ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هیچ چیزی از تو نمیخواستم
عشق من
فقط میخواستم
در امتداد نسیم
گذشته را به انبوه گیسوانت ببافم
تار به تار
گره بزنم به اسطورههای نارنجی
که هنگام راه رفتن
ستارههای واژگانم
برایت راه شیری بسازند
میخواستم سر هر پیچ
یک شعر بکارم
بزنی به موهات
که وقتی برابر آینه می ایستی
هیچ چیزی
جز دستهای من
بر سینهات دل دل نکند
میخواستم تمام راه با تو باشم
نفس بزنم
برایت بجنگم
بخاطرت زخمی شوم
و مغرور پای تو بایستم
بر ستون یادبود شهر
میخواستم
خوشحالیات را ببوسم
در هوا در دلم
دلم ولی جا ماند
روی خالیهای انتظار
گم شد
در تودههای خاکستری
در سفیدی سرد آنهمه دیوار
گفتم
لابلای این جنگل سیاه
یکی نباید گل سرخ من باشد؟
آنهمه آدم
آمدند و رفتند و ناپدید شدند
دیده ندیده... همگی ندید شدند
تلألو تکرار اما هنوز
در نبضم واژههای بیقرار بود
امید دیدنت
مثل نفسهای تو
هوای بهار بود...