عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

موهایِ تو در باد به هوهو که چه یعنی... “شهراد میدرى”

 

موهایِ تو در باد به هوهو که چه یعنی

بر شانه رها مخملِ جادو که چه یعنی

 

گیرم که سراپایِ تو دل می برد از ناز

دلبر شده ای غرقِ هیاهو که چه یعنی

 

هر گوشه کمین کرده پلنگی سرِ راهت

چشمانِ خرامانِ تو آهو که چه یعنی

 

آیینه در آیینه شده محوِ نگاهت

تصویرِ تو افتاده به هرسو که چه یعنی

 

خشکش زده زنبور از این شهد و تو خندان

لب هایِ تو شیرین/ترِ کندو که چه یعنی

 

مهتابی و دریاچه به تصنیفِ تو مشغول

در پرده ات آوازِ پرِ قو که چه یعنی

 

اندامِ بلورینِ تو چون شعرِ سپید است

چشمانِ تو هر سایه غزل گو که چه یعنی

 

ترسم که به منزل نرسد بارِ کجِ تو

کج می کنی از اخم، هی ابرو که چه یعنی

 

در خواب مرا دیدی و خندیدی و رفتی

از در ننهادی قدمی تو که چه یعنی

 

با اشک نوشتم غزلی پیشکشِ تو

اما تو فقط وردِ لبت "او" که چه یعنی

 

شمال و جنگل و کلبه فراهم کردنش با من..." شهراد میدرى"

 

شمال و جنگل و کلبه فراهم کردنش با من

حریرِ سبزِ شالی خیسِ نم نم کردنش با من

 

گُلِ رنگین کمان در انتهایِ کوچه باغِ ابر

به استقبالِ تو سر تا کمر خم کردنش با من

 

اگر سردت شده روشن کن آغوشِ اجاقم را

برایِ شعله ای بوسه مصمم کردنش با من

 

عجب قندِ سمرقندی، عجب چایِ بخارایی

بیا مهمانِ حافظ شو، غزل دم کردنش با من

 

بزن لبخند در آیینه تا از شب بیاویزم

خودت ماهم شوی از ماه، رو کم کردنش با من

 

برقص و درهم و برهم بریز ابریشمِ مویت

چنین آشوبِ دلخواهی منظم کردنش با من

 

مرا با خود ببر تا جاذبه، با سیبِ حوایت

دلی سر به هوا این گونه، آدم کردنش با من

 

تو مو خرمایِ زیتون چشمِ لب انجیرِ من باشی

در این بیتِ مقدس وصفِ مریم کردنش با من

 

لبی تر کن، معطر کن هوایِ باغِ جانم را

هزاران برگِ گُل شادابِ شبنم کردنش با من

 

اگرچه هر درود آغازِ بدرود است و دلتنگی

بیا کارت نباشد چاره یِ غم کردنش با من

 

خیالی بود اگرچه این غزل اما خیالی نیست

تو باشی این همه رویا مجسم کردنش با من

 


شعرناب... “شهراد_میدری”

  

پرده های گلباف را

گرده گیری کرده ام

پنجره را بروی پروانه ها گشوده ام

گلدان های بالکن را آب

پیچک های سرریز نرده ها را تاب

و شرشر فواره ها را شعر ناب داده ام

 

سماور می نوازد

و قوری چای گرم آواز است

و استکان ها به تماشا صف کشیده اند

مثل هر روز خیالت در راه است

تا من و اشک های خوش آمد گویم

دستی به سر و روی سفره ی ابر بکشیم و

خوشبخت ترین میز/با/نان آفتاب باشیم.

 


پرده های گلباف ... “شهراد میدری”

پرده های گلباف را

گرده گیری کرده ام

پنجره را به روی پروانه ها گشوده ام

گلدان های بالکن را آب

پیچک های سرریز نرده ها را تاب

و شرشر فواره ها را شعر ناب داده ام

سماور می نوازد

و قوری چای گرم آواز است

و استکان ها به تماشا صف کشیده اند

مثل هر روز خیالت در راه است

تا من و اشک های خوشآمدگویم

دستی به سر و روی سفره ی ابر بکشیم و

خوشبخت ترین میز

با

نان آفتاب باشیم.

 


  

شعرهایم مال تو... "شهراد میدرى"

دختر فالوده موی شهر شیرازی که چه؟

بستنی لب، طالب لیسیدن و گازی که چه؟

 

مشتری هایت فراوان و سرت خیلی شلوغ

پسته چشم و روسری وانیلی و نازی که چه؟

 

اخم و تخمت آبلیمو، خنده هایت چون شکر

باز معجونی ملس از این دو می سازی که چه؟

 

ادعایت می شود شاخه نبات حافظی

هی تفال می زنی و کاشف رازی که چه؟

 

قند خون شهر را خیر سرت بالا نبر

این همه شیرین زبان هستی و طنازی که چه؟

 

چون که دستم هست خالی بی محلی می کنی

رویگردان از منی و غرق آوازی که چه؟

 

بیشتر چون می شوم پاپیچ با من بودنت

طعنه بارم می کنی دستم می اندازی که چه؟

 

پیش من خود را نگیر و آن یخت را باز کن

سردمهری، گیرم اصلن اهل قفقازی، که چه؟

 

گرچه هستم یک پیاده، عاقبت کیش منی

شاهی و عارت می آید عشق سربازی که چه؟

 

بعد از این مال خودم شو، شعرهایم مال تو

"نه" نگو و حلقه را بردار، لجبازی که چه؟

 


گاه بارانی و می باری و گاه... ‫"شهراد میدرى"

 

گاه بارانی و می باری و گاه، رقص پُرشور نسیمم می شوی

گاه گنجشکی کنار پنجره، گاه شوق یاکریمم می شوی

 

سایه سار باغ های نوبرت، سیب گونه توت لب های ترت

شُرشُر رود عسل در دفترت، شعر جنات نعیمم می شوی

 

گردن آویزت صلیب آفتاب، گیسوانت برگ زیتون و شراب

بر لبت انجیل برنابای ناب، راوی عهد قدیمم می شوی

 

از بلندی های جولان تنت، تا نوار غزه روی دامنت

تا شب اشغالی پیراهنت، ماریای اورشلیمم می شوی

 

عشوه ات اعجاز و دینت دلبری، عشق خود را می کنی یادآوری

با دو ابروی کج پیغمبری، چون صراط مستقیمم می شوی

 

جرعه جرعه ماهی و ماهوری و ارغوان پوشیده ی انگوری و

کوچه گرد شهر نیشابوری و مست خیام حکیمم می شوی

 

خوش خرامان خوش کرشمه چون غزال، مثل سایه می خزی با شور و حال

نرم و آهسته میایی در خیال، پنجه ورچین حریمم می شوی

 

در به رویت می گشایم بیقرار، تا میایی می رسد فصل بهار

چین به چین دامنت غرق انار، نقش خوشرنگ گلیمم می شوی

 

می نشینی روسری وا می کنی، بید مجنون سهم لیلا می کنی

عطرافشان شور برپا می کنی، بوستانی از شمیمم می شوی

 

آخر شعر است این طرز نگاه، پشت ابری می رود از شرم ماه

گاه بارانی و می باری و گاه، رقص پُرشور نسیمم می شوی

 


صبح زیبایت به خیر... ‫"‏شهراد_میدرى"

پلک بگشا نازنینم! صبح زیبایت بخیر

دلربا و بهترینم! صبح زیبایت بخیر

 

خاب نوشینت گوارا نوش مژگان خمار

خمره ی چله نشینم! صبح زیبایت بخیر

 

ناز بالش از پر قو هم برای تو کم است

گُلپر ابریشمینم! صبح زیبایت بخیر

 

تن بلور مو طلایی! آفتابی کن مرا

روشنی بخش زمینم! صبح زیبایت بخیر

 

گونه های نقره ات یاقوت گُل انداخته

قرص ماه شرمگینم! صبح زیبایت بخیر

 

هر سپیده با تو آغاز بهاری دیگر است

خنده کن تا گُل بچینم، صبح زیبایت بخیر

 

با چنین عطر تنی از رشک میسوزد بخور

خوشتراش مرمرینم! صبح زیبایت بخیر

 

چشم زیتون لب انجیری! بده صبحانه ام

مریم معبدنشینم! صبح زیبایت بخیر

 

مهربانی هدیه کن با شُرشُر رود دو دست

سیب فردوس برینم! صبح زیبایت بخیر

 

عشقی و عینت عسل، شینت شکر، قاف تو قند

شور شیرین آفرینم! صبح زیبایت بخیر

 

تاب آوردم شب دلتنگی ام را تا سحر

تا تو را از نو ببینم، صبح زیبایت بخیر

 

محشر است این شعر و می پرسد خدا او یا بهشت؟

من تو را برمی گزینم، صبح زیبایت بخیر...