عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

بخشی از نامه ی رابیندرانات تاگور به همسرش...

بیا…

همان گونه که هستی بیا دیر مکن…

گیسوان مواجت آشفته

فرق مویت پاشیده.

بیا دلگیر مشو

بیا همان گونه که هستی

بیا دیر مکن

چمن ها را پایمال کرده به سرعت بیا

اگر چه مروارید های گردنبندت بیفتد و گم شود


باز بیا و دلگیر مشو

از کشتزارها بیا،

تندتر بیا…


ابرهایی که آسمان را پوشیده است می بینی

در طول رود که در آن دیده می شود

دسته پرندگان وحشی در پروازند

بادی که از روی چمن ها می گذرد و 

هر آن شدت می گیرد باد آن را خاموش خواهد کرد

چه کسی می تواند تردید داشته باشد 

که به ابروان و مژگانت سرمه نپاشیده ای

زیرا دیدگان طوفانیت از ابرهای بارانی هم سیاه ترند

اگر هنوز حلقه ی گل بافته نشده، چه مانعی دارد؟

اگر زنجیر طلایت هم بسته نشده آن هم بماند

آسمان از ابر آکنده است 

دیر شده همان گونه که هستی بیا…

بیا فقط بیا…

 

 


خدا هنوز از انسان ناامید نشده است... " رابیندرانات تاگور"

خدا هنوز از انسان ناامید نشده است

رنج هست، مرگ هست، اندوه جدایی هست،

اما آرامش نیز هست، شادی هست، رقص هست،

خدا هست.

زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است.

زندگی همچون رودی بزرگ که به دریا می رود،

دامان خدا را می جوید .

خورشید هنوز طلوع می کند

فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آویخته است  

بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمین می کشد  

امواج دریا، آواز می خوانند،

بر می خیزند و خود را در آغوش ساحل گم می کنند

گل ها باز می شوند و جلوه می کنند و می روند  

نیستی نیست

هستی هست

پایان نیست

راه هست

تولد هر کودک، نشان آن است که  

خدا هنوز از انسان ناامید نشده است