عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

نمی خواستم به کسی بگویم..."یوتاب رضائی"

نمی خواستم به کسی بگویم 
درخت شدی
نمی خواستم
از چهار جهت غروب
عکس یادگاری بگیرم 
بیفتد آهویی
در انزوای روز
و تو خط ممتد لبی شوی 
بر بوسه ی گوزنی نر
نمی خواستم
سایه در ادامه ی غروب 
بیقرار ماه باشد
شب 
زیر پتوی گرم 
بلرزی!
نمی خواستم بگویم 
دیوار شدی 
دویدی باور خیابان را
تا تمام شهر
تو را از من بگیرد ...

 


 

بیا عوض کنیم... "یوتاب رضائی"

بیا عوض کنیم 
جای خواب و بیداریمان را
شب
در من بیدار 
روز ایستاده 
جلوی در خانه تان 
پدر رفت
سر کوچه پاییز را خبر کند 
قابله ها خبر آوردند 
خواهرم شده ای 
و من 
ملحفه های مادر را 
در بقچه پیچیدم 
ستاره ام شدی
تا با هم ،شب بازی کنیم 
شب شدی 
تا ستاره از لباس عربی مادر 
بر قالیچه ی ایوان
بریزد
و حیاط خلوت را 
به دورترین مرکز زمین بیندازم 
دریا شدی 
تا کنگان از جاده های کوه 
به جنوبم رسید !

همین که... "یوتاب رضایی"


 

همین که چشمهایم را می بندم 

می آیی ازآنسوی نرده ها 

ازبادمی گذری تابه شاخه های ارغوانی برسی 

تن رودخانه رالمس می کنی 

تابرسی پای چشمهای من 

کوزه ات راپرکنی از زلالی شب وار مردمک هایم

می خندی

هنوزچشمهایم رابسته ام

تالبخندت را لمس کنم

بامن می رقصی

موسیقی کفش هایت با دشت یکی می شود

ودرقلب من جریان می گیری

هنوزچشمهایم رابسته ام

تومی خندی

به شب

به چراغ شکسته ی کوچه

به انتهای پارس کردن سگ ها

مرامی شنوی

مرامی نوشی

مرامی رقصی

هربارکه چشمهایم رامی بندم ...