیم" و "عطار فریدیم"

هرچند سیه مشق سر زلف نوشتیم

هم موی به مو "حافظ" قرآن مجیدیم

بر دایرة ارض چو پرگار بگشتیم

آخر به همان نقطه که بودیم رسیدیم

ما کفتر جلدیم که هرچند بچرخیم

آن جای نشینیم کز آن جای پریدیم

 


یک لبخند... "کاوه جوادیه"

 

صبح سحر با رفتگر یک لبخند

با کوچه و با رهگذر یک لبخند

 

با خانه و با اهل خانه بدرود

با روز و با دیوار و در یک لبخند

 

در کوچۀ هر روز دوری از خویش

با هر غریب همسفر یک لبخند

 

با مهربانی، با محبت، با عشق

با یار از جان دوست تر یک لبخند

 

با کینه ها، با قهرها، با نفرت

با دشمن پرخاشگر یک لبخند

 

در غصه ها، در رنج ها، در اندوه

تنها به جای اشک تر یک لبخند

 

از صبح تا شب در مسیر بودن

با رهنورد و راهبر یک لبخند

 

با درب و دالان و اتاق خانه

بعد از سلامی مختصر یک لبخند

 

آن گاه با روز و هیاهو بدرود

اندازۀ شب تا سحر یک لبخند

 

در بزرگداشت مهرداد اوستا... "کاوه جوادیه"


مــیهمانی آفتاب گذشت

 موسم شعرهای ناب گذشت

 

 هــای های هزار چشم رسید

 از سر گریه نیز آب گذشت

 

روزنی سوی روشنایی نیست

 تیرگی ماند و آن شهاب گذشت

 

دودی از شمع ماند و نوری نیست

 نور از چشم ماهتاب گذشت

 

آسمان زار زر می گرید

 در دو چشمش مگر سحاب گذشت؟

 

داستان ساز قصۀ پرواز

 داستان شد از این کتاب گذشت

 

اوستادی نهاد بر هم چشم

 چشم بگشا که وقت خواب گذشت

 

وقت، وقتِ گل و گلاب و می است

 زاین چمن نکهت گلاب گذشت

 

ســاغر پر شراب خانگیش

 وه که بی ترس احتساب گذشت

 

تــاک هایش شراب افشان باد

 کز سر میکده شراب گذشت

 

آی «کاوه» ز محتسب مهراس

 کار و بار تو از حساب گذشت

 

 


ﺷﻌﺮﯼ ﺍﺯ ﮐﺎﻭﻩ ﺟﻮﺍﺩیه، ﺷﺎﻋﺮ ﻃﻨﺯ پرداز ﺩﺭ ﺗﻮﺻﯿﻪ ﺑﻪ ﺭﺋﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﻣﻨﺘﺨﺐ ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﺣﺴﻦ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ

  

ﺁﺷﯿﺦ ﺣﺴﻦ ﺣﺮﻓﯽ ﺩﺍﺭﻡ،

ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﮔﻮﺵ ﺑﺪﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ

ﯾﻪ ﺑﺎﻏﯽ ﺗﻮﯾﻪ ﭘﺎﺳﺘﻮﺭﻩ،

ﮐﻪ ﻣﻬﻤﻮﻧﺎﺵ ﻣﯿﺎﻡ ﻣﯿﺮﻥ

ﺗﻤﻮﻡ ﺑﺎﻍ ﭘﺎﺳﺘﻮﺭُ ﻫﺸﺖ ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﮐﻮﺩﺵ ﺩﺍﺩﻥ

ﺑﯿﺎ ﻭ ﺗﺨﻢ ﮔﻞ ﺑﭙﺎﺵ ﮔﻞ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻭﻃﻦ ﺑﺰﻥ

ﭼﺸﻢ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺘﻪ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺟﻮﻭﻥ ﻭ ﻣﺮﺩ ﻭ ﻭ ﺯﻥ

)ﺑﭙﺎ ﺩﻻ ﺭﻭ ﻧﺸﮑﻨﯽ، ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻄﺮﻧﺎﮐﻪ ﺣﺴﻦ (

 

ﻧﮕﯽ ﮔﺮﻭﻧﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﭼﻪ، ﻧﮕﯽ ﺗﻮﺭﻡ ﺑﻪ ﺗﻮﭼﻪ

ﻧﮕﯽ ﮐﻪ ﻫﺮﮐﯽ ﺭﻓﺘﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺷﻪ ﺳﻮﻡ ﺑﻪ ﺗﻮﭼﻪ

ﻧﮕﯽ ﮐﻪ ﻧﺮﺥ ﺑﺮﻕ ﻭ ﺁﺏ ﻭ ﻧﻮﻥ ﻭ ﮔﻨﺪﻡ ﺑﻪ ﺗﻮﭼﻪ

ﻧﮕﯽ ﮐﻪ ﮔﺸﻨﻪ ﻣﻮﻧﺪﻥِ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻮﭼﻪ

ﻧﮕﯽ ﺗﻮﯼ ﻣﺤﻞ ﻣﺎ ﺍﺭﺯﻭﻧﯿﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ

)ﺑﭙﺎ ﺩﻻ ﺭﻭ ﻧﺸﮑﻨﯽ، ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻄﺮﻧﺎﮐﻪ ﺣﺴﻦ (

 

ﺗﻮ ﺩﻭﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻟﻪ ﺗﻮ

ﺭﺋﯿﺲ ﻣﺠﻠﺲ ﻣﺎﻟﯽ ﺭﺋﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﭘﺮﻭ،

ﻧﺨﺴﺖ ﻭﺯﯾﺮ ﺳﻮﻣﺎﻟﯽ ﯾﻪ ﺍﺳﻘﻔﯽ ﺗﻮ ﻭﺍﺗﯿﮑﺎﻥ،

ﮐﺎﻫﻦ ﭘﯿﺮ ﻧﭙﺎﻟﯽ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﻣﺠﻤﻊ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﮐﺮﻩ ﺷﻤﺎﻟﯽ

ﻣُﺮﺩ ﺍﮔﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺗﺴﻠﯿﺖ ﻣﺎﺩﺭﺷﻮ ﺑﻐﻞ ﻧﺰﻥ

)ﺑﭙﺎ ﺩﻻ ﺭﻭ ﻧﺸﮑﻨﯽ، ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻄﺮﻧﺎﮐﻪ ﺣﺴﻦ(

 

ﺍﮔﻪ ﯾﻪ ﻭﻗﺖ ﺭﻓﺘﯽ ﺳﻔﺮ، ﭼﻪ ﺧﺎﺭﺟﯽ ﭼﻪ ﺩﺍﺧﻠﯽ

ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﺒﺮ، ﭼﻪ ﻫﻤﮑﺎﺭﯼ ﭼﻪ ﻓﺎﻣﯿﻠﯽ

ﺍﮔﻪ ﯾﻪ ﻭﻗﺖ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﭼﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﺒﻞ ﭼﻪ ﺻﻨﺪﻟﯽ

ﺣﺮﻓﺎﯼ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﻧﺰﻧﯽ ﭼﻪ ﺍﺯ ﻟﻮﻟﻮ ﭼﻪ ﺍﺯ ﻟﯿﻠﯽ

ﺑﻪ ﻭﻋﺪﻩ ﻫﺎﺕ ﭘﺸﺖ ﻧﮑﻨﯽ، ﭼﻪ ﺑﺎ ﻋﻤﻞ ﭼﻪ ﺑﺎ ﺳﺨﻦ

)ﺑﭙﺎ ﺩﻻ ﺭﻭ ﻧﺸﮑﻨﯽ، ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻄﺮﻧﺎﮐﻪ ﺣﺴﻦ (

 

ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯽ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺻﻒ ﺑﮑﺸﻨﺪ ﭘﺸﺖ ﺩﺭﺕ

ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯽ ﺍﺯ ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﻇﻬﺮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺸﻨﺪ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ

ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯽ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﻫﻤﺶ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﺕ

ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯽ ﻣﻘﺪﺳﯽ، ﻫﺎﻟﻪ ﻧﺒﯿﻨﯽ ﺭﻭ ﺳﺮﺕ

ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﭼﺸﻤﺎ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ، ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯽ ﺍﯾﻨﺎ ﺧُﻠﻦ

)ﺑﭙﺎ ﺩﻻ ﺭﻭ ﻧﺸﮑﻨﯽ، ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻄﺮﻧﺎﮐﻪ ﺣﺴﻦ (

 

ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﺏ ﻭ ﮔِﻠﻤﻮ

ﺷﻮﺧﯽ ﻭ ﺟﺪﯼ ﮔﻔﺘﻤﺶ ﻫﻤﯿﻨﺠﺎ ﺣﺮﻑ ﺩﻟﻤﻮ

ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﯿﺸﻨﻮﯼ ﺍﯾﻮﻟﻤﻮ

ﺍﻣﺎ ﺍﺯﺵ ﺩﻭﺭ ﻧﺸﯽ ﻭ ﺳﺮ ﻧﺒﺮﯼ ﺣﻮﺻﻠﻤﻮ

ﺧﻼﺻﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﮔﻔﺘﻨﻪ ﻧﮕﯽ ﮐﺴﯽ ﻧﮕﻔﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ

)ﺑﭙﺎ ﺩﻻ ﺭﻭ ﻧﺸﮑﻨﯽ، ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻄﺮﻧﺎﮐﻪ ﺣﺴﻦ (

 


ایـــــران ۲۷ خرداد, ۱۳۹۲

 

 

الوداع شهر پیمبر... "کاوه جوادیه"


دیگر ای شهر پیمبر الوداع

دیگر ای معنای کوثر الوداع


ای در جبریل، ای باب النسا
ای ستون های مکرر الوداع


ای سریر و ای وفود و ای حرس
توبه و حنانه، یک سر الوداع


ای مصلای علی، ای مأذنه
مسجد و محراب و منبر الوداع


خاک عبدالّه مزار بی نشان
با تو ای کنج معطر الوداع


ای بقیع و خفتگان در بقیع
ای کبوترهای بی پر الوداع


ای حسن، ای باقر، ای زین العباد
پیشوای شیعه، جعفر، الوداع


ای مساجد، قصه های آشنا
با شما هم بار دیگر الوداع


ای غمامه، ای اجابه، ای بِلال
ای قبا و ای اباذر الوداع


ای احد، ای فتح، ای ذو قبلتین
فاطمه، سلمان و حیدر الوداع


اینک ای میعادِ میقات السلام
دیگر ای شهر پیمبر الوداع
"مسجدالنبی"

 7/10/72